داستان حضرت موسي (ع) و قوم يهود در قرآن(4)

(زمان خواندن: 46 - 92 دقیقه)

تفسير سوره قصص (3)
و قالوا إن نتبع الهدي معک نتخطف من أرضنا أ و لم نمکن لهم حرما ءامنا يجبي إليه ثمرت کل شي ء رزقا من لدنا و لکن أکثرهم لا يعلمون (57) و کم أهلکنا من قرية بطرت معيشتها فتلک مسکنهم لم تسکن من بعدهم إلا قليلا و کنا نحن الورثين (58) و ما کان ربک مهلک القري حتي يبعث في أمها رسولا يتلوا عليهم ءايتنا و ما کنا مهلکي القري إلا و أهلها ظلمون (59) و ما أوتيتم من شي ء فمتع الحيوة الدنيا و زينتها و ما عند الله خير و أبقي أ فلا تعقلون (60) أ فمن وعدنه وعدا حسنا فهو لقيه کمن متعنه متع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيمة من المحضرين (61) و يوم يناديهم فيقول أين شرکاءي الذين کنتم تزعمون (62) قال الذين حق عليهم القول ربنا هؤلاء الذين أغوينا أغوينهم کما غوينا تبرأنا إليک ما کانوا إيانا يعبدون (63) و قيل ادعوا شرکاءکم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و رأوا العذاب لو أنهم کانوا يهتدون (64) و يوم يناديهم فيقول ما ذا أجبتم المرسلين (65) فعميت عليهم الأنباء يومئذ فهم لا يتساءلون (66) فأما من تاب و ءامن و عمل صلحا فعسي أن يکون من المفلحين (67) و ربک يخلق ما يشاء و يختار ما کان لهم الخيرة سبحن الله و تعلي عما يشرکون (68) و ربک يعلم ما تکن صدورهم و ما يعلنون (69) و هو الله لا إله إلا هو له الحمد في الأولي و الاخرة و له الحکم و إليه ترجعون (70) قل أ رءيتم إن جعل الله عليکم اليل سرمدا إلي يوم القيمة من إله غير الله يأتيکم بضياء أ فلا تسمعون (71) قل أ رءيتم إن جعل الله عليکم النهار سرمدا إلي يوم القيمة من إله غير الله يأتيکم بليل تسکنون فيه أ فلا تبصرون (72) و من رحمته جعل لکم اليل و النهار لتسکنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون (73) و يوم يناديهم فيقول أين شرکاءي الذين کنتم تزعمون (74) و نزعنا من کل أمة شهيدا فقلنا هاتوا برهنکم فعلموا أن الحق لله و ضل عنهم ما کانوا يفترون (75)
ترجمه آيات
بهانه آوردند که اگر با تو هدايت را پيروي کنيم از سرزمينمان ربوده مي شويم، آيا ما آنان را در حرمي امن (شهر مکه) سکني نداديم که ميوه هر درختي به خاطر اينکه ما خواسته ايم اهل آن شهر را روزي دهيم بدانجا حمل و گردآوري مي شود؟ اما بيشترشان نمي دانند (57) .
(علاوه بر اين مگر ايمان نياوردن، ايشان را حفظ کرده؟) چه بسيار شهرهاي آباد و حاصل خيز که در معيشت خود طغيان کردند و ما هلاکشان کرديم و اينک خرابه هاي مساکن آنها است که ديگر بعد از ايشان مسکوني نشد مگر اندکي از آنها و ماييم وارث آنان (58) .
پروردگار تو چنين نبوده که مردم شهرها را هلاک کند مگر بعد از آنکه رسولي به سويشان و در سواد اعظمشان بفرستد تا آيات ما را بر آنان بخواند، و ما هرگز ويران کننده شهرها نبوديم مگر آن شهرها که مردمش ستمگر بودند (59) .
علاوه بر اين، آنچه که داده شده ايد وسيله زندگي دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است آيا باز هم تعقل نمي کنيد (60) .
و آيا کسي که به او وعده نيک داديم و او به آن وعده ها خواهد رسيد مثل کسي است که تنها وسايل زندگي دنيا به او داديم ولي در روز قيامت از احضار شدگان است (61) .
روزي که خدا ندايشان مي کند و مي فرمايد: کجايند آن شرکايي که براي من معتقد بوديد (62) .
کساني که عذاب ما بر آنها حتمي شده، در پاسخ مي گويند پروردگارا اينهايند کساني که ما گمراهشان کرديم آنان را گمراه کرديم همان طور که خود گمراه بوديم پروردگارا اينک به درگاه تو از اين که ما را مي پرستيدند بيزاري مي جوييم (63) .
به ايشان گفته مي شود شرکاي خود را به کمک بخوانيد پس مي خوانند ولي آن شرکاء اجابتشان نمي کنند عذاب را مي بينند، مي گويند اي کاش ما هم راه را مي يافتيم(64) .
و روزي که خدا ندايشان مي کند و مي فرمايد: چگونه پيامبران را پاسخ گفتيد (65) .
پس در آن روز پوشيده گردد بر آنان خبرها و از شدت عذاب از يکديگر خبر نمي گيرند(66).
و اما کسي که توبه کرد و ايمان آورد و عمل صالح به جا آورد اميد آن هست که از رستگاران باشد (67) .
و پروردگار تو هر چه بخواهد خلق مي کند و مي گزيند، ايشان اختياري ندارند منزه است خدا و برتر از شرکي است که به وي مي ورزند (68) .
و پروردگار تو آنچه در قفس سينه پنهان دارند و يا اظهار مي دارند آگاه است (69) .
و او همان الله است که معبودي جز او نيست و حمد در دنيا و آخرت اوراست و حکم نيز مر اوراست و به سويش بازمي گرديد (70) .
به ايشان بگو به من بگوييد اگر خدا شب را تا روز قيامت يکسره مي کرد چه اله و معبودي برايتان نور مي آورد آيا نمي شنويد (71) .
بگو به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما يک سره مي کرد غير از خدا چه معبودي شب را برايتان مي آورد تا در آن آرامش گزينيد آيا نمي بينيد (72) .
يکي از رحمت هاي او اين است که براي شما شب و روز درست کرد تا در يکي آرامش گرفته در ديگري به جستجوي فضل خدا برخيزيد، چنين کرد تا شايد شکر بگزاريد (73) .
و روزي که او ندايشان مي کند که آن شرکايي که براي من معتقد بوديد کجايند (74) .
و از هر امتي گواهي بيرون مي کنيم و مي گوييم برهان خود را بياوريد آن روز مي فهمند که حق براي خداست و غايب گردد از ايشان آنچه افتراء مي بستند (75) .
بيان آيات
اين آيات عذر ديگر از بهانه هاي مشرکين مکه را در ايمان نياوردن به کتاب خدا بيان مي کند، همچنان که آيات قبل عذر اولشان را بيان مي کرد، به اين که: چرا آيات و معجزاتي چون معجزات موسي نياوردي، در اين آيات متذکر مي شود که اين عذر را بهانه کرده اند که اگر ما به کتاب تو ايمان آوريم، و به دين توحيد بگرويم، مشرکين عرب ما را از سرزمينمان بيرون مي کنند، ما را مي کشند، و اسير مي کنند، و اموالمان را غارت نموده و امنيت و صلح ما را به خطر مي اندازند.
آنگاه خداي تعالي سخن ايشان را رد مي کند، به اينکه ما شهر ايشان را برايشان حرم امن کرديم، تمامي عرب، مکه را مقدس و محترم مي دانند، و ميوه هر درختي را بدانجا حمل مي کنند ديگر موجبي براي ترس ايشان که آنان را از شهر بيرون کنند، نيست.
علاوه بر اين برخورداري از اموال و اولاد و کامروايي از عيش و زندگي براي آنان امنيت درست نمي کند، تا آن را بر پيروي هدايت ترجيح بدهند، چه بسيار قريه هايي که در عيششان خدا هلاکشان نمود، و نسلشان را برانداخت، و سرزمين آنان را به ارث برد، و اينک اين مسکنهاي آنان است که بعد از ايشان همچنان خالي است، و جز اندکي از آنها مسکوني نيست.
