داستان حضرت موسي (ع) و قوم يهود در قرآن(3)

(زمان خواندن: 36 - 72 دقیقه)

نويسنده
بسم الله الرحمن الرحيم.

طسم (1) تلک ءايت الکتب المبين (2) نتلوا عليک من نبإ موسي و فرعون بالحق لقوم يؤمنون (3) إن فرعون علا في الأرض و جعل أهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح أبناءهم و يستحي نساءهم إنه کان من المفسدين (4) و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الورثين (5) و نمکن لهم في الأرض و نري فرعون و همن و جنودهما منهم ما کانوا يحذرون (6) و أوحينا إلي أم موسي أن أرضعيه فإذا خفت عليه فألقيه في اليم و لا تخافي و لا تحزني إنا رادوه إليک و جاعلوه من المرسلين (7) فالتقطه ءال فرعون ليکون لهم عدوا و حزنا إن فرعون و همن و جنودهما کانوا خطئين (8) و قالت امرأت فرعون قرت عين لي و لک لا تقتلوه عسي أن ينفعنا أو نتخذه ولدا و هم لا يشعرون (9) و أصبح فؤاد أم موسي فرغا إن کادت لتبدي به لو لا أن ربطنا علي قلبها لتکون من المؤمنين (10) و قالت لأخته قصيه فبصرت به عن جنب و هم لا يشعرون (11) و حرمنا عليه المراضع من قبل فقالت هل أدلکم علي أهل بيت يکفلونه لکم و هم له نصحون (12) فرددنه إلي أمه کي تقر عينها و لا تحزن و لتعلم أن وعد الله حق و لکن أکثرهم لا يعلمون (13) و لما بلغ أشده و استوي ءاتينه حکما و علما و کذلک نجزي المحسنين (14)
ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان طسم (1) .
اين قرآن آيات کتاب مبين است (2) .
ما از داستان موسي و فرعون آنچه حق است بر تو براي مردمي که ايمان مي آورند مي خوانيم (3) .
به درستي که فرعون در زمين بلندپروازي کرد و مردمش را گروه گروه ساخت، طايفه اي از ايشان را بيچاره و ضعيف کرد، تا آنجا که پسرانشان را مي کشت و زنانشان را زنده مي گذاشت، راستي که او از مفسدان بود (4) .
ما در برابر او خواستيم بر آنان که در زمين ضعيف شمرده شدند منت نهاده ايشان را پيشوايان خلق کنيم و وارث ديگران قرار دهيم (5) .
و در زمين مکنتشان داده و از همين ضعفا به فرعون و هامان و لشکريان آن دو آن سرنوشتي را نشان دهيم که از آن مي گريختند (6) .
و به مادر موسي وحي کرديم که او را شير بده، همين که بر جان او بيمناک شدي او را به دريا بينداز، و مترس و غمگين مباش که ما وي را به تو برگردانيده و از پيامبرانش مي کنيم (7) .
پس آل فرعون موسي را از دريا گرفتند تا دشمن و مايه اندوه شان شود آري فرعون و هامان و لشکريانشان خطا کردند (و اگر از آينده اين کودک خبر مي داشتند هرگز او را از دريا نمي گرفتند) (8) .
و همسر فرعون گفت اين کودک نور چشم من و تو است (و رو به جلادان کرد و گفت) او را مکشيد، شايد ما را سود بخشد، و يا اصلا او را فرزند خود بگيريم.اين را مي گفتند، و نمي دانستند (که چرا مي گويند و اين خداست که اين پيشنهاد را به دلشان انداخته) (9) .
در نتيجه قلب مادر موسي مطمئن و فارغ از اندوه گشت که اگر فارغ نمي شد نزديک بود موسي را لو دهد، اين ما بوديم که قلبش را به جايي محکم بستيم تا از مؤمنين باشد (10) .
وي به خواهر موسي گفت: از دور دنبال موسي باش، تا از او خبري بيابي، خواهر موسي او را از دور ديد اما به طوري که درباريان ملتفت نشدند (11) .
ما قبلا پستان همه زنان شيرده را بر او حرام کرده بوديم، در نتيجه پستان احدي را نگرفت، خواهرش گفت: آيا مي خواهيد شما را به خانداني راهنمايي کنم که براي شما سرپرستي اين کودک را به عهده بگيرند خانواده اي که خيرخواه اين کودک باشند (12) .
با اين نقشه او را به مادرش برگردانديم تا چشمش روشن شود و غصه نخورد و تا آنکه بداند وعده خدا حق است، و ليکن بيشتر مردم نمي دانند (13) .
و چون به حد رشدش رسيد و جواني تمام عيار شد او را حکمت و علم داديم، و اين چنين به نيکوکاران پاداش مي دهيم (14) .
بيان آيات
غرض و مفاد سوره قصص: وعده جميل به مؤمنين با ذکر داستان موسي ( عليه السلام) و فرعون
غرض اين سوره وعده جميل به مؤمنين است، مؤمنيني که در مکه قبل از هجرت به مدينه عده اندکي بودند که مشرکين و فراعنه قريش ايشان را ضعيف و ناچيز مي شمردند، و اقليتي که در مکه در بين اين طاغيان در سخت ترين شرايط به سرمي بردند و فتنه ها و شدايد سختي را پشت سر مي گذاشتند، خداي تعالي در اين سوره به ايشان وعده مي دهد که به زودي بر آنان منت نهاده و پيشوايان مردم قرارشان مي دهد، و آنان را وارث همين فراعنه مي کند، و در زمين مکنتشان مي دهد، و به طاغيان قومشان آنچه را که از آن بيم داشتند نشان مي دهد.
به همين منظور براي اين مؤمنين اين قسمت از داستان موسي و فرعون را خاطرنشان مي سازد که موسي را در شرايطي خلق کرد که فرعون در اوج قدرت بود و بني اسرائيل را خوار و زيردست کرده بود که پسر بچه هايشان را مي کشت و زنانشان را زنده مي گذاشت، آري خداوند در چنين شرايطي موسي را آفريد و مهم تر آنکه او را در دامن دشمنش يعني خود فرعون پرورش داد، تا وقتي که به حد رشد رسيد، آنگاه او را از شر فرعون نجات داد و از بين فرعونيان به سوي مدين روانه اش نمود، و پس از مدتي به عنوان رسالت دوباره به سوي ايشان بر گردانيد، با معجزاتي آشکار تا آنکه فرعون و لشکريانش تا آخرين نفر را غرق کرده و بني اسرائيل را وارث آنان نمود، و تورات را بر موسي نازل فرمود، تا هدايت و بصيرت براي مؤمنين باشد .
و عين همين سنت را در ميان مؤمنين به اسلام جاري خواهد کرد، و ايشان را به ملک و عزت و سلطنت خواهد رسانيد، و رسول خدا (ص) را دوباره به وطن باز خواهد گردانيد.
آنگاه از اين داستان منتقل مي شود به بيان اين که در حکمت خدا لازم است که از جانب خودش کتابي نازل کند، تا دعوت حق آن جناب نيز کتاب داشته باشد، سپس سخنان طعن آميز مشرکين را که در باره دعوت قرآن زده اند که: چرا به وي آنچه به موسي داده شد ندادند؟ نقل فرموده و از آن پاسخ مي دهد، و نيز علت ايمان نياوردن آنان را نقل نموده به اين که اگر به تو ايمان بياوريم و هدايت تو را پيروي کنيم قدرت ما از ما سلب مي شود، و از آن پاسخ مي دهد، و به اين منظور داستان قارون و فرو رفتنش در زمين را برايشان مجسم مي سازد.
و اين سوره به طوري که سياق آياتش شهادت مي دهد مکي است، و چهارده آيه اي که ما از اول در اينجا آورديم يک فصل است، که داستان موسي را از روز ولادت تا روز بلوغ بيان مي کند .
"طسم تلک آيات الکتاب المبين"
تفسير و بحث اين آيه در آياتي نظير اين آيه گذشت.
"نتلوا عليک من نبا موسي و فرعون بالحق لقوم يؤمنون"
کلمه"من"تبعيض را مي رساند، و کلمه"بالحق"متعلق است به کلمه"نتلوا"و معنايش اين است که: ما بعضي از اخبار موسي را برايت تلاوت مي کنيم تلاوتي که متلبس به لباس حق باشد .پس هر چه تلاوت مي شود از ناحيه ما و به وحي ما است، بدون اينکه شيطان در القاي آن ذره اي مداخله داشته باشد، ممکن هم هست که متعلق به کلمه "نبا" باشد که در اين صورت معني چنين مي شود: ما پاره اي از اخبار موسي و فرعون را بر تو مي خوانيم، در حالي که آن اخبار متلبس به حق است و هيچ شکي در آن نيست.
حرف"لام"در جمله"لقوم يؤمنون"لام تعليل و متعلق است به جمله"نتلوا"و معنايش اين است که: ما قسمتي از خبر موسي و فرعون را براي خاطر قومي که به آيات ما ايمان مي آورند بر تو مي خوانيم تا در آن تدبر کنند.
و حاصل معناي آيه اين مي شود که: ما بعضي از اخبار موسي و فرعون را بر تو مي خوانيم، خواندني به حق، براي اينکه اين قوم که به آيات ما ايمان آورده اند در آن تدبر کنند، قومي که تو را پيروي کردند، و در دست فراعنه قريش گرفتار سختي و شکنجه گشته اند، تا برايشان محقق و مسلم شود که: خدايي که آنان به او و به فرستاده او ايمان آورده اند، و در راه او اين همه آزار و شکنجه از دشمنان تحمل کرده اند، همان خدايي است که به منظور احياي حق، و نجات بني اسرائيل، و عزت دادن به آنان بعد از ذلتشان، موسي را آفريد، تا ايشان را از آن ذلت نجات دهد، چه ذلتي؟ که فرزندانشان را مي کشتند و زنانشان را باقي مي گذاشتند، و فرعون بر آنان بلندپروازي و قدرت نمايي کرده و چنگال قهر خود را در آنان فرو کرده، و جور و ستمش را بر آنان احاطه داده بود.
خدا موسي را در چنين جوي تاريک خلق کرد، در محيطي که احدي احتمال آن را نمي داد، سپس او را در دامن دشمنش پرورانيد.آنگاه از مصر بيرونش برد، و دوباره او را برگردانيد، در حالي که داراي معجزه و قدرت آشکار بود، و به وسيله او بني اسرائيل را نجات داد و فرعون و لشکريانش را نابود کرد، و آنان را براي نسلهاي بعد، سرگذشت و داستاني قرار داد.
پس او خداي جل شانه است، که داستان ايشان را بر پيامبرش نقل مي کند، و با جمله"لقوم يؤمنون"اشاره مي فرمايد: به اينکه به زودي همان رفتار را با دشمنان اينان عملي خواهد کرد، و بر اين مؤمنين مستضعف منت نهاده وارث دشمنانشان مي سازد، و دقيقا آنچه با بني اسرائيل و دشمن ايشان کرد، با مؤمنين و دشمنانشان نيز همان را خواهد کرد.
"ان فرعون علا في الأرض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم"
"علو" در زمين کنايه از ستمگري و بلندپروازي است.و کلمه"شيع"جمع "شيعه"و به معناي فرقه است، در مجمع البيان گفته: "کلمه"شيع"به معناي فرقه ها است، و هر فرقه يک شيعه است، و اگر شيعه ناميدند، بدين جهت است که بعضي بعض ديگر را پيروي مي کنند" (1).و گويا مراد از اينکه فرمود: "فرعون اهل زمين را شيعه شيعه کرد"، اين باشد که اهل زمين را که گويا منظور از آنان اهل مصر باشد، و الف و لام در"الارض"براي عهد بوده باشد از راه القاي اختلاف و تفرقه افکني دسته دسته کرد، تا کلمه آنان متفق نشود، و يک دل و يک جهت نباشند، تا نتوانند بر او بشورند، و عليه او قيام نموده و امور را بر او دگرگون سازند، آن طور که عادت همه ملوک است، که چون مي خواهند قدرت خود را گسترش داده و سلطنت خود را تقويت کنند، اين نقشه را به کار مي برند.و کلمه"يستحيي"از"استحياء"است، که به معناي زنده نگاه داشتن است.
و حاصل معناي آيه اين است که: فرعون در زمين علو کرد، و با گستردن دامنه سلطنت خود بر مردم، و انفاذ قدرت خويش در آنان بر مردم تفوق جست، و از راه تفرقه افکني در ميان آنان، مردم را دسته دسته کرد، تا يک دل و يک جهت نشوند، و نيروي دسته جمعي آنان ضعيف گشته، نتوانند در مقابل قدرت او مقاومت کنند، و از نفوذ اراده او جلوگيري نمايند.
و منظور از يک طايفه در جمله"يستضعف طائفة منهم"بني اسرائيل است، و بني اسرائيل فرزندان يعقوب (ع) مي باشند که از زمان يوسف (ع) که پدر و برادران خود را به مصر خواند، و در آنجا منزل داد، در مصر ماندند، و پس از سالها زاد و ولد عده شان به هزاران نفر رسيد .
و فرعون معاصر موسي (ع) با بني اسرائيل معامله بردگان را مي کرد، و در تضعيف آنان بسيار مي کوشيد، و اين کار را تا بدانجا ادامه داد که دستور داد هر چه فرزند پسر براي اين دودمان به دنيا مي آيد سر ببرند، و دختران آنان را باقي بگذارند، که معلوم است سرانجام اين نقشه شوم چه بود، او مي خواست به کلي مردان بني اسرائيل را نابود کند، که در نتيجه نسل آنان به کلي منقرض مي شد.
علت اينکه فرعون چنين نقشه اي را طرح کرد، اين بود که وي جزو مفسدين در زمين بود، براي اينکه خلقت عمومي که انسانها را ايجاد کرده بود و مي کند در ميان تيره اي با تيره اي ديگر در بسط وجود فرق نگذاشته، و تمامي قبايل و دودمانها را به طور مساوي از هستي بهره داده، آنگاه همه را به جهازي که به سوي حيات اجتماعي با تمتع از امتعه حيات زمين، هدايت کند، مجهز ساخته تا هر يک به قدر ارزش وجودي و وزن اجتماعي خود بهره مند شود.
اين همان اصلاحي است که صنع ايجاد از آن خبر مي دهد، و تجاوز از اين سنت و آزاد ساختن قومي و برده کردن قومي ديگر، و بهره مندي قومي از چيزهايي که استحقاق آن را ندارند، و محروم کردن قومي ديگر از آنچه استحقاق آن را دارند، افساد در زمين است، که انسانيت را به سوي هلاکت و نابودي مي کشاند.
و در اين آيه آن جو و محيطي که موسي (ع) در آن متولد شد، تصوير شده، که تمامي آن اسباب و شرايطي که بني اسرائيل را محکوم به فنا مي کرد بر او نيز احاطه داشت، و خدا او را از ميان همه آن اسباب سالم بيرون آورد.
"و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الأرض...ما کانوا يحذرون"
کلمه"من" به طوري که از کلام راغب استفاده مي شود در اصل به معناي ثقل و سنگيني بوده، و از همين جهت واحد وزن را هم در سابق"من"مي گفتند، و منت به معناي نعمت سنگين است، و فلاني بر فلاني منت نهاد معنايش اين است که: او را از نعمت، گرانبار کرد، و نيز همو گفته: و اين کلمه به دو نحو استعمال مي شود، يکي منت عملي مانند آيه"و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا"يعني مي خواهيم به آنان که در زندگي ضعيف شمرده شدند نعمتي بدهيم که از سنگيني آن گرانبار شوند، و دوم منت زباني، مانند آيه"يمنون عليک ان اسلموا بر تو منت مي نهند که مسلمان شده اند"و اين از جمله کارهاي زشت است، مگر در صورت کفران نعمت، اين بود خلاصه کلام راغب (2).
