متن ادبی «مسیحا دم»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: دی 1384، شماره 80
خدیجه پنجی
شاخه‏های خرما سخاوت خویش را به مریم ارزانی می‏دارد. خاک، بوی باران می‏دهد. هوا معطر می‏شود، عطر نفس‏های کسی می‏آید.
انگشت‏های اتهام، قداستِ یگانه دوران را نشانه گرفته است.
سیل ویرانگر ملامت‏ها، فرو می‏ریزد بر سرِ مریم پاک.
توفان سؤال‏ها، می‏آشوبد آرامش درونش را: «مریم! پدرت از خوبان بود، مادرت نیز ناپاک نبود» چرا؟ مریم می‏رفت که زیر تازیانه چرا و چگونه‏ها بشکند که ناگاه معجزه شد. مقدس‏ترین کلمات از لب‏های مسیح جاری شد. بوی بهشت وزیدن گرفت. پژواک صدایی ملکوتی، جان‏ها را نواخت. طفلی در قنداقه سخن گفت. طفل مریم، به پاکی دامن مادر شهادت داد، کاهنان فرو ریختند، کاهنان در خویش پوسیدند. همهمه‏ها سکوت شد و سکوت‏ها حیرت. مسیح با فصیح‏ترین بیان، قداست مادر را به دفاع پرداخت.
مسیحا! بخوان که از نفس‏هایت خاک، بارور می‏شود و چشم‏ها، حقیقت را ادراک می‏کنند. گاهواره‏ات ثقل زمین است و تکیه‏گاه روزگاران درماندگی انسان. «گاهواره‏ات» می‏سوزاند پشت در پشت پوسیده عقاید کاهنان را. تلاطم صدایت برمی‏آشوبد روح مرده شهر را.
بخوان، مسیحا! دیرگاهی‏ست جان‏ها آرزویت را دارند و حضورت، دعای شبانه‏روز درماندگان است.
صدای ضجه بردگی و عصیان، گوش شهر را پر کرده. صدایی باید تا هوا را بهاری کند!
بخوان آیات روشن انجیل را تا بسوزاند عقاید غبارگرفته این مردان جهل و عصیان را!
طفلی در گهواره سخن می‏گوید؟ چشم‏ها حقیقت را سیراب می‏شوند.
وعده دیرگاه خدا به حقیقت پیوسته است، این طفل، رویای سلطنت بنی‏اسرائیل را بر جهان آشفته می‏سازد.
مسیح! هنوز نیامده، برایت مرگ را می‏خواهند!
تنها وعده ظهورت را شنیده بودند و در به در دنبالت می‏گشتند تا مبادا معجزه‏هایت خیال‏هایشان را بخشکاند.