از اين هم که بگذريم، آن چيزي که پيروي هدايت را فداي آن مي کنند و آن را بر مي گزينند متاع زندگي دنيا است، که زودگذر و ناپايدار است، و انسان عاقل زندگي ناپايدار را بر زندگي جاودانه آخرت و جوار خداي تعالي ترجيح نمي دهد.
از اين نيز که بگذريم خدايي که خلقت و امر به دست او است، وقتي چيزي را اختيار مي کند، و به آن امر مي نمايد، ديگر کسي نمي تواند به خاطر خواست خودش خواست او را مخالفت کند، و آنچه را که طبع او متمايل به آن است اختيار نمايد، خداي تعالي بعد از اين چند جواب به داستان قارون اشاره مي کند، که زمين او را با خانه اش در خود فرو برد.
"و قالوا ان نتبع الهدي معک نتخطف من ارضنا..."
کلمه"تخطف"به معناي اختلاس با سرعت، و به زبان ساده به معناي قاپيدن است.
ولي بعضي (1) گفته اند: "خطف"و"تخطف"به معناي اين است که: شخصي را از همه طرف و از هر جهت بربايند .و گويا تعبير به تخطف از سرزمين، استعاره باشد، و منظور کشتن و اسير کردن و غارت کردن، باشد، گويا خود آنان و آنچه متعلق به ايشان است از اهل و مال همه يک جا قاپيده مي شوند، به طوري که شهر از ايشان و متعلقاتشان خالي مي شود، و مقصود از"ارض"، سرزمين مکه و حرم است، به دليل اينکه دنبالش مي فرمايد: "مگر ما ايشان را در حرم امني سکني نداديم"و گوينده اين حرف بعضي از مشرکين مکه بودند.
و منظورشان اعتذار جستن از ايمان به خدا بوده، اعتذار به اينکه اگر ايمان بياورند عرب ايشان را از سرزمينشان يعني از مکه بيرون مي کنند، چون عرب نيز مانند ايشان مشرکند، و حاضر نيستند مردم مکه ايمان بياورند، و بتهاي ايشان را ترک گويند، پس در حقيقت مي خواهند بگويند ما از ايمان آوردن مانع داريم، و اين بهانه، خود اعترافي است ضمني، به اينکه اصل دعوت آن جناب حق است، کتاب او هم هر چه آورده حق است، چيزي که هست خطر تخطف عرب نمي گذارد ما بدان ايمان آوريم، و صريح تر از اين اعتراف ضمني جمله"ان نتبع الهدي معک "است، که در آن اقرار مي کنند به اينکه آنچه با رسول خدا (ص) است و آنچه او آورده است هدايت است، و گر نه مي گفتند: "اگر پيروي کنيم کتاب و دين تو را"يا تعبيري ديگر مي آوردند .
"ا و لم نمکن لهم حرما آمنا" بعضي (2) گفته اند"تمکين"متضمن معناي جعل و قرارداد است، و معناي جمله اين است که مگر ما براي آنان حرم امني قرار نداديم، تا در آن جاي گيرند بعضي (3) ديگر گفته اند: کلمه"حرما"منصوب به ظرفيت است، و معناي جمله چنين است: "آيا ما ايشان را در حرمي امن جا نداديم"و کلمه"آمنا"صفت آن ظرف است، يعني در حرمي جا داديم که داراي امنيت است، و اگر حرم را داراي امنيت توصيف کرد، با اين که اهل آن امنيت دارند، از باب مجاز در نسبت است، و جمله عطف است بر محذوف، و گر نه در اول آن واو عاطفه نمي آمد، بلکه مي فرمود: "أ لم نمکن"پس تقدير آن چنين است: "ا لم نعصمهم، و نجعل لهم حرما آمنا، ممکنين اياهم آيا ايشان را مصونيت نداديم، و حرمي امن در اختيارشان نگذاشتيم، که در آن جاي گيرند".
اين جمله جواب اول خداي تعالي از گفتار ايشان است، که به عنوان عذر و بهانه گفتند: "اگر با تو هدايت را پيروي کنيم از سرزمين خود ربوده مي شويم"، و حاصل جواب اين است که : ما ايشان را در زميني مکنت داديم که آن را حرم و داراي امنيت قرار داديم به طوري که عرب آن را محترم مي شمارد، ديگر چرا بايد بترسند از اينکه اگر ايمان بياورند عرب ايشان را از آنجا بربايند.
"يجبي اليه ثمرات کل شي ء" کلمه"يجبي"، مضارع مجهول از ماده"جبايت"است، که به معناي جمع آوري است، و کلمه"کل"در اينجا به منظور تکثير آمده، نه اينکه بخواهد عموميت را برساند، چون قطعا همه ميوه هاي دنيا در مکه جمع آوري نمي شود و معناي اين جمله اين است که: "ميوه هاي بسياري از اشياء به سوي حرم گردآوري مي شود"، و اين جمله، صفت حرم است، بدين منظور آن را آورد، تا از اين توهم که ممکن است به و هم کسي آيد که ايمان آوردن باعث تضرر ايشان مي شود، چون ديگر کارواني به مکه نمي آيد، جلوگيري کند.
"رزقا من لدنا" کلمه"رزقا"مفعول مطلق است، و ممکن هم هست حال از کلمه "ثمرات"باشد، و جمله"و لکن اکثرهم لا يعلمون"، استدراک از همه مطالب گذشته است، و معناي آيه اين است که: ما ايشان را در محل امني حفظ کرديم، و از هر ثمره اي روزي داديم، ليکن بيشترشان به اين مطلب جاهلند، و گمان مي کنند آنکه ايشان را از ربودن عرب حفظ مي کند، شرکشان به خدا و بت پرستي ايشان است.
"و کم اهلکنا من قرية بطرت معيشتها..."
کلمه"بطر"به معناي طغيان ناشي از نعمت است، و کلمه"معيشتها"به خاطر حذف حرف جر منصوب شده، و معناي جمله اين است که: چه بسا قريه ها که در معيشت خود طغيان کردند، و ما هلاکشان کرديم.
"فتلک مساکنهم لم تسکن من بعدهم الا قليلا" يعني مساکن آنان که خراب و ويران شد، اينک خرابه هاي آن، جلو چشم شما است، و هنوز به حالت ويراني اش مانده، و تعمير نشده، و بعد از هلاکت صاحبانش مسکوني نشد، مگر اندکي از آنها.
با اين معنا که براي جمله کرديم روشن مي شود که مناسب تر آن است که استثناي "الا قليلا "را استثناي از مسکن ها بگيريم، نه از جمله"من بعدهم"، چون اگر چنين کنيم معناي آيه اين مي شود که: مساکن آنان بعد از ايشان مسکون نشد، مگر زماني اندک، چون کسي در آنجاها منزل نکرد، مگر کاروانياني که در بعضي از سفرها يک روز يا نيم روز در آنجاها منزل کردند.
"و کنا نحن الوارثين" چون که آنان مالک آن مساکن شدند، و بعدا آن را ترک کردند و رفتند، و کسي از ايشان نماند که آن مساکن را تملک کند، غير از ما، لذا ما وارث مسکنهاي آنان شديم، و در اين جمله، يعني جمله"و کنا نحن الوارثين"، عنايت لطيفي به کار رفته، براي اينکه مالک حقيقي هر چيز، آنهم مالک مطلق، خدا است، پس مالک مساکن آنان نيز از اول خدا بود، چند صباحي به ايشان تمليک کرد، يعني در تحت تسلط و اختيار آنان قرار داد، آنگاه دوباره از دستشان گرفت، يعني هلاکشان کرد، و بعد از هلاکتشان ديگر مالکي براي آن مساکن نماند به جز خدا، پس اگر خداي تعالي خود را وارث ايشان خواند، به اين عنايت است که بعد از رفتن آنان کسي باقي نماند، و تنها او باقي ماند و او مالک املاک آنان شد، گويا آن ملک اعتباري که داشتند به خدا منتقل شد، در حالي که در حقيقت انتقالي در کار نبود، بلکه بعد از هلاکت آنان و زوال ملک اعتباري آنان ملک حقيقي خدا (که تاکنون به خاطر آن ملک اعتباري مخفي مانده بود) ظاهر شد.
