متن ادبی «با جامی از شراب طهور...»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: دی 1384، شماره 80
ابراهیم قبله آرباطان
سال هزار و عشق، کلمه خدا شدی و بر زمین جاری.
دقیقاً 2005 سال از آن اتفاق می‏گذرد.
چقدر فصیح و رسا پاسخ دادی. تمام چشم‏های بی‏پاسخ را!
«منم عبداللّه‏؛ منم معجزه بزرگ الهی، منم بنده کسی که روحش را در من دمید.»
منم زبان گویای عدالت و شانه‏های آرامش مهربانی‏ها!
من «قدیس»ام که با دست‏هایی پر از عشق و آرامش، به مهمانی خانه‏های شما آمده‏ام.
من «روح القدس»ام که آمده‏ام تا به زمین‏های سوخته، «روح» بدمم و به دست‏های تَرَک خورده، زندگی ببخشم.
من فریاد نوشته‏های «انجیل»ام که فریاد می‏زنم: زندگی در زیر سایه مهربانی، حق همه است.
من فریاد مظلومانم که کسی حق استثمار هیچ مظلومی را ندارد.
آمده‏ام تا بر لب‏های خشک، گل خنده بکارم.
آمده‏ام تا پنجره‏های بسته را بگشایم.
آمده‏ام تا گوارایی کلام و لغات وحی را جرعه جرعه در کام‏ها بریزم و «ناقوس»های دعا را محکم‏تر به صدا درآورم.
آمده‏ام تا «صلیب‏های سوخته» را از شانه‏های خسته بی‏گناهان پایین آورم و به آنها زندگی عطا کنم.
از راه رسیدی؛ با دسته‏های «گل مریم» در دست، با جامی از «شراب طهور» در چشم،
با وسعتی نامحدود از مهربانی‏ها در سر!
از راه رسیدی و رسالتی سنگین، در شانه‏هایت به اهتزاز درآمد.
آمدی تا «کنیسه‏های» شهر، از آمدنت لبریز شود و «تقدس»، در کلیساها معنا بگیرد.
آمدی و طلسم شب را شکستی و به همه مظلومان عالم، نوید روز روشن دادی.
آمدی تا به تمام ناباوری‏ها و نامهربانی‏ها، «غسل تعمید» بدهی.
آمدی تا پیغمبرانه در گهواره سخن بگویی و به وحدانیت الهی گواهی دهی.
با بشارتی از مهربانی‏ها و نویدی از درهای گشوده رحمت و با بغل بغل مهربانی و عدالت آمدی تا دستی بر شانه‏های مظلومیت بکشی و به گرسنگی آنها، نان و شربت تعارف کنی.