و تمکين ضعفا در زمين به اين است که مکاني و جايي به ايشان دهد که مالک آنجا شوند، و در آن استقرار يابند، و از خليل نقل شده که گفته: کلمه"مکان"صيغه مفعل از ماده "کون "است، که به خاطر اينکه بسيار در زبانها جاري مي شود، آن را مصدري بر وزن"فعال" گرفته، و فعل"تمکن و تمسکن"را از آن مشتق نموده اند، همچنان که از کلمه"منزل"با اينکه مصدر نيست، فعل"تمنزل"را مشتق نموده اند (3).
مناسب تر آن است که: جمله"و نريد ان نمن..."را حال از کلمه"طائفة"گرفته و تقدير کلام را"يستضعف طائفة منهم و نحن نريد ان نمن فرعون طايفه اي از اهل زمين را ضعيف شمرد در حالي که ما بر همانها که ضعيف شمرده شدند منت مي نهيم..."بدانيم بعضي (4) ديگر از مفسرين گفته اند: جمله مورد بحث عطف است بر جمله"ان فرعون علا في الأرض".و ليکن قول اول ظاهرتر از آيه است.و کلمه"نريد"چه به احتمال اول و چه دوم حکايت حال گذشته است، يعني با اينکه مضارع است و معناي"مي خواهيم"را مي دهد، و ليکن چون در حکايت حال گذشته استعمال شده معناي"خواستيم"را افاده مي کند.
و جمله"و نجعلهم أئمة"عطف تفسير است براي"نمن"و همچنين جملات ديگري که بعد از آن پي درپي آمده، همه منت مذکور را تفسير مي کنند.
و معنايش اين است که: جوي که ما موسي (ع) را در آن پروريديم جو علو فرعون در زمين و تفرقه افکني وي در ميان مردم و استضعاف بني اسرائيل بود، استضعافي که به کلي نابودشان مي کرد، در حالي که ما خواستيم بر همان ضعيف شدگان از هر جهت، نعمتي ارزاني بداريم که از سنگيني آن گرانبار شوند، به اين که خواستيم آنان را پيشوا کنيم، تا ديگران به ايشان اقتدا کنند و در نتيجه پيشرو ديگران باشند، در حالي که سالها تابع ديگران بودند، و نيز خواستيم آنان را وارث ديگران در زمين کنيم، بعد از آنکه زمين در دست ديگران بود، و خواستيم تا در زمين مکنتشان دهيم، به اينکه قسمتي از زمين را ملک آنان کنيم، تا در آن استقرار يابند، و مالک آن باشند، بعد از آنکه در زمين هيچ جايي نداشتند، جز همان جايي که فرعون مي خواست آنان را در آنجا مستقر کند و خواستيم تا به فرعون پادشاه مصر و هامان وزيرش و لشکريان آن دو از همين مستضعفين، آن سرنوشت را نشان دهيم که از آن بيمناک بودند، و آن اين بود که روزي بني اسرائيل بر ايشان چيره شوند، و ملک و سلطنت و مال و ثروت و رسم و سنت آنان را از دستشان بگيرند، همچنانکه خودشان در باره موسي و برادرش (ع) روزي که به سوي ايشان گسيل شدند، گفتند که: "يريدان ان يخرجاکم من أرضکم بسحرهما و يذهبا بطريقتکم المثلي" (5).
اين آيه شريفه نقشه اي را که فرعون براي بني اسرائيل در سر مي پروراند تصوير نموده است، و آن نقشه اين بود که از بني اسرائيل حتي يک نفر نفس کش در روي زمين باقي نگذارد، و اين نقشه را تا آنجا به کار برده بود که قدرتش به تمامي شؤون هستي آنان احاطه يافته و ترسش همه جوانب وجود آنان را پر کرده بود و آن قدر آن بيچارگان را خوار ساخته بود که حکم نابودي آنان را مي داد، البته اين ظاهر امر بود، و اما در باطن امر اراده الهي به اين تعلق گرفته بود که آنان را از زير يوغ وي نجات دهد، و ثقل نعمتي را که آل فرعون و آن ياغيان گردن کش را گمراه ساخته بود، از آنان گرفته و به بني اسرائيل منتقل کند، آري اراده الهي چنين بود که تمامي آن اسباب و نقشه هايي را که عليه بني اسرائيل جريان مي يافت، همه را به نفع آنان گرداند و آنچه به نفع آل فرعون جريان مي يافت به ضرر آنان تمامش کند، آري خدا حکم مي کند و کسي هم نيست که حکمش را به تاخير اندازد.
"و اوحينا الي ام موسي ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم..."
کلمه"اوحينا"صيغه متکلم مع الغير از فعل ماضي باب"ايحاء"است که به معناي گفتگوي پنهاني است، و در قرآن کريم در سخن گفتن خداي تعالي با بعضي از مخلوقاتش استعمال مي شود که : يا به طور الهام و افکندن مطلبي به دل کسي صورت مي گيرد، همچنان که در آيه: "بان ربک اوحي لها" (6) و آيه"و اوحي ربک الي النحل" (7) ، و آيه"و اوحينا الي ام موسي"به اين معنا آمده، و يا به طور ديگر، نظير وحي به انبياء و فرستادگان خدا و وحي در غير خداي تعالي از قبيل شيطان نيز استعمال مي شود، که به دوستان خود وحي مي کند و قرآن در آن باره مي فرمايد: "ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم" (8).
کلمه"القاء"به معناي طرح و افکندن است، کلمه"يم"به معناي دريا و نهر بزرگ است.
و در اين جمله که فرمود: "و أوحينا الي ام موسي"با حذف قسمتي از کلمات، ايجاز (و مختصر گويي) به کار رفته، و تقدير کلام چنين است: "حبلت ام موسي به و وضعته و اوحينا اليها ..."يعني در حالي که شدت و بيچارگي بني اسرائيل به اين حد رسيده بود، مادر موسي به وي حامله شد، (و کسي نفهميد)، و او را زاييد (باز کسي نفهميد) و ما به مادر او وحي کرديم که...
و معناي آيه چنين است که: ما با نوعي الهام به مادر موسي بعد از آنکه او را زاييد گفتيم : به موسي شير بده، و مادامي که از جانب فرعون احتمال خطري نمي دهي به شير دادن ادامه بده، و چون ترسيدي بر او که لشکريان فرعون خبردار شوند، و او را گرفته مانند هزاران کودک که همه را کشتند به قتل برسانند او را به دريا بينداز که به طوري که از روايات بر مي آيد درياي مذکور همان نيل بوده و ديگر از کشته شدن او مترس، و از جدايي او غمگين مشو، که ما دوباره او را به تو برمي گردانيم و او را از پيامبران قرار مي دهيم، تا رسولي به سوي آل فرعون و بني اسرائيل بوده باشد.
پس جمله"انا رادوه اليک"تعليل نهي در"لا تحزني"است، همچنان که جمله "فرددناه الي امه کي تقر عينها و لا تحزن"نيز شاهد بر اين تعليل است.و فرق بين"خوف"و "حزن"از نظر مورد اين است که: خوف در جايي است که احتمال وقوع مکروهي در بين باشد، ولي حزن در جايي است که وقوع آن قطعي باشد، نه احتمالي.
"فالتقطه آل فرعون ليکون لهم عدوا و حزنا ان فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطئين"
کلمه"التقاط"به معناي برخوردن به چيزي و برداشتن آن است، بدون اينکه انسان در جستجوي آن باشد، و از همين باب است که به چيزي که کسي پيدا مي کند"لقطه" مي گويند.و حرف"لام "در جمله"ليکون لهم عدوا و حزنا" به طوري که گفته اند (9) لام عاقبت است.و کلمه"حزن" با دو فتحه و"حزن" با ضمه و سکون به يک معنا است، مانند"سقم"و"سقم"و مراد از حزن علت حزن است، پس اگر اطلاق حزن بر موسي کرده به خاطر مبالغه در سببيت وي براي اندوه ايشان است.
و کلمه"خاطئين"جمع و اسم فاعل از خطي يخطا خطا (بر وزن علم يعلم علما) است، همچنان که مخطي ء اسم فاعل از باب افعال، از أخطا يخطي ء اخطاء مي باشد.و فرق بين"خاطي ء"و "مخطي ء " به طوري که راغب گفته اين است که: خاطي ء به کسي اطلاق مي شود که بخواهد کاري را بکند که آن را کار خوبي نمي داند همچنان که در قرآن فرموده: "ان قتلهم کان خطا کبيرا "و فرموده: "و ان کنا لخاطئين"به خلاف مخطي ء، که در مورد کسي استعمال مي شود که بخواهد کاري را انجام دهد که آن را کار خوبي مي داند، ولي صحيح از آب در نمي آيد، و اسم مصدر آن خطا به دو فتحه است، و در قرآن آمده: "و من قتل مؤمنا خطا" (10) و معناي جامع بين اين دو لفظ عدول از جهت است (11).اين بود خلاصه گفتار راغب.
پس اينکه فرمود: "ان فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطئين"معنايش اين است که: فرعون و هامان در آن رفتاري که با بني اسرائيل و موسي کردند از ترس سرنگوني ملک و از بين رفتن سلطنتشان به دست ايشان تا به خيال خود مقدرات الهي را تغيير دهند، راه خطا پيمودند، براي اينکه جمع بسياري از کودکان را که هيچ اثري در انهدام سلطنت نداشتند، کشتند، و آن کودکي که نابودي سلطنت فرعونيان به دست او بود او را از بين همه اطفال استثناء کرده، و از دريا گرفتند، و در دامن خود تربيت کردند.
و معناي آيه اين است که: آل فرعون موسي را در دريا يافتند، و از آب گرفتند، و نتيجه اين کار آن شد که همين موسي دشمن و وسيله اندوه آنان شد، آري فرعون و هامان و لشکريانشان در کشتن فرزندان مردم و زنده نگهداشتن موسي خطا کار بودند، آنان خواستند کسي را که به زودي آنان را نابود مي کند، نابود کنند، ولي بازگشتند و او را با کمال جد و جهد حفظ نموده و در تربيتش مجدانه کوشيدند.
با اين بيان روشن مي شود اينکه: بعضي (12) خاطي بودن فرعونيان را تفسير کرده اند به اينکه فرعونيان گنه کار بودند، پس خداي تعالي عقابشان کرد به اين که دشمن ايشان را در دامن خود ايشان پرورانيد، ضعيف است.
"و قالت امراة فرعون قرة عين لي و لک لا تقتلوه عسي ان ينفعنا او نتخذه ولدا و هم لا يشعرون".
اين آيه شريفه شفاعت و ميانجيگري همسر فرعون را حکايت مي کند که در هنگام گرفتن موسي از آب و آوردنش نزد فرعون آنجا بوده خطاب به فرعون مي کند و مي گويد: "قرة عين لي و لک"يعني اين کودک نور چشم من و تو است."لا تقتلوه او را نکشيد"در اين جمله خطاب به عموم مي کند، چون افرادي که در کشتن اطفال به عنوان سبب، مباشر، آمر و مامور شرکت داشته اند، بسيار بوده اند.
و همانا همسر فرعون کلام مزبور را، به خاطر اين که خداوند محبت موسي را در قلب وي افکنده بود، گفت.و لذا ديگر اختياري در کف او نماند، و چاره اي نيافت جز اينکه نخست بلا و کشتن را از او بگرداند، و سپس پيشنهاد فرزندي او را بکند، که خداي تعالي در جاي ديگر اين جريان را يکي از منت هايي دانسته که به موسي کرده است، فرموده: "و القيت عليک محبة مني و لتصنع علي عيني" (13).

نويسنده
بسم الله الرحمن الرحيم.

طسم (1) تلک ءايت الکتب المبين (2) نتلوا عليک من نبإ موسي و فرعون بالحق لقوم يؤمنون (3) إن فرعون علا في الأرض و جعل أهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح أبناءهم و يستحي نساءهم إنه کان من المفسدين (4) و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الورثين (5) و نمکن لهم في الأرض و نري فرعون و همن و جنودهما منهم ما کانوا يحذرون (6) و أوحينا إلي أم موسي أن أرضعيه فإذا خفت عليه فألقيه في اليم و لا تخافي و لا تحزني إنا رادوه إليک و جاعلوه من المرسلين (7) فالتقطه ءال فرعون ليکون لهم عدوا و حزنا إن فرعون و همن و جنودهما کانوا خطئين (8) و قالت امرأت فرعون قرت عين لي و لک لا تقتلوه عسي أن ينفعنا أو نتخذه ولدا و هم لا يشعرون (9) و أصبح فؤاد أم موسي فرغا إن کادت لتبدي به لو لا أن ربطنا علي قلبها لتکون من المؤمنين (10) و قالت لأخته قصيه فبصرت به عن جنب و هم لا يشعرون (11) و حرمنا عليه المراضع من قبل فقالت هل أدلکم علي أهل بيت يکفلونه لکم و هم له نصحون (12) فرددنه إلي أمه کي تقر عينها و لا تحزن و لتعلم أن وعد الله حق و لکن أکثرهم لا يعلمون (13) و لما بلغ أشده و استوي ءاتينه حکما و علما و کذلک نجزي المحسنين (14)
ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان طسم (1) .
اين قرآن آيات کتاب مبين است (2) .
ما از داستان موسي و فرعون آنچه حق است بر تو براي مردمي که ايمان مي آورند مي خوانيم (3) .
به درستي که فرعون در زمين بلندپروازي کرد و مردمش را گروه گروه ساخت، طايفه اي از ايشان را بيچاره و ضعيف کرد، تا آنجا که پسرانشان را مي کشت و زنانشان را زنده مي گذاشت، راستي که او از مفسدان بود (4) .
ما در برابر او خواستيم بر آنان که در زمين ضعيف شمرده شدند منت نهاده ايشان را پيشوايان خلق کنيم و وارث ديگران قرار دهيم (5) .
و در زمين مکنتشان داده و از همين ضعفا به فرعون و هامان و لشکريان آن دو آن سرنوشتي را نشان دهيم که از آن مي گريختند (6) .
و به مادر موسي وحي کرديم که او را شير بده، همين که بر جان او بيمناک شدي او را به دريا بينداز، و مترس و غمگين مباش که ما وي را به تو برگردانيده و از پيامبرانش مي کنيم (7) .
پس آل فرعون موسي را از دريا گرفتند تا دشمن و مايه اندوه شان شود آري فرعون و هامان و لشکريانشان خطا کردند (و اگر از آينده اين کودک خبر مي داشتند هرگز او را از دريا نمي گرفتند) (8) .
و همسر فرعون گفت اين کودک نور چشم من و تو است (و رو به جلادان کرد و گفت) او را مکشيد، شايد ما را سود بخشد، و يا اصلا او را فرزند خود بگيريم.اين را مي گفتند، و نمي دانستند (که چرا مي گويند و اين خداست که اين پيشنهاد را به دلشان انداخته) (9) .
در نتيجه قلب مادر موسي مطمئن و فارغ از اندوه گشت که اگر فارغ نمي شد نزديک بود موسي را لو دهد، اين ما بوديم که قلبش را به جايي محکم بستيم تا از مؤمنين باشد (10) .