اين آيه جواب دوم خداي تعالي است از عذري که آوردند که: "اگر با تو به هدايت ايمان بياوريم عرب ما را از سرزمينمان مي ربايند"و حاصل اين جواب اين است که: صرف اينکه شما ايمان نياوريد، و در نتيجه عرب شما را نربايند، باعث نمي شود که شما در اين سرزمين باقي بمانيد و زمينتان حفظ شود و هر جور دلتان خواست متنعم شويد، براي اينکه چه بسا قريه ها که در نهايت درجه تنعم بودند، و در نتيجه باد غرور و طغيان سرگرمشان کرده بود، که ما همه آنان را هلاک کرديم، و شهر و دهشان خالي از سکنه ماند، و کسي جز خدا آن را ارث نبرد.
"و ما کان ربک مهلک القري حتي يبعث في امها رسولا"
کلمه"ام القري"به معناي مرکز دهات، و آن شهرستاني است که همه دهات بدانجا مراجعه مي کنند، و در آيه شريفه سنت الهي در عذاب قرا، و انقراض اهل آنها بيان شده، و آن اين است که : عذاب استيصال و انقراض هيچ وقت از خداي تعالي صادر نشده مگر بعد از آنکه حجت را بر آنان تمام کرده باشد، يعني رسولي به سويشان فرستاده باشد، تا آيات خدا را بر آنان بخواند، و بعد از آنکه ايشان آن رسول را تکذيب کرده، و به آيات خدا کفر ورزيده باشند.
و در اينکه بعد از آيه قبلي اين آيه را ذکر کرد، که سنت الهي را در هلاک ساختن قري بيان مي کند، خود تهديدي است به اهل مکه که مشرک بودند، و اشاره است به اينکه اگر آنان نيز بر کفر خود پافشاري کنند، در معرض نزول عذاب قرار خواهند گرفت، براي اينکه خداي تعالي براي ام القري که همان مکه است رسولي فرستاد، تا آيات وي را بر مردم آنجا بخواند، ولي آن مردم هنوز ظالمند و رسول خود را تکذيب مي کنند.
با اين بيان روشن مي شود که آن نکته اي که باعث شد در آيه شريفه از متکلم مع الغير (ما) به سوي غيبت التفات شود، چه بوده؟ آري در آيات قبل و همچنين بعد از جمله مورد بحث خداي تعالي متکلم مع الغير (ما) اعتبار شده و فرموده: "نمکن، لدنا، اهلکنا، و کنا نحن الوارثين"، ولي در جمله مورد بحث خداي تعالي غايب اعتبار شده، فرموده: "و ما کان ربک ... و پروردگار تو، چنين و چنان نيست"نکته اين التفات اين است که: در اشاره به اينکه اگر پيامبر را تکذيب کنند، شرايط عذاب کردن در ما بين آنان فراهم است، هم تقويت نفس پيامبر خداست و هم تاکيدي براي حجت او، لذا مي بينيم بعد از آنکه در اين عبارت غرض مزبور ايفا شده، دوباره به سياق قبل برمي گردد، و مي فرمايد: "و ما کنا مهلکي القري".
"و ما اوتيتم من شي ء فمتاع الحيوة الدنيا..."
کلمه"ايتاء"به معناي"اعطاء"است و کلمه"من شي ء"بيان کلمه"ما"است، که به منظور عموميت دادن به"ما"آمده، و معنايش چنين مي شود"تمامي آنچه که از متاع حيات دنيا داده شده ايد "، کلمه"متاع"به معناي هر چيزي است که از آن بهره برداري شود، و کلمه"زينة"به معناي هر چيزي است که به چيزي منضم شود، و آن را جمال و حسني ببخشد، و کلمه"حياة الدنيا"به معناي زندگي زودگذر و پايان پذيري است که از زندگي آخرت به ما نزديک تر است، و در مقابل آن زندگي آخرت است، که جاوداني و ابدي است، و مراد از"ما عند الله"نيز همان زندگي با سعادت آخرت است که در جوار خدا است و به همين جهت خير و باقي تر شمرده شده.
و معناي آيه اين است که: تمامي نعمتهاي دنيوي که خدا در اختيارتان قرار داده متاع زينتي است که زندگي دنيوي را زينت داده، زندگي دنيوي که از آن زندگي ديگر به شما نزديک تر و فاني و زودگذر است و آنچه از ثوابها که ذخيره خانه آخرت است، و ثمره پيروي هدايت و ايمان به آيات خدا است بهتر و باقي تر است، پس جا دارد که آن زندگي را و آن ثوابها را بر زندگي دنيا و متاع و زينت آن مقدم بداريد، اگر عقل داشته باشيد.
و اين جواب سومي است از اينکه گفتند: "ان نتبع الهدي معک نتخطف من ارضنا"، و حاصل آن اين است: اگر پذيرفتيم که اگر پيروي هدايت کنيد عرب شما را از سرزمينتان بربايند، و ليکن آنچه شما در اين فرض از دست مي دهيد متاع زندگي دنياي فاني است، پس چرا بايد آن را بر سعادت آخرت و بر ثواب در نزد خدا که در عوض پيروي هدايت است، ترجيح دهيد با اينکه آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است؟
"ا فمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه، کمن متعناه متاع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيمة من المحضرين..."
اين آيه تا آخر هفت آيه بعد توضيح مضمون آيه قبل است، و همان معنا را يعني ترجيح پيروي هدي بر ترک آن، و بر پيروي هواي نفس در بهره گيري از متاع حيات دنيا را با بياني ديگر روشن مي کند، و در اين بيان حال پيروان هدايت را با حال پيروان هوي مقايسه مي نمايد، که دسته اول به وعده هاي نيکي، که خدا به آنان داده، مي رسند، و دسته دوم در روز قيامت احضار مي شوند و خدايان دروغي آنان از آنان بيزاري جسته، و دعايشان را مستجاب نمي کنند، و از اينکه دعوت رسولان را اجابت نکردند، بازخواست مي شوند.
پس اينکه فرمود: "ا فمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه"، استفهامي است انکاري، و وعده حسن عبارت است از وعده خداي تعالي به مغفرت و بهشت، همچنان که خودش فرموده:
"وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم" (4) و خداوند وعده خود را تکذيب نمي کند، همچنان که باز خودش فرموده: "الا ان وعد الله حق " (5).
و اينکه فرمود: "کمن متعناه متاع الحيوة الدنيا"يعني آن کسي که ما از متاع زندگي دنيا برخوردارش کرده ايم از آن وعده حسن محروم است، براي اينکه به تمتع از متاع دنيا قناعت کرد، دليل بر اين تقييد اين است که در آيه شريفه، بين وعده حسن و بين تمتيع و برخوردار کردن از متاع دنيا مقابله انداخته.
"ثم هو يوم القيمة من المحضرين" يعني او در روز قيامت از احضار شدگان براي عذاب و يا براي سؤال و مؤاخذه است، و کلمه"ثم سپس"، در اينجا ترتيب کلامي را مي رساند، نه ترتيب وقوع در خارج را، و اگر مطلب را با جمله اسميه آورد، نه فعليه، (و نفرمود ما او را احضار مي کنيم، و يا احضار مي شود)، براي اين است که تحقق را برساند، و بفهماند که چنين روزي به طور مسلم خواهد رسيد، همچنان که در جمله مقابلش نيز اسميه آورد، و فرمود : "فهو لاقيه".
"و يوم يناديهم فيقول اين شرکاءي الذين کنتم تزعمون"
منظور از"شرکاء"همان معبودهايي است که مشرکين در دنيا آنها را مي پرستيدند، و اگر آن معبودها را"شرکاء"خواند، به خاطر اين است که مشرکين بعضي از شؤون خداي تعالي را از قبل خود به آنها داده بودند، و به آنها نسبت مي دادند، از قبيل پرستش و تدبير و تعبير به "نداء"در اين آيه شريفه اشاره است به دوري آنان از خدا و بي ياوري ايشان در روز قيامت .
