باز در بيان علم و دانش، زيركى، فصاحت و پارسايى فضه، ابوالقاسم قشيرى در كتابش مىنويسد:
«روزى در بيابان از قافله باز ماندم، زنى را تنها در ميان بيابان ديدم و از اينكه تك و تنها در بيابان مىرفت تعجب كردم و پرسيدم: تو كيستى؟ زن گفت: «و قل سلام فَسوفَ يعلمون؛ (38) وبگو: «به سلامت» پس زودا كه بدانند.»
مرد در مىيابد كه ابتدا بايد سلام كند. از اين رو سلام مىكند و آنگاه مىپرسد: اينجا تك و تنها چه مىكنى؟ آيا راه گم كردهاى؟
«مَنْ يَهدى اللّه فلا مُضِلَّ له؛ (39) هر كه را خدا هدايت كند گمراه كنندهاى ندارد.»
ـ آيا از جنّى يا انس؟
ـ «يا بنى آدم خُذوا زينَتكُم؛ (40) اى فرزندان آدم، جامه خود را بر گيريد.»
ـ از كجا آمدى؟
ـ «ينادون مِن مكانٍ بعيد؛ (41) آنان را از جايى دور ندا مىزنند.»
ـ به كجا مىروى؟
ـ «و للّه عَلى الناسِ حِجُّ البيت؛ (42) براى خدا حج آن خانه بر عهده مردم است.»
ـ چند روز است كه در راهى؟
ـ «و لقد خلقنا السموات و الارض وما بينهما فى ستة ايام؛ (43) همانا آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست را در شش روز آفريديم.»
ـ آيا غذا مىخورى؟
ـ «وَ ما جَعَلنا هُم جَسَدا لا يأكلونَ الطّعام؛ (44) و ايشان را جسدى كه غذا نخورد قرار نداديم.»
آنگاه مرد به او غذايى مىدهد و دوباره مىپرسد: چرا تندتر نمىروى؟
ـ «لا يُكلِّفُ اللّه نَفسا اِلاّ وُسْعَها؛ (45) خداوند هيچكس را جز به قدر توانايىاش تكليف نمىكند.»
ـ آيا مىخواهى با من بر مركب سوار شوى؟
ـ «لَو كانَ فيهما آلِهةٌ إلاّ اللّه لَفَسَدتا؛ (46) اگر در آنها (زمين و آسمان) جز خداى يگانه خدايانى ديگر وجود داشت، قطعا زمين و آسمان تباه مىشد.»
مرد پايين مىآيد، او را به تنهايى سوار مىكند و راه مىافتند. زن چون سوار مىشود مىگويد: «سُبحانَ الذى سَخَّرَلنا هذا؛ (47) پاك است كسى كه اين را براى ما رام كرد.»
زن سواره و مرد پياده به راه مىافتند. مىروند تا به قافلهاى مىرسند.
مرد از زن مىپرسد: آيا در اين قبيله كسى را دارى؟
ـ «يا داودُ إنا جَعَلناكَ خليفةً فى الارضِ؛ (48) اى داوود! ما تو را خليفه و جانشين گردانيديم.»
«و ما محمدٌ إلاّ رسول؛ (49) محمّد جز فرستادهاى نيست.»
«يا يحيى خذِ الكتابَ؛ (50) اى يحيى! كتاب (خدا) را بگير.»
«يا موسى إنّى أنا رَبُّك؛ (51) اى موسى! من پروردگار توام.»
مرد مىفهمد داوود، محمّد، يحيى و موسى از آشنايان اويند. آنها را صدا مىزند. چيزى نمىگذرد كه چهار جوان به سوى او مىآيند. مرد رو به زن كرده، مىپرسد: اينها چه نسبتى با تو دارند؟
«المالُ و الْبَنون زينَةُ الحياة الدنيا؛ (52) مال و فرزندان زيور زندگى دنيايند.»
مرد مىفهمد كه اين جوانان فرزندان اويند. وقتى فرزندانش (53) جلو مىآيند زن مىگويد: «يا اَبَتِ إستَأجِرهُ إنَّ خيرَ مَن استَاجَرْتَ القَوى الأمينُ؛ (54) اى پدر! او را استخدام كن، چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مىكنى، هم نيرومند است و هم در خور اعتماد.»
پسران اجرت آن مرد را مىدهند و زن دوباره مىگويد:
«و اللّهُ يُضاعفُ لِمَن يَشاء؛ (55) و خدا براى هر كس كه بخواهد چند برابر مىكند.»
فرزندان در مىيابند كه اين مقدار كم است و او را پاداش بيشترى مىدهند.
مرد كه از چنان تسلط زن بر قرآن در شگفت شده بود از جوانها مىپرسد: اين زن كيست؟
آنان مىگويند: او مادر ما فضه، كنيز زهرا (عليها السلام) است و بيست سال است كه به غير قرآن لب نگشوده است.
مرد كه درسهاى زيادى در اين مدت كم از فضه آموخته بود هم چنان شگفت زده، راه خود گرفت و رفت.» (56)
آرى فضه امروز استادى بود كه مردان هم كيش و بزرگان سرزمين خويش را درس مى داد.
- پاورقی -
(38) - زخرف (43) آيه 89.
(39) - زمر (39) آيه 37.
(40) - اعراف ( 7) آيه 31.
(41) - فصّلت (41) آيه 44.
(42) - آل عمران (3) آيه 97.
(43) - ق (50) آيه 38.
(44) - انبياء (21) آيه 8.
(45) - بقره (2) آيه 286.
(46) - انبياء (21) آيه 22.
(47) - زخرف (43) آيه 13. مستحب است هنگام سوار شدن به مركب (وسيله نقليه) اين آيه تلاوت شود.
(48) - ص (38) آيه 26.
(49) - آل عمران (3) آيه 144.
(50) - مريم (19) آيه 13.
(51) - طه (20) آيه 11 و 12.
(52) - كهف (18) آيه 46.
(53) - در بحارالأنوار مروى است: فضه فرزندان عديده داشته كه شايد از شوهر ديگرى غير از سليك بودهاند. (به نقل از رياحين الشريعه، ج 2، ص 318.)
(54) - قصص (28) آيه 26.
(55) - بقره (2) آيه 261.
(56) - رياحين الشريعه، ج 2، ص 318.