وي به خواهر موسي گفت: از دور دنبال موسي باش، تا از او خبري بيابي، خواهر موسي او را از دور ديد اما به طوري که درباريان ملتفت نشدند (11) .
ما قبلا پستان همه زنان شيرده را بر او حرام کرده بوديم، در نتيجه پستان احدي را نگرفت، خواهرش گفت: آيا مي خواهيد شما را به خانداني راهنمايي کنم که براي شما سرپرستي اين کودک را به عهده بگيرند خانواده اي که خيرخواه اين کودک باشند (12) .
با اين نقشه او را به مادرش برگردانديم تا چشمش روشن شود و غصه نخورد و تا آنکه بداند وعده خدا حق است، و ليکن بيشتر مردم نمي دانند (13) .
و چون به حد رشدش رسيد و جواني تمام عيار شد او را حکمت و علم داديم، و اين چنين به نيکوکاران پاداش مي دهيم (14) .
بيان آيات
غرض و مفاد سوره قصص: وعده جميل به مؤمنين با ذکر داستان موسي ( عليه السلام) و فرعون
غرض اين سوره وعده جميل به مؤمنين است، مؤمنيني که در مکه قبل از هجرت به مدينه عده اندکي بودند که مشرکين و فراعنه قريش ايشان را ضعيف و ناچيز مي شمردند، و اقليتي که در مکه در بين اين طاغيان در سخت ترين شرايط به سرمي بردند و فتنه ها و شدايد سختي را پشت سر مي گذاشتند، خداي تعالي در اين سوره به ايشان وعده مي دهد که به زودي بر آنان منت نهاده و پيشوايان مردم قرارشان مي دهد، و آنان را وارث همين فراعنه مي کند، و در زمين مکنتشان مي دهد، و به طاغيان قومشان آنچه را که از آن بيم داشتند نشان مي دهد.
به همين منظور براي اين مؤمنين اين قسمت از داستان موسي و فرعون را خاطرنشان مي سازد که موسي را در شرايطي خلق کرد که فرعون در اوج قدرت بود و بني اسرائيل را خوار و زيردست کرده بود که پسر بچه هايشان را مي کشت و زنانشان را زنده مي گذاشت، آري خداوند در چنين شرايطي موسي را آفريد و مهم تر آنکه او را در دامن دشمنش يعني خود فرعون پرورش داد، تا وقتي که به حد رشد رسيد، آنگاه او را از شر فرعون نجات داد و از بين فرعونيان به سوي مدين روانه اش نمود، و پس از مدتي به عنوان رسالت دوباره به سوي ايشان بر گردانيد، با معجزاتي آشکار تا آنکه فرعون و لشکريانش تا آخرين نفر را غرق کرده و بني اسرائيل را وارث آنان نمود، و تورات را بر موسي نازل فرمود، تا هدايت و بصيرت براي مؤمنين باشد .
و عين همين سنت را در ميان مؤمنين به اسلام جاري خواهد کرد، و ايشان را به ملک و عزت و سلطنت خواهد رسانيد، و رسول خدا (ص) را دوباره به وطن باز خواهد گردانيد.
آنگاه از اين داستان منتقل مي شود به بيان اين که در حکمت خدا لازم است که از جانب خودش کتابي نازل کند، تا دعوت حق آن جناب نيز کتاب داشته باشد، سپس سخنان طعن آميز مشرکين را که در باره دعوت قرآن زده اند که: چرا به وي آنچه به موسي داده شد ندادند؟ نقل فرموده و از آن پاسخ مي دهد، و نيز علت ايمان نياوردن آنان را نقل نموده به اين که اگر به تو ايمان بياوريم و هدايت تو را پيروي کنيم قدرت ما از ما سلب مي شود، و از آن پاسخ مي دهد، و به اين منظور داستان قارون و فرو رفتنش در زمين را برايشان مجسم مي سازد.
و اين سوره به طوري که سياق آياتش شهادت مي دهد مکي است، و چهارده آيه اي که ما از اول در اينجا آورديم يک فصل است، که داستان موسي را از روز ولادت تا روز بلوغ بيان مي کند .
"طسم تلک آيات الکتاب المبين"
تفسير و بحث اين آيه در آياتي نظير اين آيه گذشت.
"نتلوا عليک من نبا موسي و فرعون بالحق لقوم يؤمنون"
کلمه"من"تبعيض را مي رساند، و کلمه"بالحق"متعلق است به کلمه"نتلوا"و معنايش اين است که: ما بعضي از اخبار موسي را برايت تلاوت مي کنيم تلاوتي که متلبس به لباس حق باشد .پس هر چه تلاوت مي شود از ناحيه ما و به وحي ما است، بدون اينکه شيطان در القاي آن ذره اي مداخله داشته باشد، ممکن هم هست که متعلق به کلمه "نبا" باشد که در اين صورت معني چنين مي شود: ما پاره اي از اخبار موسي و فرعون را بر تو مي خوانيم، در حالي که آن اخبار متلبس به حق است و هيچ شکي در آن نيست.
حرف"لام"در جمله"لقوم يؤمنون"لام تعليل و متعلق است به جمله"نتلوا"و معنايش اين است که: ما قسمتي از خبر موسي و فرعون را براي خاطر قومي که به آيات ما ايمان مي آورند بر تو مي خوانيم تا در آن تدبر کنند.
و حاصل معناي آيه اين مي شود که: ما بعضي از اخبار موسي و فرعون را بر تو مي خوانيم، خواندني به حق، براي اينکه اين قوم که به آيات ما ايمان آورده اند در آن تدبر کنند، قومي که تو را پيروي کردند، و در دست فراعنه قريش گرفتار سختي و شکنجه گشته اند، تا برايشان محقق و مسلم شود که: خدايي که آنان به او و به فرستاده او ايمان آورده اند، و در راه او اين همه آزار و شکنجه از دشمنان تحمل کرده اند، همان خدايي است که به منظور احياي حق، و نجات بني اسرائيل، و عزت دادن به آنان بعد از ذلتشان، موسي را آفريد، تا ايشان را از آن ذلت نجات دهد، چه ذلتي؟ که فرزندانشان را مي کشتند و زنانشان را باقي مي گذاشتند، و فرعون بر آنان بلندپروازي و قدرت نمايي کرده و چنگال قهر خود را در آنان فرو کرده، و جور و ستمش را بر آنان احاطه داده بود.
خدا موسي را در چنين جوي تاريک خلق کرد، در محيطي که احدي احتمال آن را نمي داد، سپس او را در دامن دشمنش پرورانيد.آنگاه از مصر بيرونش برد، و دوباره او را برگردانيد، در حالي که داراي معجزه و قدرت آشکار بود، و به وسيله او بني اسرائيل را نجات داد و فرعون و لشکريانش را نابود کرد، و آنان را براي نسلهاي بعد، سرگذشت و داستاني قرار داد.
پس او خداي جل شانه است، که داستان ايشان را بر پيامبرش نقل مي کند، و با جمله"لقوم يؤمنون"اشاره مي فرمايد: به اينکه به زودي همان رفتار را با دشمنان اينان عملي خواهد کرد، و بر اين مؤمنين مستضعف منت نهاده وارث دشمنانشان مي سازد، و دقيقا آنچه با بني اسرائيل و دشمن ايشان کرد، با مؤمنين و دشمنانشان نيز همان را خواهد کرد.
"ان فرعون علا في الأرض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم"
"علو" در زمين کنايه از ستمگري و بلندپروازي است.و کلمه"شيع"جمع "شيعه"و به معناي فرقه است، در مجمع البيان گفته: "کلمه"شيع"به معناي فرقه ها است، و هر فرقه يک شيعه است، و اگر شيعه ناميدند، بدين جهت است که بعضي بعض ديگر را پيروي مي کنند" (1).و گويا مراد از اينکه فرمود: "فرعون اهل زمين را شيعه شيعه کرد"، اين باشد که اهل زمين را که گويا منظور از آنان اهل مصر باشد، و الف و لام در"الارض"براي عهد بوده باشد از راه القاي اختلاف و تفرقه افکني دسته دسته کرد، تا کلمه آنان متفق نشود، و يک دل و يک جهت نباشند، تا نتوانند بر او بشورند، و عليه او قيام نموده و امور را بر او دگرگون سازند، آن طور که عادت همه ملوک است، که چون مي خواهند قدرت خود را گسترش داده و سلطنت خود را تقويت کنند، اين نقشه را به کار مي برند.و کلمه"يستحيي"از"استحياء"است، که به معناي زنده نگاه داشتن است.
و حاصل معناي آيه اين است که: فرعون در زمين علو کرد، و با گستردن دامنه سلطنت خود بر مردم، و انفاذ قدرت خويش در آنان بر مردم تفوق جست، و از راه تفرقه افکني در ميان آنان، مردم را دسته دسته کرد، تا يک دل و يک جهت نشوند، و نيروي دسته جمعي آنان ضعيف گشته، نتوانند در مقابل قدرت او مقاومت کنند، و از نفوذ اراده او جلوگيري نمايند.
و منظور از يک طايفه در جمله"يستضعف طائفة منهم"بني اسرائيل است، و بني اسرائيل فرزندان يعقوب (ع) مي باشند که از زمان يوسف (ع) که پدر و برادران خود را به مصر خواند، و در آنجا منزل داد، در مصر ماندند، و پس از سالها زاد و ولد عده شان به هزاران نفر رسيد .
و فرعون معاصر موسي (ع) با بني اسرائيل معامله بردگان را مي کرد، و در تضعيف آنان بسيار مي کوشيد، و اين کار را تا بدانجا ادامه داد که دستور داد هر چه فرزند پسر براي اين دودمان به دنيا مي آيد سر ببرند، و دختران آنان را باقي بگذارند، که معلوم است سرانجام اين نقشه شوم چه بود، او مي خواست به کلي مردان بني اسرائيل را نابود کند، که در نتيجه نسل آنان به کلي منقرض مي شد.
علت اينکه فرعون چنين نقشه اي را طرح کرد، اين بود که وي جزو مفسدين در زمين بود، براي اينکه خلقت عمومي که انسانها را ايجاد کرده بود و مي کند در ميان تيره اي با تيره اي ديگر در بسط وجود فرق نگذاشته، و تمامي قبايل و دودمانها را به طور مساوي از هستي بهره داده، آنگاه همه را به جهازي که به سوي حيات اجتماعي با تمتع از امتعه حيات زمين، هدايت کند، مجهز ساخته تا هر يک به قدر ارزش وجودي و وزن اجتماعي خود بهره مند شود.
اين همان اصلاحي است که صنع ايجاد از آن خبر مي دهد، و تجاوز از اين سنت و آزاد ساختن قومي و برده کردن قومي ديگر، و بهره مندي قومي از چيزهايي که استحقاق آن را ندارند، و محروم کردن قومي ديگر از آنچه استحقاق آن را دارند، افساد در زمين است، که انسانيت را به سوي هلاکت و نابودي مي کشاند.
و در اين آيه آن جو و محيطي که موسي (ع) در آن متولد شد، تصوير شده، که تمامي آن اسباب و شرايطي که بني اسرائيل را محکوم به فنا مي کرد بر او نيز احاطه داشت، و خدا او را از ميان همه آن اسباب سالم بيرون آورد.
"و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الأرض...ما کانوا يحذرون"
کلمه"من" به طوري که از کلام راغب استفاده مي شود در اصل به معناي ثقل و سنگيني بوده، و از همين جهت واحد وزن را هم در سابق"من"مي گفتند، و منت به معناي نعمت سنگين است، و فلاني بر فلاني منت نهاد معنايش اين است که: او را از نعمت، گرانبار کرد، و نيز همو گفته: و اين کلمه به دو نحو استعمال مي شود، يکي منت عملي مانند آيه"و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا"يعني مي خواهيم به آنان که در زندگي ضعيف شمرده شدند نعمتي بدهيم که از سنگيني آن گرانبار شوند، و دوم منت زباني، مانند آيه"يمنون عليک ان اسلموا بر تو منت مي نهند که مسلمان شده اند"و اين از جمله کارهاي زشت است، مگر در صورت کفران نعمت، اين بود خلاصه کلام راغب (2).
و تمکين ضعفا در زمين به اين است که مکاني و جايي به ايشان دهد که مالک آنجا شوند، و در آن استقرار يابند، و از خليل نقل شده که گفته: کلمه"مکان"صيغه مفعل از ماده "کون "است، که به خاطر اينکه بسيار در زبانها جاري مي شود، آن را مصدري بر وزن"فعال" گرفته، و فعل"تمکن و تمسکن"را از آن مشتق نموده اند، همچنان که از کلمه"منزل"با اينکه مصدر نيست، فعل"تمنزل"را مشتق نموده اند (3).
مناسب تر آن است که: جمله"و نريد ان نمن..."را حال از کلمه"طائفة"گرفته و تقدير کلام را"يستضعف طائفة منهم و نحن نريد ان نمن فرعون طايفه اي از اهل زمين را ضعيف شمرد در حالي که ما بر همانها که ضعيف شمرده شدند منت مي نهيم..."بدانيم بعضي (4) ديگر از مفسرين گفته اند: جمله مورد بحث عطف است بر جمله"ان فرعون علا في الأرض".و ليکن قول اول ظاهرتر از آيه است.و کلمه"نريد"چه به احتمال اول و چه دوم حکايت حال گذشته است، يعني با اينکه مضارع است و معناي"مي خواهيم"را مي دهد، و ليکن چون در حکايت حال گذشته استعمال شده معناي"خواستيم"را افاده مي کند.
و جمله"و نجعلهم أئمة"عطف تفسير است براي"نمن"و همچنين جملات ديگري که بعد از آن پي درپي آمده، همه منت مذکور را تفسير مي کنند.
و معنايش اين است که: جوي که ما موسي (ع) را در آن پروريديم جو علو فرعون در زمين و تفرقه افکني وي در ميان مردم و استضعاف بني اسرائيل بود، استضعافي که به کلي نابودشان مي کرد، در حالي که ما خواستيم بر همان ضعيف شدگان از هر جهت، نعمتي ارزاني بداريم که از سنگيني آن گرانبار شوند، به اين که خواستيم آنان را پيشوا کنيم، تا ديگران به ايشان اقتدا کنند و در نتيجه پيشرو ديگران باشند، در حالي که سالها تابع ديگران بودند، و نيز خواستيم آنان را وارث ديگران در زمين کنيم، بعد از آنکه زمين در دست ديگران بود، و خواستيم تا در زمين مکنتشان دهيم، به اينکه قسمتي از زمين را ملک آنان کنيم، تا در آن استقرار يابند، و مالک آن باشند، بعد از آنکه در زمين هيچ جايي نداشتند، جز همان جايي که فرعون مي خواست آنان را در آنجا مستقر کند و خواستيم تا به فرعون پادشاه مصر و هامان وزيرش و لشکريان آن دو از همين مستضعفين، آن سرنوشت را نشان دهيم که از آن بيمناک بودند، و آن اين بود که روزي بني اسرائيل بر ايشان چيره شوند، و ملک و سلطنت و مال و ثروت و رسم و سنت آنان را از دستشان بگيرند، همچنانکه خودشان در باره موسي و برادرش (ع) روزي که به سوي ايشان گسيل شدند، گفتند که: "يريدان ان يخرجاکم من أرضکم بسحرهما و يذهبا بطريقتکم المثلي" (5).