"قال الذين حق عليهم القول ربنا هؤلاء الذين اغوينا اغويناهم کما غوينا"
الهه اي که مشرکين آنها را شرکاي خداي سبحان مي پنداشتند دو صنف بودند، يک صنف بندگان گرامي خدا بودند، از قبيل ملائکه مقرب، و عيسي بن مريم (ع) و صنف ديگر ياغيان جن، و گردنکشان انس، که ادعاي الوهيت کردند، مانند فرعون و نمرود و غير آن دو، و خداي سبحان هر کسي هم که در باطل اطاعت شود، ملحق به آنان کرده مانند ابليس، و شيطانهايي که قرين انسانها مي شوند، و پيشوايان ضلالت، همچنان که در باره ابليس و شيطانها فرموده: "ا لم اعهد اليکم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لکم عدو مبين"
تا آنجا که مي فرمايد: "و لقد اضل منکم جبلا کثيرا" (6) و نيز در باره اطاعت هوي فرموده:
"ا فرايت من اتخذ الهه هويه" (7) و نيز در باره پيشوايان ضلالت فرموده: "اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله " (8).
و آنهايي که مورد نظر آيه مورد بحث هستند از صنف دوم مي باشند، چون صنف اول که ملائکه و عيسي بن مريم (ع) هستند، کسي را اغواء نکرده اند، و آيه مورد بحث سخن از"اغواء"به ميان آورده و فرموده که: پيشوايان شرک گفتند که ما آنان را اغواء کرديم و از عبادت آنان بيزاريم.پس مراد از"الذين حق عليهم القول"، که از مشرکين بيزاري ميجويند، پيشوايان شرکند، هر چند که مشرکين هم مصداق"الذين حق عليهم القول"
هستند، و عذابشان حتمي است، به شهادت آيه"حق القول مني لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين" (9) که همه کفار را مصداق"الذين حق عليهم القول"مي داند، و ليکن مراد در آيه مورد بحث پيشواياني است که شرک و ضلالت به ايشان منتهي مي شود.
در اينجا سؤالي پيش مي آيد، و آن اين است که: حق سخن اين بود که اول خداوند از مشرکين بپرسد که چرا شرک ورزيديد، و چه کسي شما را بر آن واداشت؟ و سپس از زبان آنان جواب بدهد که فلان و فلان ما را مشرک کردند، آنگاه آيه مورد بحث را از زبان پيشوايان شرک در دفاع از خود بياورد، ولي اين طور نکرده، از همان آغاز دفاع پيشوايان کفر را ذکر فرموده، چرا؟
در پاسخ مي گوييم: شايد نکته آن اين باشد که خواسته است اشاره کند به اينکه مشرکين در اين موقف پيشوايان شرک و خدايان دروغين را نمي يابند، تا به آنان اشاره کنند، که اينان ما را چنين کردند، همچنان که آيه شريفه"و يوم يناديهم اين شرکاءي قالوا آذناک ما منا من شهيد و ضل عنهم ما کانوا يدعون من قبل" (10) نيز به اين معنا اشاره مي کند.
"ربنا هؤلاء الذين اغوينا" يعني پروردگار اينان اشاره به مشرکين مي کنند همان کسانند که ما گمراهشان کرديم.و اين جمله توطئه و زمينه چيني براي جمله بعدي است.
"اغويناهم کما غوينا" گمراهشان کرديم، همان طور که خود گمراه شديم، يعني درست است که گمراهي آنان به اغواي ما بود، چون که ما خود گمراه بوديم، و ليکن آن طور نبود که ما مجبورشان کنيم به گمراهي، بلکه عين گمراه کردن خودمان بود، همچنان که خود ما به اختيار خود گمراه شديم، ايشان نيز به اختيار خود گمراه شدند، و به هيچ وجه پاي اجبار و زور در بين نبود.
دليل بر اينکه معناي آيه اين است، حکايتي است که خداي تعالي از زبان ابليس نقل کرده، که در آن روز يعني روز قيامت مي گويد: "و ما کان لي عليکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لي، فلا تلوموني و لوموا انفسکم" (11).
و نيز سؤال و جواب ستمگران و اقران آنان را حکايت کرده و فرموده: "و اقبل بعضهم علي بعض يتساءلون قالوا انکم کنتم تاتوننا عن اليمين قالوا بل لم تکونوا مؤمنين و ما کان لنا عليکم من سلطان بل کنتم قوما طاغين فحق علينا قول ربنا انا لذائقون فاغويناکم انا کنا غاوين" (12).يعني از ما که گمراه بوديم به شما غير از گمراهي چيزي نرسيد.
از اين بيان روشن مي شود اينکه گفتند: "اغويناهم کما غوينا"، معناي ديگري هم دارد، و آن اين است که: مشرکين از ما نظير همان وصفي را کسب کردند که در خود ما بود، چيزي که هست اگر ما از آنان بيزاري مي جوييم براي اين است که: ما ايشان را مجبور به گمراهي نکرديم، و اگر ما را خداي خود گرفتند، و ما را پرستيدند به زور و اجبار نبود.
"تبرأنا اليک" اين جمله بيزاري بي قيد و شرط پيشوايان است، مي گويند ما اصلا و به تمام معنا از مشرکين بيزاريم، چون ما نمي توانستيم ايشان را مجبور نموده و اختيار از ايشان سلب کنيم.
"ما کانوا ايانا يعبدون" يعني با اجبار ما، ما را نپرستيدند، و يا معنايش اين است که: ما را نپرستيدند، چون که ما از اعمال آنان تبري داريم، و کسي که از عملي تبري دارد، آن عمل را به وي نسبت نمي دهند، آيات ديگري هم که مي فرمايد روز قيامت اثري از خدايان خود نمي يابند، برگشتش به همين معنا است، که خدايان نامبرده، خود را از پرستش آنان بيزار و بري مي دانند، مانند آيه"و ضل عنهم ما کانوا يفترون" (13) و آيه"و ضل عنهم ما کانوا يدعون من قبل" (14) و"يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشرکوا مکانکم انتم و شرکاؤکم فزيلنا بينهم و قال شرکاؤهم ما کنتم ايانا تعبدون" (15) و آياتي ديگر دقت فرماييد .
بعضي (16) از مفسرين گفته اند: "معناي آيه اين است که: خدايان دروغي که در دنيا پرستش مي شدند در قيامت به خداي تعالي مي گويند: ما از اعمال مشرکين به درگاهت بيزاري مي جوييم، چون که آنان ما را نمي پرستيدند، بلکه هواهاي خود را، و يا شياطين را مي پرستيدند، و ليکن اين تفسير از سخافت و زشتي خالي نيست (براي اينکه قبل از جمله مورد بحث اقرار کردند که ما آنان را گمراه کرديم) .
و چون هر يک از دو جمله"تبرأنا اليک"و"ما کانوا ايانا تعبدون"معناي جمله "اغويناهم کما غوينا"را مي دهد لذا واو عاطفه بر سر آنها نيامد.
"و قيل ادعوا شرکاءکم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و راوا العذاب لو انهم کانوا يهتدون"
مراد از کلمه"شرکائهم شرکاي ايشان"آلهه اي است که به خيال آنان شرکاي خدا بودند، و لذا"شرکاء"را به خود آنان اضافه کرد، و نسبت داد (شرکاءشان)، و از اينکه فرمود: "به ايشان گفته مي شود بخوانيد شرکاي خود را"، منظور از خواندن آنها اين است که:
بيايند و پرستندگان خود را ياري نموده و عذاب را از ايشان دفع کنند، و به همين جهت جمله "و رأوا العذاب و ديدند عذاب را"، را بعد از جمله"فلم يستجيبوا لهم پس خدايان، دعاي پرستندگان را اجابت نکردند"آورد.
"لو انهم کانوا يهتدون" بعضي از مفسرين گفته اند: جواب"لو"در اينجا حذف شده، يعني نفرمود که: اگر در پي هدايت بودند چه مي شد زيرا خود کلام بر آن دلالت دارد، و تقدير کلام اين است که: آنان اگر راه به جايي مي بردند، و هدايت را مي پذيرفتند، هر آينه عذاب را مي ديدند، يعني در دنيا به عذاب قيامت و حقانيت آن معتقد مي شدند، ممکن هم هست کلمه "لو"در اينجا به معناي آرزو باشد، و معناي آيه اين باشد که: اي کاش راه به جايي مي بردند، و هدايت را مي پذيرفتند.