اين آيه شريفه نقشه اي را که فرعون براي بني اسرائيل در سر مي پروراند تصوير نموده است، و آن نقشه اين بود که از بني اسرائيل حتي يک نفر نفس کش در روي زمين باقي نگذارد، و اين نقشه را تا آنجا به کار برده بود که قدرتش به تمامي شؤون هستي آنان احاطه يافته و ترسش همه جوانب وجود آنان را پر کرده بود و آن قدر آن بيچارگان را خوار ساخته بود که حکم نابودي آنان را مي داد، البته اين ظاهر امر بود، و اما در باطن امر اراده الهي به اين تعلق گرفته بود که آنان را از زير يوغ وي نجات دهد، و ثقل نعمتي را که آل فرعون و آن ياغيان گردن کش را گمراه ساخته بود، از آنان گرفته و به بني اسرائيل منتقل کند، آري اراده الهي چنين بود که تمامي آن اسباب و نقشه هايي را که عليه بني اسرائيل جريان مي يافت، همه را به نفع آنان گرداند و آنچه به نفع آل فرعون جريان مي يافت به ضرر آنان تمامش کند، آري خدا حکم مي کند و کسي هم نيست که حکمش را به تاخير اندازد.
"و اوحينا الي ام موسي ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم..."
کلمه"اوحينا"صيغه متکلم مع الغير از فعل ماضي باب"ايحاء"است که به معناي گفتگوي پنهاني است، و در قرآن کريم در سخن گفتن خداي تعالي با بعضي از مخلوقاتش استعمال مي شود که : يا به طور الهام و افکندن مطلبي به دل کسي صورت مي گيرد، همچنان که در آيه: "بان ربک اوحي لها" (6) و آيه"و اوحي ربک الي النحل" (7) ، و آيه"و اوحينا الي ام موسي"به اين معنا آمده، و يا به طور ديگر، نظير وحي به انبياء و فرستادگان خدا و وحي در غير خداي تعالي از قبيل شيطان نيز استعمال مي شود، که به دوستان خود وحي مي کند و قرآن در آن باره مي فرمايد: "ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم" (8).
کلمه"القاء"به معناي طرح و افکندن است، کلمه"يم"به معناي دريا و نهر بزرگ است.
و در اين جمله که فرمود: "و أوحينا الي ام موسي"با حذف قسمتي از کلمات، ايجاز (و مختصر گويي) به کار رفته، و تقدير کلام چنين است: "حبلت ام موسي به و وضعته و اوحينا اليها ..."يعني در حالي که شدت و بيچارگي بني اسرائيل به اين حد رسيده بود، مادر موسي به وي حامله شد، (و کسي نفهميد)، و او را زاييد (باز کسي نفهميد) و ما به مادر او وحي کرديم که...
و معناي آيه چنين است که: ما با نوعي الهام به مادر موسي بعد از آنکه او را زاييد گفتيم : به موسي شير بده، و مادامي که از جانب فرعون احتمال خطري نمي دهي به شير دادن ادامه بده، و چون ترسيدي بر او که لشکريان فرعون خبردار شوند، و او را گرفته مانند هزاران کودک که همه را کشتند به قتل برسانند او را به دريا بينداز که به طوري که از روايات بر مي آيد درياي مذکور همان نيل بوده و ديگر از کشته شدن او مترس، و از جدايي او غمگين مشو، که ما دوباره او را به تو برمي گردانيم و او را از پيامبران قرار مي دهيم، تا رسولي به سوي آل فرعون و بني اسرائيل بوده باشد.
پس جمله"انا رادوه اليک"تعليل نهي در"لا تحزني"است، همچنان که جمله "فرددناه الي امه کي تقر عينها و لا تحزن"نيز شاهد بر اين تعليل است.و فرق بين"خوف"و "حزن"از نظر مورد اين است که: خوف در جايي است که احتمال وقوع مکروهي در بين باشد، ولي حزن در جايي است که وقوع آن قطعي باشد، نه احتمالي.
"فالتقطه آل فرعون ليکون لهم عدوا و حزنا ان فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطئين"
کلمه"التقاط"به معناي برخوردن به چيزي و برداشتن آن است، بدون اينکه انسان در جستجوي آن باشد، و از همين باب است که به چيزي که کسي پيدا مي کند"لقطه" مي گويند.و حرف"لام "در جمله"ليکون لهم عدوا و حزنا" به طوري که گفته اند (9) لام عاقبت است.و کلمه"حزن" با دو فتحه و"حزن" با ضمه و سکون به يک معنا است، مانند"سقم"و"سقم"و مراد از حزن علت حزن است، پس اگر اطلاق حزن بر موسي کرده به خاطر مبالغه در سببيت وي براي اندوه ايشان است.
و کلمه"خاطئين"جمع و اسم فاعل از خطي يخطا خطا (بر وزن علم يعلم علما) است، همچنان که مخطي ء اسم فاعل از باب افعال، از أخطا يخطي ء اخطاء مي باشد.و فرق بين"خاطي ء"و "مخطي ء " به طوري که راغب گفته اين است که: خاطي ء به کسي اطلاق مي شود که بخواهد کاري را بکند که آن را کار خوبي نمي داند همچنان که در قرآن فرموده: "ان قتلهم کان خطا کبيرا "و فرموده: "و ان کنا لخاطئين"به خلاف مخطي ء، که در مورد کسي استعمال مي شود که بخواهد کاري را انجام دهد که آن را کار خوبي مي داند، ولي صحيح از آب در نمي آيد، و اسم مصدر آن خطا به دو فتحه است، و در قرآن آمده: "و من قتل مؤمنا خطا" (10) و معناي جامع بين اين دو لفظ عدول از جهت است (11).اين بود خلاصه گفتار راغب.
پس اينکه فرمود: "ان فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطئين"معنايش اين است که: فرعون و هامان در آن رفتاري که با بني اسرائيل و موسي کردند از ترس سرنگوني ملک و از بين رفتن سلطنتشان به دست ايشان تا به خيال خود مقدرات الهي را تغيير دهند، راه خطا پيمودند، براي اينکه جمع بسياري از کودکان را که هيچ اثري در انهدام سلطنت نداشتند، کشتند، و آن کودکي که نابودي سلطنت فرعونيان به دست او بود او را از بين همه اطفال استثناء کرده، و از دريا گرفتند، و در دامن خود تربيت کردند.
و معناي آيه اين است که: آل فرعون موسي را در دريا يافتند، و از آب گرفتند، و نتيجه اين کار آن شد که همين موسي دشمن و وسيله اندوه آنان شد، آري فرعون و هامان و لشکريانشان در کشتن فرزندان مردم و زنده نگهداشتن موسي خطا کار بودند، آنان خواستند کسي را که به زودي آنان را نابود مي کند، نابود کنند، ولي بازگشتند و او را با کمال جد و جهد حفظ نموده و در تربيتش مجدانه کوشيدند.
با اين بيان روشن مي شود اينکه: بعضي (12) خاطي بودن فرعونيان را تفسير کرده اند به اينکه فرعونيان گنه کار بودند، پس خداي تعالي عقابشان کرد به اين که دشمن ايشان را در دامن خود ايشان پرورانيد، ضعيف است.
"و قالت امراة فرعون قرة عين لي و لک لا تقتلوه عسي ان ينفعنا او نتخذه ولدا و هم لا يشعرون".
اين آيه شريفه شفاعت و ميانجيگري همسر فرعون را حکايت مي کند که در هنگام گرفتن موسي از آب و آوردنش نزد فرعون آنجا بوده خطاب به فرعون مي کند و مي گويد: "قرة عين لي و لک"يعني اين کودک نور چشم من و تو است."لا تقتلوه او را نکشيد"در اين جمله خطاب به عموم مي کند، چون افرادي که در کشتن اطفال به عنوان سبب، مباشر، آمر و مامور شرکت داشته اند، بسيار بوده اند.
و همانا همسر فرعون کلام مزبور را، به خاطر اين که خداوند محبت موسي را در قلب وي افکنده بود، گفت.و لذا ديگر اختياري در کف او نماند، و چاره اي نيافت جز اينکه نخست بلا و کشتن را از او بگرداند، و سپس پيشنهاد فرزندي او را بکند، که خداي تعالي در جاي ديگر اين جريان را يکي از منت هايي دانسته که به موسي کرده است، فرموده: "و القيت عليک محبة مني و لتصنع علي عيني" (13).

title

اين جمله را وقتي گفت که آثار جلالت و سيماي جذبه الهي را در او بديد، و از اين جمله که گفت: "او نتخذه ولدا"معلوم مي شود فرعون و همسرش پسري نداشتند.
"و هم لا يشعرون" اين جمله حاليه است، و معنايش اين است که: همسر فرعون اين سخن را گفت، و اين ميانجيگري را کرد، و بلاي کشتن را از موسي (ع) برگردانيد، در حالي که او و مخاطبينش نمي دانستند چه مي کنند و حقيقت حال و سرانجام کار چه مي شود.
"و اصبح فؤاد ام موسي فارغا ان کادت لتبدي به لو لا ان ربطنا علي قلبها لتکون من المؤمنين "
کلمه"تبدي"از مصدر"ابداء"به معناي اظهار است.و کلمه"ربطنا"از ماده "ربط"است، و ربط بر هر چيز، بستن آن است، و در آيه شريفه کنايه از اطمينان دادن به قلب مادر موسي (ع) است .و مراد از فراغت قلب مادر موسي اين است که: دلش از ترس و اندوه خالي شد، و لازمه اين فراغت قلب اين است که ديگر خيالهاي پريشان و خاطرات وحشت زا در دلش خطور نکند، و دلش را مضطرب نکند و دچار جزع نگردد، و در نتيجه اسرار فرزندش موسي را که مي بايست مخفي کند، اظهار نکند و دشمنان پي به راز وي نبرند.
ما اين معنا را از اين راه استفاده کرده ايم که: از ظاهر سياق برمي آيد که سبب اظهار نکردن مادر موسي همانا فراغت خاطر او بوده، و علت فراغت خاطرش ربط بر قلبش بوده که خدا سبب آن شده است، چون به او وحي فرستاد که: "لا تخافي و لا تحزني انا رادوه اليک مترس و غم مخور که ما او را به تو برمي گردانيم...".
در جمله"ان کادت لتبدي به لو لا..."کلمه"ان"مخففه از مثقله است، يعني همانا نزديک بود که وي پرده از راز برداشته و سر موسي را فاش سازد.و معناي اينکه فرمود: "لتکون من المؤمنين "اين است که: ما قلب او را تقويت کرديم تا از کساني باشد که وثوق و اطمينان به خداي تعالي دارند، وثوق به اينکه خدا فرزندش را حفظ مي کند، و در نتيجه صبر کند و براي او جزع نکند و در نتيجه سر او فاش نگردد.
و مجموع اين جملات يعني"ان کادت لتبدي به"تا آخر آيه، در مقام بيان جمله"و اصبح فؤاد ام موسي فارغا"مي باشد، و حاصل معناي آيه چنين است که: قلب مادر موسي به سبب وحي، از ترس و اندوهي که باعث مي شد سر فرزندش فاش گردد خالي شد، آري، اگر ما قلب او را به وسيله وحي تثبيت نمي کرديم و وثوق به محافظت خداوند از موسي پيدا نمي کرد، نزديک بود که سرگذشت فرزندش را با جزع و فزع اظهار نمايد.
و از آنچه گذشت روشن مي گردد اينکه: بعضي از مفسرين در تفسير جمله هاي آيه مطالبي غير اين را آورده اند، همه ضعيف است، مثل آن مفسري (14) که در جمله: "و اصبح فؤاد ام موسي فارغا"گفته: "يعني قلب مادر موسي وقتي که شنيد پسرش به دام فرعون افتاده، از شدت ترس و حيرت، خالي از عقل شد".يا آن مفسر (15) ديگر که گفته: "قلب مادر موسي از آن وحيي که بدو شد فارغ گشت و از ياد آن خالي شد و آن را فراموش کرد".و يا آن مفسر (16) ديگر که گفته: "يعني قلب مادر موسي از هر چيزي غير از ياد موسي خالي گشت، و خلاصه دلش براي موسي فارغ شد"، زيرا هيچ يک از اين نظرات از سياق آيه استفاده نمي شود.
نظير اين اقوال در ضعف، قول ديگر (17) آنان است که گفته اند: جواب کلمه"لو لا" حذف شده، و تقدير کلام اين است که: "لو لا ان ربطنا علي قلبها لابدته و اظهرته" (18) ، و وجه اين تقدير آن طور که گفته شده اين است که: کلمه"لو لا"شبيه به ادوات شرط است که به همين جهت بايد صدر جمله قرار گيرد، يعني جوابش از خودش جلوتر نيفتد، اين نکته، مفسرين نامبرده را وادار کرده که جواب اين کلمه را در تقدير بگيرند، تا جلوتر از آن نباشد.و ما در اين مطلب در ذيل آيه"و لقد همت به و هم بها لو لا ان را برهان ربه" (19) مناقشه کرديم به آنجا مراجعه کنيد.
"و قالت لاخته قصيه، فبصرت به عن جنب و هم لا يشعرون"
در مجمع البيان گفته: "کلمه"قص"به معناي دنباله جاي پا و اثر کسي را گرفتن و رفتن است، و قصه را هم که به معناي داستانهاي گذشته است، به همين جهت قصه مي گويند، که دومي در نقل آن از اولي پيروي مي کند.و نيز در معناي جمله"فبصرت به عن جنب"گفته: يعني وي او را از دور بديد" (20).
و معناي آيه اين است که: مادر موسي به خواهر موسي که دخترش باشد گفت: دنبال موسي را بگير، ببين چه بر سرش آمد، و آب، صندوق او را به کجا برد؟ ، خواهر موسي همچنان دنبال او را گرفت، تا آنکه موسي را از دور ديد که خدام فرعون او را گرفته اند، در حالي که فرعونيان متوجه مراقبتش نشدند.
"و حرمنا عليه المراضع من قبل، فقالت هل ادلکم علي اهل بيت يکفلونه لکم و هم له ناصحون "
کلمه"حرمنا"از تحريم است، که در اين آيه به معناي حرام شرعي نيست، بلکه به معناي تحريم تکويني است، و معنايش اين است که: ما او را طوري کرديم که از احدي پستان قبول نکرد، و از مکيدن پستان زنان امتناع ورزيد.
و اينکه فرمود: "من قبل"معنايش اين است که موسي قبل از آنکه خواهرش نزديک شود از مکيدن پستان زنان امتناع ورزيده بود، و کلمه"مراضع" به طوري که گفته اند جمع "مرضعه است "يعني زن شيرده.
"فقالت هل ادلکم علي اهل بيت يکفلونه لکم و هم له ناصحون" اين جمله تفريع بر مطالب قبل است، چيزي که هست از سياق برمي آيد که در اينجا چيزي حذف شده، گويا فرموده: "و حرمنا عليه المراضع غير امه من قبل ان تجي ء اخته فکلما اتوا له بمرضع لترضعه لم يقبل ثديها فلما جاءت اخته و رأت الحال قالت عند ذلک لال فرعون هل ادلکم علي اهل بيت يکفلونه لنفعکم و هم له ناصحون يعني ما قبل از آنکه خواهر موسي برسد زنان شيرده را بر او حرام کرديم، و طوري کرديم که پستان غير مادرش را نگيرد، در نتيجه هر چه زن شيرده آوردند پستانش را قبول نکرد، همين که خواهرش آمد، و وضع را بديد، به آل فرعون گفت: آيا مي خواهيد شما را به خانداني راهنمايي کنم که آنان تکفل و سرپرستي اين کودک را به نفع شما به عهده بگيرند؟ خانداني که خيرخواه وي باشند".