تفسير سوره قصص (3)
و قالوا إن نتبع الهدي معک نتخطف من أرضنا أ و لم نمکن لهم حرما ءامنا يجبي إليه ثمرت کل شي ء رزقا من لدنا و لکن أکثرهم لا يعلمون (57) و کم أهلکنا من قرية بطرت معيشتها فتلک مسکنهم لم تسکن من بعدهم إلا قليلا و کنا نحن الورثين (58) و ما کان ربک مهلک القري حتي يبعث في أمها رسولا يتلوا عليهم ءايتنا و ما کنا مهلکي القري إلا و أهلها ظلمون (59) و ما أوتيتم من شي ء فمتع الحيوة الدنيا و زينتها و ما عند الله خير و أبقي أ فلا تعقلون (60) أ فمن وعدنه وعدا حسنا فهو لقيه کمن متعنه متع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيمة من المحضرين (61) و يوم يناديهم فيقول أين شرکاءي الذين کنتم تزعمون (62) قال الذين حق عليهم القول ربنا هؤلاء الذين أغوينا أغوينهم کما غوينا تبرأنا إليک ما کانوا إيانا يعبدون (63) و قيل ادعوا شرکاءکم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و رأوا العذاب لو أنهم کانوا يهتدون (64) و يوم يناديهم فيقول ما ذا أجبتم المرسلين (65) فعميت عليهم الأنباء يومئذ فهم لا يتساءلون (66) فأما من تاب و ءامن و عمل صلحا فعسي أن يکون من المفلحين (67) و ربک يخلق ما يشاء و يختار ما کان لهم الخيرة سبحن الله و تعلي عما يشرکون (68) و ربک يعلم ما تکن صدورهم و ما يعلنون (69) و هو الله لا إله إلا هو له الحمد في الأولي و الاخرة و له الحکم و إليه ترجعون (70) قل أ رءيتم إن جعل الله عليکم اليل سرمدا إلي يوم القيمة من إله غير الله يأتيکم بضياء أ فلا تسمعون (71) قل أ رءيتم إن جعل الله عليکم النهار سرمدا إلي يوم القيمة من إله غير الله يأتيکم بليل تسکنون فيه أ فلا تبصرون (72) و من رحمته جعل لکم اليل و النهار لتسکنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون (73) و يوم يناديهم فيقول أين شرکاءي الذين کنتم تزعمون (74) و نزعنا من کل أمة شهيدا فقلنا هاتوا برهنکم فعلموا أن الحق لله و ضل عنهم ما کانوا يفترون (75)
ترجمه آيات
بهانه آوردند که اگر با تو هدايت را پيروي کنيم از سرزمينمان ربوده مي شويم، آيا ما آنان را در حرمي امن (شهر مکه) سکني نداديم که ميوه هر درختي به خاطر اينکه ما خواسته ايم اهل آن شهر را روزي دهيم بدانجا حمل و گردآوري مي شود؟ اما بيشترشان نمي دانند (57) .
(علاوه بر اين مگر ايمان نياوردن، ايشان را حفظ کرده؟) چه بسيار شهرهاي آباد و حاصل خيز که در معيشت خود طغيان کردند و ما هلاکشان کرديم و اينک خرابه هاي مساکن آنها است که ديگر بعد از ايشان مسکوني نشد مگر اندکي از آنها و ماييم وارث آنان (58) .
پروردگار تو چنين نبوده که مردم شهرها را هلاک کند مگر بعد از آنکه رسولي به سويشان و در سواد اعظمشان بفرستد تا آيات ما را بر آنان بخواند، و ما هرگز ويران کننده شهرها نبوديم مگر آن شهرها که مردمش ستمگر بودند (59) .
علاوه بر اين، آنچه که داده شده ايد وسيله زندگي دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است آيا باز هم تعقل نمي کنيد (60) .
و آيا کسي که به او وعده نيک داديم و او به آن وعده ها خواهد رسيد مثل کسي است که تنها وسايل زندگي دنيا به او داديم ولي در روز قيامت از احضار شدگان است (61) .
روزي که خدا ندايشان مي کند و مي فرمايد: کجايند آن شرکايي که براي من معتقد بوديد (62) .
کساني که عذاب ما بر آنها حتمي شده، در پاسخ مي گويند پروردگارا اينهايند کساني که ما گمراهشان کرديم آنان را گمراه کرديم همان طور که خود گمراه بوديم پروردگارا اينک به درگاه تو از اين که ما را مي پرستيدند بيزاري مي جوييم (63) .
به ايشان گفته مي شود شرکاي خود را به کمک بخوانيد پس مي خوانند ولي آن شرکاء اجابتشان نمي کنند عذاب را مي بينند، مي گويند اي کاش ما هم راه را مي يافتيم(64) .
و روزي که خدا ندايشان مي کند و مي فرمايد: چگونه پيامبران را پاسخ گفتيد (65) .
پس در آن روز پوشيده گردد بر آنان خبرها و از شدت عذاب از يکديگر خبر نمي گيرند(66).
و اما کسي که توبه کرد و ايمان آورد و عمل صالح به جا آورد اميد آن هست که از رستگاران باشد (67) .
و پروردگار تو هر چه بخواهد خلق مي کند و مي گزيند، ايشان اختياري ندارند منزه است خدا و برتر از شرکي است که به وي مي ورزند (68) .
و پروردگار تو آنچه در قفس سينه پنهان دارند و يا اظهار مي دارند آگاه است (69) .
و او همان الله است که معبودي جز او نيست و حمد در دنيا و آخرت اوراست و حکم نيز مر اوراست و به سويش بازمي گرديد (70) .
به ايشان بگو به من بگوييد اگر خدا شب را تا روز قيامت يکسره مي کرد چه اله و معبودي برايتان نور مي آورد آيا نمي شنويد (71) .
بگو به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما يک سره مي کرد غير از خدا چه معبودي شب را برايتان مي آورد تا در آن آرامش گزينيد آيا نمي بينيد (72) .
يکي از رحمت هاي او اين است که براي شما شب و روز درست کرد تا در يکي آرامش گرفته در ديگري به جستجوي فضل خدا برخيزيد، چنين کرد تا شايد شکر بگزاريد (73) .
و روزي که او ندايشان مي کند که آن شرکايي که براي من معتقد بوديد کجايند (74) .
و از هر امتي گواهي بيرون مي کنيم و مي گوييم برهان خود را بياوريد آن روز مي فهمند که حق براي خداست و غايب گردد از ايشان آنچه افتراء مي بستند (75) .
بيان آيات
اين آيات عذر ديگر از بهانه هاي مشرکين مکه را در ايمان نياوردن به کتاب خدا بيان مي کند، همچنان که آيات قبل عذر اولشان را بيان مي کرد، به اين که: چرا آيات و معجزاتي چون معجزات موسي نياوردي، در اين آيات متذکر مي شود که اين عذر را بهانه کرده اند که اگر ما به کتاب تو ايمان آوريم، و به دين توحيد بگرويم، مشرکين عرب ما را از سرزمينمان بيرون مي کنند، ما را مي کشند، و اسير مي کنند، و اموالمان را غارت نموده و امنيت و صلح ما را به خطر مي اندازند.
آنگاه خداي تعالي سخن ايشان را رد مي کند، به اينکه ما شهر ايشان را برايشان حرم امن کرديم، تمامي عرب، مکه را مقدس و محترم مي دانند، و ميوه هر درختي را بدانجا حمل مي کنند ديگر موجبي براي ترس ايشان که آنان را از شهر بيرون کنند، نيست.
علاوه بر اين برخورداري از اموال و اولاد و کامروايي از عيش و زندگي براي آنان امنيت درست نمي کند، تا آن را بر پيروي هدايت ترجيح بدهند، چه بسيار قريه هايي که در عيششان خدا هلاکشان نمود، و نسلشان را برانداخت، و سرزمين آنان را به ارث برد، و اينک اين مسکنهاي آنان است که بعد از ايشان همچنان خالي است، و جز اندکي از آنها مسکوني نيست.
از اين هم که بگذريم، آن چيزي که پيروي هدايت را فداي آن مي کنند و آن را بر مي گزينند متاع زندگي دنيا است، که زودگذر و ناپايدار است، و انسان عاقل زندگي ناپايدار را بر زندگي جاودانه آخرت و جوار خداي تعالي ترجيح نمي دهد.
از اين نيز که بگذريم خدايي که خلقت و امر به دست او است، وقتي چيزي را اختيار مي کند، و به آن امر مي نمايد، ديگر کسي نمي تواند به خاطر خواست خودش خواست او را مخالفت کند، و آنچه را که طبع او متمايل به آن است اختيار نمايد، خداي تعالي بعد از اين چند جواب به داستان قارون اشاره مي کند، که زمين او را با خانه اش در خود فرو برد.
"و قالوا ان نتبع الهدي معک نتخطف من ارضنا..."
کلمه"تخطف"به معناي اختلاس با سرعت، و به زبان ساده به معناي قاپيدن است.
ولي بعضي (1) گفته اند: "خطف"و"تخطف"به معناي اين است که: شخصي را از همه طرف و از هر جهت بربايند .و گويا تعبير به تخطف از سرزمين، استعاره باشد، و منظور کشتن و اسير کردن و غارت کردن، باشد، گويا خود آنان و آنچه متعلق به ايشان است از اهل و مال همه يک جا قاپيده مي شوند، به طوري که شهر از ايشان و متعلقاتشان خالي مي شود، و مقصود از"ارض"، سرزمين مکه و حرم است، به دليل اينکه دنبالش مي فرمايد: "مگر ما ايشان را در حرم امني سکني نداديم"و گوينده اين حرف بعضي از مشرکين مکه بودند.
و منظورشان اعتذار جستن از ايمان به خدا بوده، اعتذار به اينکه اگر ايمان بياورند عرب ايشان را از سرزمينشان يعني از مکه بيرون مي کنند، چون عرب نيز مانند ايشان مشرکند، و حاضر نيستند مردم مکه ايمان بياورند، و بتهاي ايشان را ترک گويند، پس در حقيقت مي خواهند بگويند ما از ايمان آوردن مانع داريم، و اين بهانه، خود اعترافي است ضمني، به اينکه اصل دعوت آن جناب حق است، کتاب او هم هر چه آورده حق است، چيزي که هست خطر تخطف عرب نمي گذارد ما بدان ايمان آوريم، و صريح تر از اين اعتراف ضمني جمله"ان نتبع الهدي معک "است، که در آن اقرار مي کنند به اينکه آنچه با رسول خدا (ص) است و آنچه او آورده است هدايت است، و گر نه مي گفتند: "اگر پيروي کنيم کتاب و دين تو را"يا تعبيري ديگر مي آوردند .
"ا و لم نمکن لهم حرما آمنا" بعضي (2) گفته اند"تمکين"متضمن معناي جعل و قرارداد است، و معناي جمله اين است که مگر ما براي آنان حرم امني قرار نداديم، تا در آن جاي گيرند بعضي (3) ديگر گفته اند: کلمه"حرما"منصوب به ظرفيت است، و معناي جمله چنين است: "آيا ما ايشان را در حرمي امن جا نداديم"و کلمه"آمنا"صفت آن ظرف است، يعني در حرمي جا داديم که داراي امنيت است، و اگر حرم را داراي امنيت توصيف کرد، با اين که اهل آن امنيت دارند، از باب مجاز در نسبت است، و جمله عطف است بر محذوف، و گر نه در اول آن واو عاطفه نمي آمد، بلکه مي فرمود: "أ لم نمکن"پس تقدير آن چنين است: "ا لم نعصمهم، و نجعل لهم حرما آمنا، ممکنين اياهم آيا ايشان را مصونيت نداديم، و حرمي امن در اختيارشان نگذاشتيم، که در آن جاي گيرند".
اين جمله جواب اول خداي تعالي از گفتار ايشان است، که به عنوان عذر و بهانه گفتند: "اگر با تو هدايت را پيروي کنيم از سرزمين خود ربوده مي شويم"، و حاصل جواب اين است که : ما ايشان را در زميني مکنت داديم که آن را حرم و داراي امنيت قرار داديم به طوري که عرب آن را محترم مي شمارد، ديگر چرا بايد بترسند از اينکه اگر ايمان بياورند عرب ايشان را از آنجا بربايند.
"يجبي اليه ثمرات کل شي ء" کلمه"يجبي"، مضارع مجهول از ماده"جبايت"است، که به معناي جمع آوري است، و کلمه"کل"در اينجا به منظور تکثير آمده، نه اينکه بخواهد عموميت را برساند، چون قطعا همه ميوه هاي دنيا در مکه جمع آوري نمي شود و معناي اين جمله اين است که: "ميوه هاي بسياري از اشياء به سوي حرم گردآوري مي شود"، و اين جمله، صفت حرم است، بدين منظور آن را آورد، تا از اين توهم که ممکن است به و هم کسي آيد که ايمان آوردن باعث تضرر ايشان مي شود، چون ديگر کارواني به مکه نمي آيد، جلوگيري کند.
"رزقا من لدنا" کلمه"رزقا"مفعول مطلق است، و ممکن هم هست حال از کلمه "ثمرات"باشد، و جمله"و لکن اکثرهم لا يعلمون"، استدراک از همه مطالب گذشته است، و معناي آيه اين است که: ما ايشان را در محل امني حفظ کرديم، و از هر ثمره اي روزي داديم، ليکن بيشترشان به اين مطلب جاهلند، و گمان مي کنند آنکه ايشان را از ربودن عرب حفظ مي کند، شرکشان به خدا و بت پرستي ايشان است.
"و کم اهلکنا من قرية بطرت معيشتها..."
کلمه"بطر"به معناي طغيان ناشي از نعمت است، و کلمه"معيشتها"به خاطر حذف حرف جر منصوب شده، و معناي جمله اين است که: چه بسا قريه ها که در معيشت خود طغيان کردند، و ما هلاکشان کرديم.
"فتلک مساکنهم لم تسکن من بعدهم الا قليلا" يعني مساکن آنان که خراب و ويران شد، اينک خرابه هاي آن، جلو چشم شما است، و هنوز به حالت ويراني اش مانده، و تعمير نشده، و بعد از هلاکت صاحبانش مسکوني نشد، مگر اندکي از آنها.
با اين معنا که براي جمله کرديم روشن مي شود که مناسب تر آن است که استثناي "الا قليلا "را استثناي از مسکن ها بگيريم، نه از جمله"من بعدهم"، چون اگر چنين کنيم معناي آيه اين مي شود که: مساکن آنان بعد از ايشان مسکون نشد، مگر زماني اندک، چون کسي در آنجاها منزل نکرد، مگر کاروانياني که در بعضي از سفرها يک روز يا نيم روز در آنجاها منزل کردند.
"و کنا نحن الوارثين" چون که آنان مالک آن مساکن شدند، و بعدا آن را ترک کردند و رفتند، و کسي از ايشان نماند که آن مساکن را تملک کند، غير از ما، لذا ما وارث مسکنهاي آنان شديم، و در اين جمله، يعني جمله"و کنا نحن الوارثين"، عنايت لطيفي به کار رفته، براي اينکه مالک حقيقي هر چيز، آنهم مالک مطلق، خدا است، پس مالک مساکن آنان نيز از اول خدا بود، چند صباحي به ايشان تمليک کرد، يعني در تحت تسلط و اختيار آنان قرار داد، آنگاه دوباره از دستشان گرفت، يعني هلاکشان کرد، و بعد از هلاکتشان ديگر مالکي براي آن مساکن نماند به جز خدا، پس اگر خداي تعالي خود را وارث ايشان خواند، به اين عنايت است که بعد از رفتن آنان کسي باقي نماند، و تنها او باقي ماند و او مالک املاک آنان شد، گويا آن ملک اعتباري که داشتند به خدا منتقل شد، در حالي که در حقيقت انتقالي در کار نبود، بلکه بعد از هلاکت آنان و زوال ملک اعتباري آنان ملک حقيقي خدا (که تاکنون به خاطر آن ملک اعتباري مخفي مانده بود) ظاهر شد.