"فرددناه الي امه کي تقر عينها و لا تحزن و لتعلم ان وعد الله حق و لکن اکثرهم لا يعلمون "
اين آيه با حرف فايي که بر سرش آمده تفريع بر مطالب قبل شده، البته با مطالبي که در آيه نيامده، ولي سياق بر آن دلالت دارد، و حاصل معنايش اين است که: خواهر موسي گفت: آيا شما را راهنمايي کنم بر اهل بيتي چنين و چنان؟ پس فرعونيان پيشنهادش را پذيرفتند، و او ايشان را راهنمايي به مادر موسي کرد، پس موسي را تسليم مادرش کردند، در نتيجه او را با اين نقشه ها به مادرش برگردانيديم.
"کي تقر عينها و لا تحزن و لتعلم..." اين جمله تعليل و بيان علت اين است که چرا او را به مادرش برگردانديم.و مراد از کلمه"لتعلم تا بداند"اين است که با مشاهده فرزندش يقين پيدا کند، و تحقق وعده خدا را به چشم ببيند، چون مادر موسي قبل از اين جريان وعده خدا را شنيده بود، و مي دانست که وعده او حق است، و ايمان به آن نيز داشت، ولي ما موسي را به او برگردانديم تا با ديدن او يقين به حقانيت وعده خدا کند.
و مراد از"وعده خدا"تنها وعده برگرداندن موسي نيست، بلکه مطلق وعده الهي است، به دليل اينکه فرموده"و لکن اکثر الناس لا يعلمون ولي بيشتر مردم نمي دانند"يعني يقين پيدا نمي کنند، و غالبا در وعده هاي خدا گرفتار شک و ريبند، و دلهايشان مطمئن به آن نيست و حاصل معناي آيه اين است که: مادر موسي با مشاهده حقانيت اين وعده اي که خدا به او داد، يقين پيدا کرد، به اينکه مطلق وعده هاي خدا حق است.
و چه بسا بعضي (21) از مفسرين گفته اند که: مراد از وعده خدا، مطلق وعده هاي او نيست، بلکه همان وعده برگرداندن موسي است به مادرش، که در آيه قبلي آمده بود.ولي اين تفسير با جمله"و لکن..."، به بياني که گذشت نمي سازد.
"و لما بلغ اشده و استوي اتيناه حکما و علما و کذلک نجزي المحسنين"
"بلوغ اشد"به معناي اين است که: انسان آن قدر زنده بماند و عمر کند تا نيروهاي بدنش به حد قوت و شدت برسد، و اين غالبا در سن هجده سالگي صورت مي گيرد.و کلمه "استوي"از "استواء"است، که به معناي اعتدال و استقرار مي باشد، پس استواء در حيات، به معناي اين است که: آدمي در کار زندگي اش استقرار يابد و اين در افراد، مختلف است، بيشتر بعد از بلوغ اشد يعني بعد از هجده سالگي حاصل مي شود.و ما در سابق در باره بقيه الفاظ آيه يعني داده شدن حکم و علم و نيز در باره احسان در چند جا از اين کتاب بحث کرديم.
بحث روايتي
در الدر المنثور است که ابن ابي شيبه، ابن منذر، و ابن ابي حاتم، از علي بن ابي طالب (ع)، روايت کرده اند که در ذيل آيه"و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الأرض"، فرموده : "مستضعفين في الارض"عبارتند از: يوسف و فرزندانش (22).
مؤلف: شايد مراد همان بني اسرائيل باشند و گر نه ظهور آيه در خلاف معناي مزبور روشن است.
و در معاني الاخبار به سند خود از محمد بن سنان، از مفضل بن عمر، روايت کرده که گفت : از امام صادق (ع) شنيدم، مي فرمود: رسول خدا (ص) نگاهي به علي و حسن و حسين (ع) کرد و گريست و فرمود: شما بعد از من مستضعف خواهيد شد، مفضل مي گويد عرضه داشتم معناي اين کلام رسول خدا (ص) چيست؟ فرمود: معنايش اين است که: بعد از من شما اماميد، چون خداوند عز و جل مي فرمايد: "و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين".پس اين آيه تا روز قيامت در باره ما جريان دارد و اين پيشوايي تا روز قيامت در ما جاري است (23).
مؤلف: در اين که آيه مذکور در باره ائمه اهل بيت (ع) است، روايات بسياري از طريق شيعه رسيده است، و از اين روايت برمي آيد که همه روايات اين باب از قبيل جري و تطبيق مصداق بر کلي است.
و در نهج البلاغه فرموده: دنيا بعد از همه سرکشي هايش سرانجام زير بار ما خواهد رفت و رو به ما خواهد نمود همانند شتري که در آغاز بچه خود را شير نمي دهد و لگدپراني مي کند و سرانجام به وي ميل و عطوفت مي کند آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: "و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين" (24).
و در تفسير قمي در ذيل آيه"و اوحينا الي ام موسي..."گفته، پدرم از حسن بن محبوب، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از ابي جعفر امام باقر (ع)، برايم حديث کرد که فرمود : وقتي مادرش به او حامله شد، اثر حملش ظاهر نگشت تا هنگام زاييدنش، و فرعون زناني از قبط را مامور کرده بود بر زنان بني اسرائيل، تا آنان را زير نظر بگيرند که کداميک حامله است تا گزارش دهند، و اين بدان جهت بود که به او خبر رسيد که بني اسرائيل گفته اند: فرزندي در ميان ما به وجود مي آيد به نام"موسي بن عمران"، که طومار زندگي و حکومت فرعون و يارانش به دست او درهم مي پيچد در آن هنگام فرعون سوگند خورد که از اين به بعد هر فرزند پسر که براي آنان به دنيا آيد او را مي کشم، تا آنچه آنان مي خواهند نشود، و به همين منظور در ميان مردان و زنان ايشان جدايي انداخت و مردان را زنداني کرد.
و بعد از آنکه مادر موسي او را زاييد، نگاهي پر از غم و اندوه به وي کرد و گريست و گفت : حيف از اين پسر که هم اکنون کشته مي شود، و او را ذبح مي کنند، ولي خداي تعالي دل آن زن را که موکل بر او بود به سوي موسي معطوف ساخت و او را نسبت به او عطوف و مهربان کرد .پس به مادر موسي گفت: چرا رنگت زرد شد؟ گفت: براي اينکه مي ترسم بچه ام را ذبح کنند، آن زن گفت مترس، از سوي ديگر موسي به حکم خداي تعالي چنان بود که احدي او را نمي ديد مگر آنکه علاقمند و دوستدارش مي شد همچنان که خداي تعالي فرموده: "و القيت عليک محبة مني محبتي از خودم بر تو افکندم" (25).
به همين سبب زن قبطي که موکل بر مادر موسي بود دوستدار و علاقه مند به وي شد، و خداوند تابوت را بر مادر موسي نازل کرده، ندايش داد که کودک را در آن تابوت (صندوق) بگذار، و به دريا بيفکن، "و لا تخافي و لا تحزني"مترس و غمناک مباش که ما او را به تو باز مي گردانيم و از مرسلين قرارش خواهيم داد، پس مادر موسي او را در تابوت نهاده و درب آن را محکم بست، و به رود نيل افکند.
از سوي ديگر فرعون در ساحل رود نيل قصري داشت، که براي تفريح بدانجا مي رفت و آن روز در آن قصر بود، و همسرش آسيه نيز با او بود، که در ضمن تماشا ناگهان چشمش به يک سياهي افتاد که بر روي آب بود و امواج دريا و باد با آن بازي مي کرد، و پايين و بالايش مي برد، سياهي همچنان نزديک شد، تا به درب قصر رسيد.فرعون دستور داد آن صندوق را از آب گرفته و نزدش بردند، همين که درب آن را باز کرد ديد که کودکي در ميان آن است بي درنگ گفت: اين يکي از کودکان اسرائيلي است، ولي تا خواست اقدام به قتل او بکند خداي تعالي محبت او را در دلش افکند، محبتي بسيار شديد، و همچنين قلب آسيه را نيز مجذوب او ساخت.
فرعون خواست او را به قتل برساند، آسيه گفت: او را نکشيد شايد ما را سود ببخشد، و يا اصلا او را پسر خود بگيريم، و هيچ خبر نداشتند که اين کودک موسي است (26).
در مجمع البيان در ذيل جمله: "قرة عين لي و لک لا تقتلوه"از رسول خدا (ص) روايت کرده که فرمود: به آن کس که به حرمتش سوگند مي خورند سوگند، اگر آن طور که آسيه موسي را قرة العين خود دانست فرعون نيز مي دانست خدا او را هم مانند همسرش هدايت مي کرد، و ليکن او به خاطر آن شقاوتي که خدا برايش نوشته بود امتناع ورزيد (27).
و در معاني به سند خود از محمد بن نعمان احول، از امام صادق (ع) روايت کرده که در ذيل جمله"فلما بلغ اشده و استوي"فرمود: بلوغ اشدش هجده سالگي بود، و استوايش روييدن محاسنش (28).
ترجمه آيات
روزي در هنگامي که مردم سرگرم بودند از کاخ فرعون که دور از شهر بود بيرون آمده داخل شهر شد، در شهر به دو نفر برخورد کرد که يکديگر را کتک کاري مي کردند يکي از بني اسرائيل بود و يکي ديگر از قبطيان، آنکه از پيروان موسي بود موسي را به کمک طلبيد تا شر قبطي را از او بگرداند، موسي مرد قبطي را بزد اما زدن همان و افتادن و مردن قبطي همان.موسي با خود گفت: اين از عمل شيطان بود که او دشمني است گمراه کننده و آشکار (15) .
گفت پروردگارا من به خود ستم کردم اثر اين جرم را محو کن و خدا هم اثر آن را محو کرد آري خدا آمرزنده مهربان است (16) .
موسي گفت پروردگارا به خاطر اين نعمت که به من ارزاني داشتي تا آخر عمرم هرگز پشتيبان مجرمين نمي شوم (17) .
فرداي آن روز در شهر نگران مي گشت که ناگهان همان شخص ديروزي را ديد که داشت او را به ياري مي طلبيد و از دور صدايش مي زد موسي به او گفت: تو گمراهي آشکاري (18) .
همين که خواست دست به دشمن او و دشمن خودش بيازد مرد گفت: اي موسي مي خواهي مرا هم بکشي آن چنان که ديروز کسي را کشتي، معلوم مي شود تو جز اين بنايي نداري که در زمين جباري کني و نمي خواهي از صلح جويان باشي (19) .
و از آخر شهر (که قصر فرعون در آنجا بود) مردي دوان دوان بيامد و گفت: اي موسي درباريان مشورت مي کردند که تو را بکشند بيرون شو که من از خيرخواهان توام (20) .
موسي نگران از شهر خارج شد و گفت: پروردگارا مرا از شر مردم ستمگر نجات ده (21) .
بيان آيات
فصل دوم از داستان موسي ( عليه السلام) : حوادث بعد از بلوغ و بيرون رفتن از مصر به سوي مدين و...
اين آيات فصل دوم از داستان موسي (ع) را بيان مي کند، و در آن، قسمتي از حوادث را که بعد از رسيدنش به حد بلوغ پيش آمده، و به بيرون شدنش از مصر و رفتنش به سوي مدين انجاميد، ذکر مي فرمايد.
"و دخل المدينة علي حين غفلة من اهلها..."
ترديدي نيست در اينکه آن شهري که موسي بي خبر اهل آن وارد آن شد همان شهر مصر بوده، و تا آن روز داخل مصر نشده بود، چون نزد فرعون زندگي مي کرده، و از آن استفاده مي شود که قصر فرعون در خارج شهر مصر بوده، و موسي از آن قصر بيرون شده، و بدون اطلاع مردم شهر به شهر وارد شده، مؤيد اين احتمال جمله"و جاء من اقصي المدينة رجل يسعي" است، که در چند آيه بعد است، و مي رساند آن کسي که به شهر آمد و به موسي (ع) اعلام خطر کرد که درباريان دارند براي کشتنت مشورت مي کنند، از بيرون شهر آمد.
و منظور از هنگام غفلت مردم شهر، وقتي است که مردم دکان ها و بازارها را تعطيل مي کردند، و به خانه ها مي رفتند، و خيابانها و کوچه ها خلوت مي شد، مانند هنگام ظهر و وسطهاي شب.
"فوجد فيها رجلين يقتتلان" يعني در شهر دو مرد را ديد که با يکديگر مخاصمه مي کردند و يکديگر را کتک مي زدند و خلاصه کلمه"اقتتال"در اينجا به معناي کشتن يکديگر نيست، بلکه به معناي زدن يکديگر است"هذا من شيعته و هذا من عدوه"اين جمله حکايت حال است، که واقعه را مجسم مي سازد، و بيان مي کند که يکي از آن دو نفر اسرائيلي، و از پيروان دين موسي، و يکي ديگر قبطي و دشمنش بود، اما اينکه گفتيم يکي از آن دو پيرو دين موسي بوده جهتش اين است که: آن روز بني اسرائيل در دين منتسب به آباي خود ابراهيم و اسحاق و يعقوب (ع) بودند، هر چند که از دين آن بزرگواران در آن روز جز اسم چيزي نمانده بود، و بني اسرائيل رسما تظاهر به پرستش فرعون مي کردند، و اما اينکه گفتيم دومي قبطي و دشمن موسي بود، جهتش اين است که آن روز قبطيان با بني اسرائيل دشمني مي کردند، و شاهد اينکه اين مرد دشمن، قبطي بوده اين است که: قرآن کريم از موسي حکايت مي کند که گفت: "و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون" (29).
"فاستغاثه الذي من شيعته علي الذي من عدوه".کلمه"استغاثه"به معناي "استنصار"است، چون "غوث"به معناي نصرت است، و معناي جمله اين است که: مرد اسرائيلي از موسي خواست تا او را عليه دشمنش کمک کند.
"فوکزه موسي فقضي عليه" ضمير در"وکزه"و"عليه"به آن مرد قبطي و دشمن بر مي گردد.و کلمه "وکز" به طوري که راغب و ديگران گفته اند به معناي طعن و دفع و زدن با تمامي کف دست مي باشد (30).و کلمه"قضاء"به معناي حکم است، و اگر با حرف "علي"متعدي شود، و گفته شود"قضي عليه"کنايه از اين است که با مردنش از کارش فارغ شد و معناي جمله اين است که: موسي (ع) آن دشمن را با تمام کف دست و مشت زد و يا دفع کرد و او هم مرد.از همين تعبير استفاده مي شود که: قتل مزبور عمدي نبوده، زيرا اگر عمدي بود به جاي"وکزه"مي فرمود: "فقتله".
"قال هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين" لفظ"هذا"اشاره به آن کتک کاري است، که در ميان آن دو مخاصم واقع شده، و منجر به مرگ آن قبطي شده بود، و اينکه آن را به نوعي نسبت به عمل شيطان نسبت داد، و صريحا نفرمود"اين عمل شيطانست"بلکه فرمود: "اين از عمل شيطانست"، و با در نظر گرفتن اينکه کلمه"من"ابتدايي است، و معناي جنس و يا منشا بودن را مي رساند، اين معنا را افاده مي کند که: اين کتک کاري که در ميان آن دو اتفاق افتاده بود، از جنس عملي است که به شيطان نسبت داده مي شود، و يا از عمل شيطان ناشي مي گردد، چون شيطان است که در ميان آن دو عداوت و دشمني افکنده و به کتک کاري يکديگر وادارشان کرده است و کار بدانجا منجر شد که موسي مداخله کرد.و مرد قبطي به دست او کشته شد، و موسي دچار خطر و گرفتاري سختي گرديد.آري موسي مي دانست که اين جريان پنهان نمي ماند، و به زودي قبطيان عليه او مي شورند.و اشراف و درباريان و فرعون از او و از هر کسي که در جريان مزبور مداخله داشته، شديدترين انتقام را خواهند گرفت.
اينجا بود که متوجه شد در آن مشتي که به آن مرد قبطي زد که اين کار او را در معرض هلاکت قرار داد، اشتباه کرده و اين وقوع در اشتباه را به خدا نسبت نمي دهد، براي اينکه خداي تعالي جز به سوي حق و صواب راهنمايي نمي کند لذا حکم کرد به اينکه اين عمل منسوب به شيطان است.
و اين عمل (کشتن قبطي) هر چند نافرماني موسي نسبت به خداي تعالي نبود، براي اينکه اولا خطاي بود نه عمدي، و ثانيا جنبه دفاع از مرد اسرائيلي داشت، و مرد کافر و ظالمي را از او دفع کرد، و ليکن در عين حال اين طور هم نبوده که شيطان در آن هيچ مداخله اي نداشته باشد، چون شيطان همان طور که از راه وسوسه آدمي را به گناه و نافرماني خدا وا مي دارد، همچنين او را به هر کار مخالف صواب نيز وادار مي کند، کاري که گناه نيست، ليکن انجامش مايه گرفتاري و مشقت است، همچنان که آدم و همسرش را از راه خوردن آن درخت ممنوع، گرفتار نمود، و کار آنان را به آنجا کشانيد که از بهشت بيرون شوند.
پس در حقيقت جمله"هذا من عمل الشيطان"اظهار انزجار موسي (ع) است از آنچه واقع شد که آن دو نفر به جان هم افتادند و او ناگزير به مداخله گرديد و کار به کشته شدن قبطي انجاميد و خلاصه، انزجار از اين گرفتاري سخت و ندامت از آن است، و اينکه فرمود: "انه عدو مضل مبين"اشاره است از آن جناب به اينکه اين کاري که از او سرزد نوعي ضلالت است، که به شيطان منسوب است، هر چند که نافرماني که موجب مؤاخذه است نبود، بلکه صرفا اشتباه بود، ليکن همين اشتباه هم منسوب به خدا نيست.بلکه منسوب به شيطان است که دشمن و گمراه کننده آشکار است، و اين واقعه کار اشتباه و از سوء تدبير او بود، که او را به عاقبت وخيم مبتلا مي کرد، و به همين جهت وقتي فرعون به وي اعتراض کرد و گفت: "و فعلت فعلتک التي فعلت و انت من الکافرين تو هماني که آن کار را کردي، و نعمت و خوبيهاي مرا در حق خودت کفران نمودي "، در پاسخ فرمود: "فعلتها اذا و انا من الضالين من اگر آن کار را کردم، وقتي کردم که از گمراهان بودم" (31).
"قال رب اني ظلمت نفسي فاغفر لي فغفر له انه هو الغفور الرحيم"
اين جمله اعترافي از آن جناب نزد پروردگارش است به اينکه: به نفس خود ستم کرده، چون نفس خود را به خطر انداخته بود، و از اين اعتراف برمي آيد که درخواست کرده و گفته: "فاغفر لي"معنايش مغفرت مصطلح، و آمرزش گناه نيست، بلکه مراد از آن اين است که: خدايا اثر اين عمل را خنثي کن، و مراد از عواقب وخيم آن خلاص گردان، و از شر فرعون و درباريانش نجات بده، و اين معنا از آيه"و قتلت نفسا فنجيناک من الغم" (32) به خوبي استفاده مي شود.
و اين اعتراف به ظلم، و درخواست مغفرت، نظير همان طلب مغفرتي است که قرآن کريم از آدم و همسرش حکايت کرده.و فرموده: "قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم نغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرين" (33).
"قال رب بما انعمت علي فلن اکون ظهيرا للمجرمين"
بعضي (34) از مفسرين گفته اند: "حرف"باء"در جمله"بما انعمت"براي سببيت است، و معنايش اين است که : پروردگارا به سبب آنچه بر من انعام کردي، اين عهد براي تو بر عهده من باشد که هرگز ياور مجرمين نباشم، و بنا بر اين معنا، جمله مورد بحث عهدي است از آن جناب با خداي تعالي ".
بعضي (35) ديگر گفته اند: "باء"در جمله مزبور براي قسم است، که جواب آن حذف شده، و معناي آيه اين است که: سوگند مي خورم به آن نعمت ها که به من ارزاني داشتي، که هر آينه توبه کنم، و يا امتناع بورزم از اينکه پشتيبان مجرمين باشم".
بعضي (36) ديگر گفته اند که: "باء"براي قسم هست ولي قسم استعطافي است، و قسم استعطافي آن سوگندي است که در انشاء واقع مي شود، مثل اينکه به کسي بگويي"بالله زرني تو را به خدا سراغم بيا"، و معناي آيه بنابر اين احتمال اين مي شود، که: پروردگارا تو را سوگند مي دهم که بر من عطوفت کني، و مرا حفظ فرمايي، تا در نتيجه پشتيبان مجرمين نباشم.
از ميان اين چند وجه، وجه اولي بهتر است، براي اينکه مراد از جمله"بما انعمت علي" بنا به گفته اين مفسرين انعام خدا به وي است، يا به اين که: او را در کودکي از شر فرعون حفظ کرد، و به مادرش برگردانيد، و يا به اين که توبه اش را از قتل قبطي قبول نمود و او را بخشيد البته بنا بر اينکه از راه الهام يا خواب و امثال آن علم پيدا کرده باشد به اين که خداي تعالي او را آمرزيده است و هر يک از اين دو احتمال باشد سوگند او سوگند به غير خداي تعالي بوده، و معناي کلامش اين مي شود که: سوگند مي خورم به اينکه مرا حفظ کردي که...و يا سوگند مي خورم به اينکه مرا آمرزيدي که...، و اين قسم سوگند در کلام خداي تعالي سابقه ندارد، و هيچ معهود نيست که از کسي حکايت کرده باشد، که به غير خود او سوگند خورده باشد، به همين جهت است که گفتيم وجه اول بهتر است، چون بنا بر وجه اول اصلا حرف (باء) براي سوگند نيست، تا اين اشکال متوجه شود.
"فلن اکون ظهيرا للمجرمين" بعضي (37) از مفسرين گفته اند: "مراد از"مجرم"آن کسي است که غير خودش را به جرم وادار سازد، و يا ياري او به جرم کشيده شود، مانند همان اسرائيلي که مرد قبطي با او در افتاد، و ياري کردن موسي از وي، موسي را دچار دردسر و ارتکاب جرم ساخت پس در حقيقت در کلمه"مجرمين "در اين جمله، مجازي در نسبت به کار رفته، چون آن مرد اسرائيلي مجرم نبود بلکه سبب شد تا موسي مرتکب جرم شود".
بعضي (38) ديگر گفته اند: "مراد از"مجرمين"فرعون و قوم اوست، و معناي جمله اين است که: سوگند مي خورم به انعامت بر من، که توبه کنم، و ديگر با مصاحبت و ملازمت ياور و کمک کار فرعون و قومش نشوم، و ديگر مانند سابق نزدش نروم، و ملازمش نشوم، و خلاصه سياهي لشکرش نگردم" .
مفسر ديگر اين وجه را رد کرده به اينکه: "اين وجه هيچ تناسبي با مقام ندارد".
اما آنچه حق مطلب است اين است که: جمله"رب بما انعمت علي فلن اکون ظهيرا للمجرمين"عهد و پيماني است از سوي موسي که ديگر هيچ مجرمي را در جرمش کمک نکند، تا شکر نعمتهايي را که به وي ارزاني داشته به جا آورده باشد، و مراد از"نعمت" با در نظر گرفتن اينکه قيدي به آن نزده ولايت الهي است، زيرا جمله"فاولئک مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين" (39) ، شهادت مي دهد بر اينکه"الذين انعم الله عليهم"عبارتند از: نبيين و صديقين و شهداء و صالحين.
و اين نامبردگان اهل صراط مستقيمند، که به حکم آيه"اهدنا الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين" (40) ، از ضلالت و غضب خدا ايمنند و ترتب امتناع از ياري کردن مجرمين، بر انعام به اين معنا، ترتب روشني است، که هيچ خفايي در آن نيست.
از همين جا معلوم مي شود که مراد از"مجرمين"امثال فرعون و درباريان اويند، نه امثال آن مرد اسرائيلي که حضرت او را ياري کرد، چون نه ياري کردن موسي از اسرائيلي جرم بود و نه سيلي زدنش به قبطي، تا از آن اعمال توبه کند، و چگونه ممکن است مرتکب جرم شده باشد، با اينکه او از اهل صراط مستقيم است که هرگز معصيت خداوند نمي کنند تا گمراه شوند و خداوند در قرآن تصريح کرده بر اينکه آن جناب از مخلصاني بوده، که شيطان راهي به اغواي آنان ندارد، و فرموده: "انه کان مخلصا و کان رسولا نبيا" (41).
و نيز در همين چند آيه قبل تصريح کرد بر اينکه به او حکم و علم داد و او از نيکوکاران و از متقيان بود، و چنين کسي را هرگز تعصب فاميلي و يا غضب بيجا گمراه نمي کند.و او را به ياري مجرم در جرمش وانمي دارد.
و اگر قرآن کلمه"قال"را در حکايت کلام آن جناب سه مرتبه تکرار کرده و فرمود: "قال هذا من عمل الشيطان"و"قال رب اني ظلمت نفسي"و"قال رب بما انعمت علي"براي اين است که: سياق در اين سه جمله، مختلف است، چون در جمله اول حکم و قضاوت او را حکايت کرده و در جمله دوم استغفار و دعايش را.و در جمله سوم عهد و پيمانش را.
"فاصبح في المدينة خائفا يترقب فاذا الذي استنصره بالامس يستصرخه قال له موسي انک لغوي مبين".
کلمه"اصبح"را مقيد کرد به"في المدينة"تا دلالت کند بر اينکه موسي (ع) بعد از آن جريان ديگر به سوي قصر فرعون (خانه اي که تا آن روز از عمرش در آنجا زندگي مي کرد)، برنگشت، و شب را در شهر مصر به سربرد.و کلمه"استصراخ"به معناي استغاثه به صداي بلند است، که از"صراخ"به معناي صيحه و فرياد مشتق شده، و کلمه"غوايت"به معناي خطاي از راه راست و صواب است به خلاف"رشد"که به معني راه راست يافتن است.
و معناي آيه اين است که: موسي آن شب را در شهر به صبح رسانيد، و به کاخ فرعون برنگشت و همه شب را با ترس و نگراني بسربرد، و همينکه صبح شد، دوباره همان مردي که ديروز او را به ياري خود طلبيد، با صداي بلند از او ياري خواست، که اينک مرا از چنگال يک قبطي ديگر نجات بده، موسي از در توبيخ و سرزنش به او گفت: راستي که تو آشکارا گمراه هستي، که نمي خواهي راه رشد و صواب را پيش گيري، و اين توبيخ بدين جهت بود که او با مردمي دشمني و مقاتله مي کرد که از دشمني و کتک کاري با آنان جز شر و فساد برنمي خاست.
"فلما ان اراد ان يبطش بالذي هو عدو لهما قال يا موسي ا تريد ان تقتلني کما قتلت نفسا بالامس..."
بيشتر مفسرين (42) گفته اند: "ضمير (قال گفت) به مرد اسرائيلي، همان کسي که موسي (ع) را به کمک مي طلبيد، برمي گردد، براي اينکه مرد اسرائيلي خيال کرده بود موسي با اين توبيخ و عتابش بنا دارد او را مانند قبطي ديروز به قتل برساند، لذا از خشم او بيمناک شد، و گفت: اي موسي آيا مي خواهي مرا بکشي، همان طور که ديروز يک نفر را کشتي؟ از سخن او، قبطي طرف دعوايش فهميد که قاتل قبطي ديروز موسي بوده، لذا به دربار فرعون برگشت، و جريان را به وي گزارش داد، فرعون و درباريانش به مشورت نشستند، و سر انجام تصميم بر قتل موسي گرفتند.
و اين تفسير به نظر ما نيز تفسير درستي است، براي اينکه سياق هم بدان شهادت مي دهد، ليکن بعضي ها آيه را چنين تفسير کرده اند که: "گوينده اين سخن قبطي بوده، نه اسرائيلي "و ليکن اين تفسير قابل اعتناء نيست، و معناي بقيه الفاظ آيه روشن است.
و در اينکه فرمود: "ان يبطش بالذي هو عدو لهما"تعريضي است به تورات موجود در عصر نزول قرآن، چون در آن تورات آمده که دو طرف مخاصمه در آن روز اسرائيلي بوده اند اين جمله مي فرمايد که نه، موسي خواست خشم بگيرد، بر کسي که هم دشمن مرد اسرائيلي بود و هم دشمن خودش، پس هر دو اسرائيلي نبوده اند و نيز اين جمله تاييد مي کند که گوينده جمله "اي موسي مي خواهي چنين و چنان کني"اسرائيلي بوده، نه قبطي، براي اينکه سياق اين جمله سياق ملامت و شکايت است.
"و جاء رجل من اقصي المدينة يسعي قال يا موسي ان الملاء ياتمرون بک لتقتلوک..."
کلمه"ياتمرون"از مصدر"ائتمار"مشتق است، که به معناي مشورت و خيرخواهي، و ضد خيانت است .و ظاهرا جمله"من اقصي المدينه"قيد است براي جمله"جاء".
و ظاهر آيه اين است که: اين ائتمار و مشورت در حضور فرعون و به دستور او صورت گرفته، و اين مردي که آمد و به موسي خبر داد که تصميم گرفته اند تو را بکشند، از همان مجلس آمده، و قصر فرعون در اقصي و بيرون شهر مصر بوده، موسي را از تصميم خطرناک آنان خبردار کرد، و اشاره کرد که از شهر بيرون شود.
اين استيناسي که از آيه مورد بحث کرديم، نظريه سابق را که گفتيم قصر فرعون و محل سکونتش بيرون شهر بوده، تاييد مي کند و معناي آيه روشن است.
"فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين"
پس از شهر بيرون شد، در حالي که ترسان و نگران پشت سر بود، گفت پروردگارا مرا از شر مردم ستمکار نجات بده.و در اين تاييدي است بر اين که حضرت موسي آن عملش را که به خطا مرد قبطي را کشت، براي خويش جرم نمي دانست.

بحث روايتي

در تفسير قمي مي گويد: موسي همچنان نزد فرعون با ناز و نعمت زندگي مي کرد، تا به حد بلوغ و مردي رسيد، و موسي (ع) در اين مدت با فرعون گفتگو از توحيد مي کرد، و فرعون سخت او را از اين سخنها بازمي داشت، تا آنکه تصميم گرفت او را از بين ببرد، موسي ناگزير از کاخ او بيرون گشته، و وارد شهر شد، در شهر دو نفر را ديد که يکديگر را کتک مي زدند، يکي در دين موسي بود، و ديگري در دين فرعون، آن مردي که در دين موسي بود موسي را به کمک طلبيد، موسي (ع) او را کمک کرد، و دشمنش را سيلي زد، ولي همين سيلي به زندگي او خاتمه داد، ناگزير موسي در شهر متواري شد.