اين آيه جواب دوم خداي تعالي است از عذري که آوردند که: "اگر با تو به هدايت ايمان بياوريم عرب ما را از سرزمينمان مي ربايند"و حاصل اين جواب اين است که: صرف اينکه شما ايمان نياوريد، و در نتيجه عرب شما را نربايند، باعث نمي شود که شما در اين سرزمين باقي بمانيد و زمينتان حفظ شود و هر جور دلتان خواست متنعم شويد، براي اينکه چه بسا قريه ها که در نهايت درجه تنعم بودند، و در نتيجه باد غرور و طغيان سرگرمشان کرده بود، که ما همه آنان را هلاک کرديم، و شهر و دهشان خالي از سکنه ماند، و کسي جز خدا آن را ارث نبرد.
"و ما کان ربک مهلک القري حتي يبعث في امها رسولا"
کلمه"ام القري"به معناي مرکز دهات، و آن شهرستاني است که همه دهات بدانجا مراجعه مي کنند، و در آيه شريفه سنت الهي در عذاب قرا، و انقراض اهل آنها بيان شده، و آن اين است که : عذاب استيصال و انقراض هيچ وقت از خداي تعالي صادر نشده مگر بعد از آنکه حجت را بر آنان تمام کرده باشد، يعني رسولي به سويشان فرستاده باشد، تا آيات خدا را بر آنان بخواند، و بعد از آنکه ايشان آن رسول را تکذيب کرده، و به آيات خدا کفر ورزيده باشند.
و در اينکه بعد از آيه قبلي اين آيه را ذکر کرد، که سنت الهي را در هلاک ساختن قري بيان مي کند، خود تهديدي است به اهل مکه که مشرک بودند، و اشاره است به اينکه اگر آنان نيز بر کفر خود پافشاري کنند، در معرض نزول عذاب قرار خواهند گرفت، براي اينکه خداي تعالي براي ام القري که همان مکه است رسولي فرستاد، تا آيات وي را بر مردم آنجا بخواند، ولي آن مردم هنوز ظالمند و رسول خود را تکذيب مي کنند.
با اين بيان روشن مي شود که آن نکته اي که باعث شد در آيه شريفه از متکلم مع الغير (ما) به سوي غيبت التفات شود، چه بوده؟ آري در آيات قبل و همچنين بعد از جمله مورد بحث خداي تعالي متکلم مع الغير (ما) اعتبار شده و فرموده: "نمکن، لدنا، اهلکنا، و کنا نحن الوارثين"، ولي در جمله مورد بحث خداي تعالي غايب اعتبار شده، فرموده: "و ما کان ربک ... و پروردگار تو، چنين و چنان نيست"نکته اين التفات اين است که: در اشاره به اينکه اگر پيامبر را تکذيب کنند، شرايط عذاب کردن در ما بين آنان فراهم است، هم تقويت نفس پيامبر خداست و هم تاکيدي براي حجت او، لذا مي بينيم بعد از آنکه در اين عبارت غرض مزبور ايفا شده، دوباره به سياق قبل برمي گردد، و مي فرمايد: "و ما کنا مهلکي القري".
"و ما اوتيتم من شي ء فمتاع الحيوة الدنيا..."
کلمه"ايتاء"به معناي"اعطاء"است و کلمه"من شي ء"بيان کلمه"ما"است، که به منظور عموميت دادن به"ما"آمده، و معنايش چنين مي شود"تمامي آنچه که از متاع حيات دنيا داده شده ايد "، کلمه"متاع"به معناي هر چيزي است که از آن بهره برداري شود، و کلمه"زينة"به معناي هر چيزي است که به چيزي منضم شود، و آن را جمال و حسني ببخشد، و کلمه"حياة الدنيا"به معناي زندگي زودگذر و پايان پذيري است که از زندگي آخرت به ما نزديک تر است، و در مقابل آن زندگي آخرت است، که جاوداني و ابدي است، و مراد از"ما عند الله"نيز همان زندگي با سعادت آخرت است که در جوار خدا است و به همين جهت خير و باقي تر شمرده شده.
و معناي آيه اين است که: تمامي نعمتهاي دنيوي که خدا در اختيارتان قرار داده متاع زينتي است که زندگي دنيوي را زينت داده، زندگي دنيوي که از آن زندگي ديگر به شما نزديک تر و فاني و زودگذر است و آنچه از ثوابها که ذخيره خانه آخرت است، و ثمره پيروي هدايت و ايمان به آيات خدا است بهتر و باقي تر است، پس جا دارد که آن زندگي را و آن ثوابها را بر زندگي دنيا و متاع و زينت آن مقدم بداريد، اگر عقل داشته باشيد.
و اين جواب سومي است از اينکه گفتند: "ان نتبع الهدي معک نتخطف من ارضنا"، و حاصل آن اين است: اگر پذيرفتيم که اگر پيروي هدايت کنيد عرب شما را از سرزمينتان بربايند، و ليکن آنچه شما در اين فرض از دست مي دهيد متاع زندگي دنياي فاني است، پس چرا بايد آن را بر سعادت آخرت و بر ثواب در نزد خدا که در عوض پيروي هدايت است، ترجيح دهيد با اينکه آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است؟
"ا فمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه، کمن متعناه متاع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيمة من المحضرين..."
اين آيه تا آخر هفت آيه بعد توضيح مضمون آيه قبل است، و همان معنا را يعني ترجيح پيروي هدي بر ترک آن، و بر پيروي هواي نفس در بهره گيري از متاع حيات دنيا را با بياني ديگر روشن مي کند، و در اين بيان حال پيروان هدايت را با حال پيروان هوي مقايسه مي نمايد، که دسته اول به وعده هاي نيکي، که خدا به آنان داده، مي رسند، و دسته دوم در روز قيامت احضار مي شوند و خدايان دروغي آنان از آنان بيزاري جسته، و دعايشان را مستجاب نمي کنند، و از اينکه دعوت رسولان را اجابت نکردند، بازخواست مي شوند.
پس اينکه فرمود: "ا فمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه"، استفهامي است انکاري، و وعده حسن عبارت است از وعده خداي تعالي به مغفرت و بهشت، همچنان که خودش فرموده:
"وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم" (4) و خداوند وعده خود را تکذيب نمي کند، همچنان که باز خودش فرموده: "الا ان وعد الله حق " (5).
و اينکه فرمود: "کمن متعناه متاع الحيوة الدنيا"يعني آن کسي که ما از متاع زندگي دنيا برخوردارش کرده ايم از آن وعده حسن محروم است، براي اينکه به تمتع از متاع دنيا قناعت کرد، دليل بر اين تقييد اين است که در آيه شريفه، بين وعده حسن و بين تمتيع و برخوردار کردن از متاع دنيا مقابله انداخته.
"ثم هو يوم القيمة من المحضرين" يعني او در روز قيامت از احضار شدگان براي عذاب و يا براي سؤال و مؤاخذه است، و کلمه"ثم سپس"، در اينجا ترتيب کلامي را مي رساند، نه ترتيب وقوع در خارج را، و اگر مطلب را با جمله اسميه آورد، نه فعليه، (و نفرمود ما او را احضار مي کنيم، و يا احضار مي شود)، براي اين است که تحقق را برساند، و بفهماند که چنين روزي به طور مسلم خواهد رسيد، همچنان که در جمله مقابلش نيز اسميه آورد، و فرمود : "فهو لاقيه".
"و يوم يناديهم فيقول اين شرکاءي الذين کنتم تزعمون"
منظور از"شرکاء"همان معبودهايي است که مشرکين در دنيا آنها را مي پرستيدند، و اگر آن معبودها را"شرکاء"خواند، به خاطر اين است که مشرکين بعضي از شؤون خداي تعالي را از قبل خود به آنها داده بودند، و به آنها نسبت مي دادند، از قبيل پرستش و تدبير و تعبير به "نداء"در اين آيه شريفه اشاره است به دوري آنان از خدا و بي ياوري ايشان در روز قيامت .