همين که فرداي آن روز شد، دوباره مرد ديروزي را ديد که گرفتار مردي قبطي شده، و او را محکم گرفته، آن مرد دست به دامن موسي شد، قبطي وقتي موسي را ديد به او گفت: آيا مي خواهي مرا هم بکشي همان طور که ديروز يک نفر را کشتي، ناگزير اسرائيلي را رها کرده و پا به فرار گذاشت (43).
و در کتاب عيون الاخبار به سند خود از علي بن محمد بن جهم روايت کرده که گفت: من در مجلس مامون حضور يافتم، وقتي که امام رضا (ع) هم نزد او بود، مامون به آنجناب عرضه داشت : يا بن رسول الله آيا اعتقاد تو آن نيست که انبياء معصوم از گناهند؟ فرمود: بلي، عرضه داشت پس بگو ببينم معناي آيه"فوکزه موسي فقضي عليه قال هذا من عمل الشيطان"چيست؟ فرمود : موسي (ع) وارد يکي از شهرهاي فرعون شد، هنگامي وارد شد که مردم از ورودش غافل بودند، يعني بين مغرب و عشا بود، و در همان موقع دو نفر را ديد که يکديگر را مي زدند، يکي از پيروانش، و يکي از دشمنانش، دشمن را به حکم خداي تعالي دفع کرد، و لطمه اي به او زد، که منجر به مرگش شد، با خود گفت: اين از عمل شيطان بود، يعني اين نزاع که بين اين دو نفر درگرفت نقشه شيطان بود، نه اينکه کشتن من از عمل شيطان بود، "إنه"، يعني شيطان دشمني گمراه کننده و آشکار است.
مامون گفت: بنا بر اين پس چه معنا دارد که موسي بگويد: "رب اني ظلمت نفسي فاغفر لي پروردگارا من به خود ستم کردم مرا بيامرز"؟
امام فرمود: معنايش اين است که: پروردگارا من خود را در غير آن موقعيتي که بايد قرار دادم، که وارد اين شهر شدم، "فاغفر لي"يعني پس مرا از دشمنانت پنهان کن، (چون غفران به معناي پوشاندن است) تا به من دست نيابند، و مرا به قتل نرسانند، خدا هم"غفر له انه هو الغفور الرحيم او را از چشم دشمنان پوشانيد، که او پوشاننده رحيم است.موسي گفت : "رب بما انعمت علي"خدايا به پاس اين نعمت و نيرو که با يک سيلي يکي از دشمنان را از پا درآوردم و به شکرانه آن تا زنده ام، پشتيبان مجرمين نخواهم شد، بلکه با اين نيرو همواره به مجاهدت و مبارزه ايشان برمي خيزم تا تو راضي گردي.
"فاصبح موسي في المدينة خائفا يترقب" آن شب را موسي با ترس و نگراني به صبح رسانيد، "فاذا الذي استنصره بالامس يستصرخه"که ناگهان همان مرد ديروزي باز او را به کمک طلبيد، و دست به دامنش شد، موسي گفت: تو براستي مردي گمراه آشکاري، ديروز با مردي دعوا کردي، امروز با اين مرد دعوا مي کني، سوگند که تو را ادب خواهم کرد، و خواست تا بر او خشم بگيرد، همين که با خشم به سوي او که از پيروان او و دشمن قبطي امروز و قبطي ديروز بود رفت، گفت: اي موسي آيا مي خواهي مرا بکشي همچنان که ديروز يک نفر را کشتي؟ تو به نظرم به غير اين منظوري نداري که در زمين جباري باشي، و تو نمي خواهي اصلاح جو بوده باشي .مامون از اين بيان لذت برد و گفت: خدا تو را از جانب انبيايش جزاي خير دهد اي ابا الحسن (44).
ترجمه آيات
و چون موسي متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم که پروردگارم مرا به راه مستقيم و راست هدايت کند (22) .
و چون به آب مدين رسيد مردمي را ديد که از چاه آب مي کشند و در طرف ديگر دور از مردم دو نفر زن را ديد که گوسفندان را از اينکه مخلوط با ساير گوسفندان شوند جلوگيري مي کردند، موسي پرسيد چرا ايستاده ايد؟ گفتند: ما آب نمي کشيم تا آنکه چوپانها گوسفندان خود را ببرند، و پدر ما پيري سالخورده است (23) .
موسي گوسفندان ايشان را آب داده سپس به طرف سايه بازگشت و گفت: پروردگارا من به آنچه از خير بر من نازل کني محتاجم (24) .
چيزي نگذشت که يکي از آن دو زن که با حالت شرمگين راه مي رفت به سوي موسي آمد و گفت پدرم تو را مي خواند تا پاداش آب دادنت را بدهد، همين که موسي نزد پيرمرد آمد و داستان خود را به او گفت، پيرمرد گفت: ديگر مترس که از مردم ستمگر نجات يافتي (25) .
يکي از آن دو زن به پدر خود گفت چه خوب است او را اجير کني که بهترين اجير آن کس است که هم نيرومند باشد و هم امين (26) .
پيرمرد به موسي گفت مي خواهم يکي از اين دو دخترم را به همسريت درآورم در برابر اينکه هشت سال اجيرم شوي، البته اگر ده سال کار کني خودت کرده اي و آن دو سال جزو قرارداد ما نيست، و من نمي خواهم بر تو سخت بگيرم و به زودي مرا خواهي يافت ان شاء الله از صالحان (27) .
موسي گفت اين قرارداد بين تو و خودم را قبول دارم، هر يک از دو مدت هشت سال و ده سال را که خواستم انجام مي دهم و تو حق اعتراض نداشته باشي و خدا بر آنچه مي گوييم وکيل است (28) .
بيان آيات
بيان آيات مربوط به فصل سوم داستان موسي: بيرون شدن از مصر به سوي مدين و ملاقات با شعيب ( عليه السلام) و ازدواج با دختر او
اين آيات فصل سوم از داستان موسي (ع) است، در اين داستان بيرون شدنش از مصر به طرف مدين را آورده که بعد از کشتن قبطي از ترس فرعون رهسپار آنجا شد، و در آنجا با دختر پيرمردي کهن سال ازدواج کرد، و در قرآن کريم نام آن پيرمرد نيامده، ليکن در روايات امامان اهل بيت (ع) و پاره اي از روايات اهل سنت آمده که او شعيب، پيغمبر مدين بوده.
"و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل"
در مجمع البيان آمده که کلمه"تلقاء"به معناي برابر و مقابل هر چيز است، و نيز گفته مي شود : فلاني اين کار را از تلقاء خود کرد، يعني از قبل خود و به داعي نفس خود کرد، و کلمه "سواء السبيل"به معناي وسط راه، و يا راه وسط است (45).
و کلمه"مدين" به طوري که در کتاب مراصد الاطلاع آمده نام شهري بوده که شعيب در آنجا مي زيسته، و اين شهري بوده در کنار درياي"قلزم"روبروي"تبوک"که از تبوک تا آنجا شش منزل مسافت بوده، و از تبوک بزرگتر، چاهي هم که گوسفندان شعيب از آن آب داده مي شد در همانجا بوده (46) و بعضي (47) ديگر گفته اند: "اين شهر در هشت منزلي مصر بوده، و از قلمرو حکومت فرعون خارج بوده، و به همين جهت موسي (ع) متوجه آنجا شده است".
و معناي آيه اين است که: وقتي موسي (ع) بعد از بيرون شدن از مصر متوجه مدين شد، گفت : از پروردگارم اميدوارم که مرا به راه وسط هدايت کند، و دچار انحراف از آن و ميل به غير آن، نگشته و گمراه نشوم.
از سياق به طوري که ملاحظه مي فرماييد برمي آيد که آن جناب قصد مدين را داشته، ولي راه را بلد نبوده، از پروردگارش اميد داشته که او را به راه مدين هدايت کند.
"و لما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون..."
کلمه"تذودان"تثنيه"تذود"است و آن مضارع است از ماده"ذود"، که به معناي حبس و منع است، و مراد از آن، اين است که: آن دو زن گوسفندان خود را از اينکه به طرف آب بروند، و يا از اينکه با گوسفندان مردم مخلوط شوند، جلوگيري مي کردند، همچنان که مراد از کلمه"يسقون "آب دادن به گوسفندان و چهارپايان است و کلمه"رعاء"به معناي چوپان است، که کارش چرانيدن گوسفندان مي باشد.
و معناي آيه اين است که: وقتي موسي به آب"مدين"رسيد، در آنجا جماعتي از مردم را ديد که داشتند گوسفندان خود را آب مي دادند، و در نزديکي آنها دو نفر زن را ديد که گوسفندان خود را از اينکه به طرف آب بروند، جلوگيري مي کردند، موسي از راه استفسار و از اينکه چرا نمي گذارند گوسفندان به طرف آب بيايند و از اينکه چرا مردي همپاي گوسفندان نيست، پرسش کرد، و گفت: "ما خطبکما"؟ چه مي کنيد؟ گفتند: ما گوسفندان خود را آب نمي دهيم تا آنکه چوپانها از آب دادن گوسفندان خود فارغ شوند، يعني ما عادتمان اين طور است، و پدرمان پيرمردي سالخورده است، او نمي تواند خودش متصدي آب دادن به گوسفندان باشد، و لذا ما اين کار را مي کنيم.
موسي ( عليه السلام) در اعمال خود مراقبت شديد داشته و فقط رضاي خدا را در نظر داشته است
"فسقي لهما ثم تولي الي الظل و قال رب اني لما انزلت الي من خير فقير"
موسي (ع) از گفتار آن دو دختر فهميد که واپس شدن آن دو از آب دادن گوسفندان، هم به خاطر نوعي تعفف و تحجب آن دو است و هم به خاطر ستم مردم به آن دو لذا پيش رفت و براي آنان آب کشيد، و گوسفندان ايشان را سيراب کرد.
"ثم تولي الي الظل و قال رب اني لما انزلت الي من خير فقير" يعني پس از آب دادن گوسفندان برگشت به طرف سايه، تا استراحت کند، چون حرارت هوا بسيار زياد بود، آنگاه گفت: "پروردگارا من به آنچه از خير به سويم نازل کرده اي محتاجم"و بيشتر مفسرين اين دعا را حمل بر درخواست طعام کرده اند، تا سد جوعش شود، بنا بر اين بهتر آن است که بگوييم مراد از"ما"در جمله "لما انزلت الي".نيروي بدني است، که بتواند با آن اعمال صالح و کارهايي که موجب رضاي خداست انجام دهد، مانند دفاع از اسرائيلي، و فرار از فرعون به قصد مدين، و آب دادن به گوسفندان شعيب، و"لام"بر سر کلمه"ما"به معناي "الي"است.
و اين اظهار فقر و احتياج به نيرويي که خدا آن را به وي نازل کرده و به افاضه خودش به وي داده، کنايه است از اظهار فقر به طعامي که آن نيروي نازله و آن موهبت را باقي نگهدارد .
از اين بيان روشن مي شود که موسي (ع) در اعمال خود مراقبت شديدي داشته، که هيچ عملي انجام نمي داده، و حتي اراده اش را هم نمي کرده، مگر براي رضاي پروردگارش، و به منظور جهاد در راه او، حتي اعمال طبيعي اش را هم به اين منظور انجام مي داده، غذا را به اين منظور مي خورده که براي جهاد، و تحصيل رضاي خدا نيرو داشته باشد.
و اين نکته از سراپاي داستان او به چشم مي خورد، چون بعد از زدن قبطي بلافاصله از اينکه نيرويش صرف ياري مظلوم و کشتن ظالمي شده، به عنوان شکرگزاري فرموده: "رب بما انعمت علي فلن اکون ظهيرا للمجرمين"و نيز وقتي که از مصر بيرون آمد از در انزجار از ستم و ستمکار گفت: "رب نجني من القوم الظالمين"و نيز وقتي که به راه افتاد از شدت علاقه به راه حق، و ترس از انحراف از آن راه، اظهار اميدواري کرد که: "عسي ربي ان يهديني سواء السبيل "و باز وقتي که گوسفندان شعيب را آب داد، و به طرف سايه رفت از در مسرت از اينکه نيرويي که خدا به او داده، صرف در راه رضاي خدا شده، و دريغ از اينکه اين نيرو را از کف بدهد، و نخوردن غذا آن را سست کند، گفت: "رب اني لما انزلت الي من خير فقير"، و نيز وقتي که خود را اجير شعيب (ع) کرد و دختر او را به عقد درآورد، گفت: "و الله علي ما نقول وکيل خدا بر آنچه در اين قرارداد مي گوييم وکيل است".
و اينکه بعضي از مفسرين"لام"در کلمه"لما"را لام تعليل گرفته اند، و نيز اينکه بعضي گفته اند : مراد از کلمه"خير"خير ديني، يعني نجات از ستمکاران است، بعيد است و سياق، آن را افاده نمي کند.
"فجاءته احديهما تمشي علي استحياء..."
ضمير در"احديهما يکي از آندو"به کلمه"امرأتين"برمي گردد، و اگر کلمه "استحياء"را نکره، بدون الف و لام آورد، براي رساندن عظمت آن حالت است، و مراد از اينکه راه رفتنش بر "استحياء"بوده، اين است که: عفت و نجابت از طرز راه رفتنش پيدا بود، و حرف"ما"در جمله "ليجزيک اجر ما سقيت لنا"مصدريه است، و به جمله چنين معنا مي دهد که: پدر ما تو را مي خواند تا به تو جزاي آب دادنت به گوسفندان ما را بدهد.
جمله"فلما جاءه و قص عليه القصص قال لا تخف..."، اشاره دارد به اينکه شعيب در برخورد با موسي (ع) نخست احوال او را پرسيده، و سپس موسي (ع) داستان خود را بدو گفت، و شعيب به او تسکين نفس داد به اين که از شر آنان نجات يافته، چون فرعونيان بر مدين تسلطي نداشتند .
در اين جا استجابت خداوند از آن سه دعايي را که قبلا موسي (ع) کرده بود، کامل شده، چون يکي از درخواستهايش اين بود که خدا او را از مصر و از شر مردم ستمگر نجاتش دهد، که شعيب در اين آيه به وي مژده داد که نجات يافتي، دوم از درخواستهايش اين بود که اميدوار بود خدا به"سواء السبيل"راهنمايي اش کند، که اين خود به منزله دعايي بود، و وارد"مدين"شد درخواست سومش رزق بود، که در اينجا شعيب او را دعوت کرد که مزد آب کشيدنش را به او بدهد، و علاوه بر اين خداوند رزق ده سال او را تامين کرد، و همسري به او داد، که مايه سکونت و آرامش خاطرش باشد.
"قالت احديهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوي الامين"
اينکه"استيجار"را بدون قيد ذکر فرموده، اين معنا را مي فهماند که مراد اين بوده که موسي (ع) اجير او شود، در همه حوائج او، و خلاصه قائم مقام خود شعيب باشد، در همه کارهايش، هر چند که به اقتضاي مقام تنها مساله چراندن گوسفندان به نظر بيايد.
جمله"ان خير من استاجرت..."در مقام تعليل براي جمله"استاجره"است، و اين از باب به کار بردن سبب در جاي مسبب است، و تقدير آيه چنين است: "يا ابت استاجره لانه قوي امين، و خير من استاجرت هو القوي الامين اي پدر او را اجير کن که مردي نيرومند و امين است، و معلوم است که بهترين اجير آن کسي است که قوي و امين باشد".
و از اينکه دختر شعيب موسي (ع) را قوي و امين معرفي کرد، فهميده مي شود که آن دختر از نحوه عمل موسي (ع) در آب دادن گوسفندان طرز کاري ديده که فهميده او مردي نيرومند است، و همچنين از عفتي که آن جناب در گفتگوي با آن دو دختر از خود نشان داد، و از اينکه غيرتش تحريک شد، و گوسفندان آنان را آب داد، و نيز از طرز به راه افتادن او تا خانه پدرش شعيب چيزهايي ديده که به عفت و امانت او پي برده است.
از اينجا معلوم مي شود که: گوينده جمله"يا ابت استاجره..."همان دختري بوده که به دستور پدرش رفت و موسي (ع) را به خانه دعوت کرد، همچنان که روايات امامان اهل بيت (ع) و نيز نظريه جمعي از مفسرين همين را مي گويد.
"قال اني اريد ان انکحک احدي ابنتي هاتين علي ان تاجرني ثماني حجج..."
در اين آيه شعيب (ع) پيشنهادي به موسي (ع) مي کند، و آن اينکه خود را براي هشت و يا ده سال اجير او کند، در مقابل او هم يکي از دو دختر خود را به همسري به عقد وي درآورد، البته اين قرارداد عقد قطعي نبوده، به شهادت اينکه شعيب (ع) معين نکرده که کدام يک از آن دو همسر وي باشند.
و از جمله"احدي ابنتي هاتين يکي از اين دو دخترم"برمي آيد که دختران در آن هنگام حاضر بوده اند، و معناي جمله"علي ان تاجرني ثماني حجج"اين است که: مي خواهم يکي از اين دو دخترم را به نکاحت درآورم، در مقابل اينکه تو هم خودت را اجير کني براي من در مدت هشت سال، و کلمه"حجج"جمع حجة است، که مراد از آن يک سال است، و اينکه سال را حجه خواند به اين عنايت است که در هر سال يک بار حج بيت الحرام انجام مي شود.
و از همين جا روشن مي گردد که مساله حج خانه خدا جزو شريعت ابراهيم (ع) بوده، و در نزد مردم آن دوره نيز معمول بوده است.
"فان اتممت عشرا فمن عندک" يعني اگر اين هشت سال را به اختيار خودت به ده سال رساندي، کاري است که خودت زايد بر قرارداد کرده اي، بدون اينکه ملزم بدان باشي.
"و ما اريد ان اشق عليک" شعيب (ع) در اين جمله خبر مي دهد از نحوه کاري که از او مي خواهد، و مي فرمايد که من مخدومي صالح هستم، و نمي خواهم تو در خدمتگذاري من خود را به زحمت و مشقت اندازي.
"ستجدني ان شاء الله من الصالحين" يعني من از صالحين هستم، و ان شاء الله تو هم اين معنا را در من خواهي يافت، پس استثناء (ان شاء الله) مربوط به صلاحيت او في نفسه نيست، بلکه متعلق است به دريافت موسي.
"قال ذلک بيني و بينک ايما الاجلين قضيت فلا عدوان علي و الله علي ما نقول وکيل"
ضمير در"قال"به موسي (ع) برمي گردد، موسي در پاسخ شعيب (ع) گفت: "ذلک بيني و بينک"يعني اين قرارداد که گفتي و شرطها که کردي، و اين معاهده که پيشنهاد نمودي ثابت باشد بين من و تو، نه من مخالفت آن کنم، و نه تو."ايما الاجلين قضيت فلا عدوان علي"اين جمله بيان آن دو مدتي است که در کلام شعيب آمده و معين نشده بود، بلکه به طور مردد گفت: اگر ده سال تمامش کني خودت کرده اي، و معناي جمله مورد بحث اين است که: من خود اختيار دارم که هر يک از اين دو مدت را بخواهم برگزينم، خلاصه اين اختيار واگذار به من است، اگر تنها هشت سال خدمت کردم، تو حق نداري مرا به بيشتر از آن ملزم کني، و اگر ده سال را برگزيدم باز هم نمي تواني مرا از آن دو سال اضافي منع کني.
"و الله علي ما نقول وکيل" خدا را در آنچه بين خود شرط و پيمان بستند، وکيل مي گيرد، که به طور ضمني او را گواه هم گرفته، تا در صورت تخلف و اختلاف حکم و داوري بين آن دو با او باشد، و به همين جهت نگفت خدا شاهد باشد، بلکه گفت وکيل باشد، براي اينکه شهادت و داوري هميشه با خدا هست، احتياج به شاهد گرفتن کسي ندارد، و اما وکيل شدنش وقتي است که کسي او را وکيل خود بگيرد مانند يعقوب که وقتي مي خواست از فرزندانش ميثاق بگيرد که يوسف را به او برگردانند بنا به حکايت قرآن کريم در آيه"فلما اتوه موثقهم قال" گفت: "الله علي ما نقول وکيل خداوند بر آنچه مي گويم وکيل است" (48)
بحث روايتي
رواياتي در ذيل آيات راجع به داستان ورود موسي ( عليه السلام) به مدين و ملاقات با شعيب ( عليه السلام) و...
در کتاب کمال الدين (49) به سندي که وي به سدير صيرفي دارد، از او از امام صادق (ع) روايت کرده که در حديثي طولاني فرمود: مردي از اقصاي شهر دوان دوان آمد، و گفت: اي موسي درباريان در مشورتند که تو را به قتل برسانند، پس بي درنگ بيرون شو، که من از خيرخواهان توام، پس موسي ترسناک و انديشناک از مصر بيرون شد، و بدون اينکه مرکبي و حيواني و خادمي با خود بردارد، پستي ها و بلنديهاي زمين را پشت سر گذاشت، تا به سرزمين مدين رسيد، در آنجا به درختي رسيد، و ديد که در زير آن، چاهي است، و مردمي پيرامون چاه هستند، و آب مي کشند، و دو دختر ضعيف هم ديد که با خود رمه اي گوسفند دارند، پرسيد شما چرا ايستاده ايد؟ گفتند، پدر ما پيري سالخورده است و ما دو دختر ناتوانيم، نمي توانيم با اين مردان بر سر نوبت در بيفتيم، منتظريم تا آنان از آب کشيدن فارغ شوند، ما مشغول شويم.موسي دلش به حال آن دو دختر بسوخت، پس دلو را از آنان گرفت و به آن دو گفت گوسفندانتان را نزديک بياوريد، پس همه آنها را سيراب کرد، دختران همان صبح زود که آمده بودند، برگشتند، در حالي که هنوز مردان برنگشته بودند.
موسي سپس به زير درخت رفت، و در آنجا نشست، و گفت: پروردگارا من بدانچه که به من از خير نازل کرده اي محتاجم.و روايت کرده که: اين را وقتي گفت که حتي به نيم دانه خرما هم محتاج بود، از سوي ديگر وقتي دختران نزد پدر برگشتند از آن دو پرسيد امروز چطور به اين زودي برگشتيد؟ گفتند بر سر چاه مردي صالح ديديم، که دلش به حال ما سوخت، و برايمان آب کشيد، پدر به يکي از دختران خود گفت، برو آن مرد را نزد من آور، يکي از آن دو دختر با حالت شرم و حيا نزد آن جناب آمد، گفت پدرم تو را مي خواند تا مزد آب کشيدن تو را به تو بدهد.
روايت کرده که: موسي به دختر گفت راه را به من نشان بده، خودت از پشت سرم بيا، براي اينکه ما دودمان يعقوب به پشت زنان نگاه نمي کنيم، پس وقتي نزد شعيب آمد و ماجراي خود را بدو گفت شعيب گفت مترس که از شر مردم ستمکار نجات يافتي.
آنگاه گفت: من مي خواهم يکي از اين دو دختر را به عقد تو درآورم، به شرط اينکه تو هم هشت سال، خودت را اجير من کني، اگر اين مدت را به ده سال رساندي اختيار با خود تو است پس روايت فرموده که: موسي همان ده سال را خدمت کرد، چون انبياء همواره طرف فضل و تماميت را اختيار مي کنند.
مؤلف: در اين معنا روايتي نيز در تفسير قمي آمده (50).
و در کافي از علي بن ابراهيم از پدرش از ابن ابي عمير از شخصي که نامش را برد، از امام صادق (ع) روايت کرده که در ذيل حکايت کلام موسي که گفت: "رب اني لما انزلت الي من خير فقير"فرمود: منظورش طعام بوده (51).
مؤلف: عياشي هم نظير آن را از حفص از آن جناب روايت کرده، و عبارت روايت او چنين است : "طعام مقصودش بوده" (52).و نيز از ليث از امام باقر (ع) نظير آن را آورده و در نهج البلاغه هم مثل آن را فرموده، يعني فرمود: "به خدا قسم درخواست چيزي جز ناني که آن را بخورد نکرد" (53).
و در الدر المنثور است که: ابن مردويه از انس بن مالک روايت کرده که گفت:
رسول خدا (ص) فرمود: وقتي موسي براي آن دو دختر آب کشيد و سپس به طرف سايه رفت، و گفت : "رب اني لما انزلت الي من خير فقير"آن روز موسي به يک مشت خرما محتاج بود (54).
و در تفسير قمي مي گويد: يکي از دو دختر شعيب (ع) به پدر گفت: اي پدر او را اجير خود کن، چون بهترين اجير آن کسي است که قوي و امين باشد، شعيب در پاسخ گفت: به من گفتي که قوتش را از آب کشيدنش فهميدي، که به تنهايي آن همه دلو از چاه کشيد، اما امانتش را از کجا به دست آوردي در پاسخ گفت: از اينجا که به من گفت: تو پشت سر من بيا، و مرا راهنمايي کن، چون من از دودماني هستم که به پشت زنان نظر نمي کنند، من از اينجا فهميدم او مردي امين است، چون همين نظر نينداختن بدنبال زنان، خود از امانتداري است (55).
مؤلف: نظير اين را صاحب مجمع البيان از علي (ع) روايت کرده (56).
و نيز در مجمع البيان است که: حسن بن سعيد، از صفوان، از ابي عبد الله امام صادق (ع) روايت کرده، که در پاسخ شخصي که پرسيد: کدام يک از آن دو دختر بود که آمد و به موسي (ع) گفت: پدرم تو را مي خواند؟ فرمود: همان دختر که بعدا با او ازدواج کرد، يکي ديگر پرسيد.کدام يک از دو مدت را خدمت کرد؟ در پاسخ فرمود: مدت بيشتر را، يعني مدت ده سال را، شخص ديگر پرسيد: آيا قبل از ده سال با او عروسي کرد، يا بعد از آن؟ فرمود: قبل از آن شخص ديگر پرسيد: مگر مي شود کسي با زني ازدواج کند و شرط کند که مدت دو ماه مثلا براي پدرش خدمت کند، و آنگاه قبل از تمام شدن دو ماه با دختر عروسي کند؟ فرمود: موسي مي دانست که شرط را به اتمام مي رساند، شخص ديگر پرسيد: از کجا مي دانست؟ فرمود: مي دانست زنده مي ماند تا شرط شعيب را وفا کند (57).
مؤلف: مساله اينکه موسي ده سال خدمت را به اتمام رسانيد، در الدر المنثور به چند طريق از رسول خدا (ص) نيز روايت شده (58).
و در تفسير عياشي مي گويد: حلبي گفته: شخصي از امام صادق (ع) پرسيد: آيا قبل از بعثت رسول خدا (ص) خانه کعبه زيارت مي شد؟
فرمود: آري، و تصديق اين معنا در قرآن است، که از شعيب (ع) حکايت مي کند که به موسي (ع) در داستان ازدواجش شرط کرد هشت حج، او را خدمت کند، و فرموده: "علي ان تاجرني ثماني حجج"و نفرمود: "علي ان تاجرني ثماني سنين" (59).
منابع مقاله:
ترجمه الميزان، ج 19، علامه طباطبايي ؛
پي نوشت ها:
1) مجمع البيان، ج 7، ص .239
2) مفردات راغب، ماده"منن".
3) مفردات راغب ماده"مکن"به نقل از خليل.
4) روح المعاني، ج 20، ص .43
5) اينان مي خواهند شما را با سحر خود از سرزمينتان بيرون نموده، و راه و رسم زندگيتان را به دست نابودي و فراموشي بسپارند.سوره طه، آيه .63
6) چونکه پروردگارت به زمين وحي کرده.سوره زلزال، آيه .5
7) پروردگارت به زنبور عسل وحي کرد.سوره نحل، آيه .68
8) سوره انعام، آيه .121
9) مجمع البيان، ج 7، ص .241
10) سوره نساء، آيه .92
11) مفردات راغب، ماده"خطا".
12) مجمع البيان، ج 7، ص .241
13) من محبتي از خودم بر تو افکندم و براي اينکه زير نظرم رشد کني.سوره طه، آيه .39
14) روح المعاني، ج 20، ص .49
15) همان.
16) همان.
17) مجمع البيان، ج 7، ص .242
18) اگر ما قلب او را محکم نمي کرديم هر آينه آن را فاش و ظاهر مي کرد.
19) سوره يوسف، آيه .24
20) مجمع البيان، ج 7، ص .242
21) تفسير فخر رازي، ج 24، ص .231
22) الدر المنثور، ج 5، ص .120
23) معاني الاخبار، ص .79
24) نهج البلاغه صبحي الصالح، ص .506
25) تفسير قمي، ج 2، ص .135
26) تفسير قمي، ج 2، ص .135
27) مجمع البيان، ج 7، ص .241
28) معاني الاخبار، ص 226، ح .1
29) و ايشان را بر من گناهي است مي ترسم مرا بکشند.سوره شعراء، آيه .14
30) مفردات راغب، ماده"وکز".
31) سوره شعراء، آيه .20
32) و کشتي مردي را و ما از اندوهت نجات داديم.سوره طه، آيه .40
33) گفتند پروردگارا ما به نفس خود ستم کرديم، و اگر تو ما را نيامرزي، و رحم نکني، به طور مسلم از زيانکاران خواهيم بود.سوره اعراف، آيه .23
34) تفسير فخر رازي، ج 24، ص .234
35) روح المعاني، ج 20، ص .55
36) همان.
37) روح المعاني، ج 20، ص .55
38) همان.
39) سوره نساء، آيه .69
40) سوره فاتحه، آيه .7
41) سوره مريم، آيه .51
42) روح المعاني، ج 20، ص .57
43) تفسير قمي، ج 2، ص .137
44) عيون الاخبار، ج 1، ص .198
45) مجمع البيان، ج 7، ص .246
46) مراصد الاطلاع (المرصد) ص .362
47) مجمع البيان، ج 7، ص .247
48) سوره يوسف، آيه .66
49) کمال الدين و تمام النعمة، ص .150
50) تفسير قمي، ج 2، ص .139
51) فروع کافي، ج 6، ص .287
52) عياشي، ج 2، ص .330
53) نهج البلاغه صبحي الصالح، ص .226
54) الدر المنثور، ج 5، ص .125
55) تفسير قمي، ج 2، ص .138
56) مجمع البيان، ج 7، ص .248
57) مجمع البيان، ج 7، ص .250
58) الدر المنثور، ج 5، ص .127
59) تفسير عياشي، ج 1 ص 60 ح 99 ط الاسلاميه.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page