"قال الذين حق عليهم القول ربنا هؤلاء الذين اغوينا اغويناهم کما غوينا"
الهه اي که مشرکين آنها را شرکاي خداي سبحان مي پنداشتند دو صنف بودند، يک صنف بندگان گرامي خدا بودند، از قبيل ملائکه مقرب، و عيسي بن مريم (ع) و صنف ديگر ياغيان جن، و گردنکشان انس، که ادعاي الوهيت کردند، مانند فرعون و نمرود و غير آن دو، و خداي سبحان هر کسي هم که در باطل اطاعت شود، ملحق به آنان کرده مانند ابليس، و شيطانهايي که قرين انسانها مي شوند، و پيشوايان ضلالت، همچنان که در باره ابليس و شيطانها فرموده: "ا لم اعهد اليکم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لکم عدو مبين"
تا آنجا که مي فرمايد: "و لقد اضل منکم جبلا کثيرا" (6) و نيز در باره اطاعت هوي فرموده:
"ا فرايت من اتخذ الهه هويه" (7) و نيز در باره پيشوايان ضلالت فرموده: "اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله " (8).
و آنهايي که مورد نظر آيه مورد بحث هستند از صنف دوم مي باشند، چون صنف اول که ملائکه و عيسي بن مريم (ع) هستند، کسي را اغواء نکرده اند، و آيه مورد بحث سخن از"اغواء"به ميان آورده و فرموده که: پيشوايان شرک گفتند که ما آنان را اغواء کرديم و از عبادت آنان بيزاريم.پس مراد از"الذين حق عليهم القول"، که از مشرکين بيزاري ميجويند، پيشوايان شرکند، هر چند که مشرکين هم مصداق"الذين حق عليهم القول"
هستند، و عذابشان حتمي است، به شهادت آيه"حق القول مني لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين" (9) که همه کفار را مصداق"الذين حق عليهم القول"مي داند، و ليکن مراد در آيه مورد بحث پيشواياني است که شرک و ضلالت به ايشان منتهي مي شود.
در اينجا سؤالي پيش مي آيد، و آن اين است که: حق سخن اين بود که اول خداوند از مشرکين بپرسد که چرا شرک ورزيديد، و چه کسي شما را بر آن واداشت؟ و سپس از زبان آنان جواب بدهد که فلان و فلان ما را مشرک کردند، آنگاه آيه مورد بحث را از زبان پيشوايان شرک در دفاع از خود بياورد، ولي اين طور نکرده، از همان آغاز دفاع پيشوايان کفر را ذکر فرموده، چرا؟
در پاسخ مي گوييم: شايد نکته آن اين باشد که خواسته است اشاره کند به اينکه مشرکين در اين موقف پيشوايان شرک و خدايان دروغين را نمي يابند، تا به آنان اشاره کنند، که اينان ما را چنين کردند، همچنان که آيه شريفه"و يوم يناديهم اين شرکاءي قالوا آذناک ما منا من شهيد و ضل عنهم ما کانوا يدعون من قبل" (10) نيز به اين معنا اشاره مي کند.
"ربنا هؤلاء الذين اغوينا" يعني پروردگار اينان اشاره به مشرکين مي کنند همان کسانند که ما گمراهشان کرديم.و اين جمله توطئه و زمينه چيني براي جمله بعدي است.
"اغويناهم کما غوينا" گمراهشان کرديم، همان طور که خود گمراه شديم، يعني درست است که گمراهي آنان به اغواي ما بود، چون که ما خود گمراه بوديم، و ليکن آن طور نبود که ما مجبورشان کنيم به گمراهي، بلکه عين گمراه کردن خودمان بود، همچنان که خود ما به اختيار خود گمراه شديم، ايشان نيز به اختيار خود گمراه شدند، و به هيچ وجه پاي اجبار و زور در بين نبود.
دليل بر اينکه معناي آيه اين است، حکايتي است که خداي تعالي از زبان ابليس نقل کرده، که در آن روز يعني روز قيامت مي گويد: "و ما کان لي عليکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لي، فلا تلوموني و لوموا انفسکم" (11).
و نيز سؤال و جواب ستمگران و اقران آنان را حکايت کرده و فرموده: "و اقبل بعضهم علي بعض يتساءلون قالوا انکم کنتم تاتوننا عن اليمين قالوا بل لم تکونوا مؤمنين و ما کان لنا عليکم من سلطان بل کنتم قوما طاغين فحق علينا قول ربنا انا لذائقون فاغويناکم انا کنا غاوين" (12).يعني از ما که گمراه بوديم به شما غير از گمراهي چيزي نرسيد.
از اين بيان روشن مي شود اينکه گفتند: "اغويناهم کما غوينا"، معناي ديگري هم دارد، و آن اين است که: مشرکين از ما نظير همان وصفي را کسب کردند که در خود ما بود، چيزي که هست اگر ما از آنان بيزاري مي جوييم براي اين است که: ما ايشان را مجبور به گمراهي نکرديم، و اگر ما را خداي خود گرفتند، و ما را پرستيدند به زور و اجبار نبود.
"تبرأنا اليک" اين جمله بيزاري بي قيد و شرط پيشوايان است، مي گويند ما اصلا و به تمام معنا از مشرکين بيزاريم، چون ما نمي توانستيم ايشان را مجبور نموده و اختيار از ايشان سلب کنيم.
"ما کانوا ايانا يعبدون" يعني با اجبار ما، ما را نپرستيدند، و يا معنايش اين است که: ما را نپرستيدند، چون که ما از اعمال آنان تبري داريم، و کسي که از عملي تبري دارد، آن عمل را به وي نسبت نمي دهند، آيات ديگري هم که مي فرمايد روز قيامت اثري از خدايان خود نمي يابند، برگشتش به همين معنا است، که خدايان نامبرده، خود را از پرستش آنان بيزار و بري مي دانند، مانند آيه"و ضل عنهم ما کانوا يفترون" (13) و آيه"و ضل عنهم ما کانوا يدعون من قبل" (14) و"يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشرکوا مکانکم انتم و شرکاؤکم فزيلنا بينهم و قال شرکاؤهم ما کنتم ايانا تعبدون" (15) و آياتي ديگر دقت فرماييد .
بعضي (16) از مفسرين گفته اند: "معناي آيه اين است که: خدايان دروغي که در دنيا پرستش مي شدند در قيامت به خداي تعالي مي گويند: ما از اعمال مشرکين به درگاهت بيزاري مي جوييم، چون که آنان ما را نمي پرستيدند، بلکه هواهاي خود را، و يا شياطين را مي پرستيدند، و ليکن اين تفسير از سخافت و زشتي خالي نيست (براي اينکه قبل از جمله مورد بحث اقرار کردند که ما آنان را گمراه کرديم) .
و چون هر يک از دو جمله"تبرأنا اليک"و"ما کانوا ايانا تعبدون"معناي جمله "اغويناهم کما غوينا"را مي دهد لذا واو عاطفه بر سر آنها نيامد.
"و قيل ادعوا شرکاءکم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و راوا العذاب لو انهم کانوا يهتدون"
مراد از کلمه"شرکائهم شرکاي ايشان"آلهه اي است که به خيال آنان شرکاي خدا بودند، و لذا"شرکاء"را به خود آنان اضافه کرد، و نسبت داد (شرکاءشان)، و از اينکه فرمود: "به ايشان گفته مي شود بخوانيد شرکاي خود را"، منظور از خواندن آنها اين است که:
بيايند و پرستندگان خود را ياري نموده و عذاب را از ايشان دفع کنند، و به همين جهت جمله "و رأوا العذاب و ديدند عذاب را"، را بعد از جمله"فلم يستجيبوا لهم پس خدايان، دعاي پرستندگان را اجابت نکردند"آورد.
"لو انهم کانوا يهتدون" بعضي از مفسرين گفته اند: جواب"لو"در اينجا حذف شده، يعني نفرمود که: اگر در پي هدايت بودند چه مي شد زيرا خود کلام بر آن دلالت دارد، و تقدير کلام اين است که: آنان اگر راه به جايي مي بردند، و هدايت را مي پذيرفتند، هر آينه عذاب را مي ديدند، يعني در دنيا به عذاب قيامت و حقانيت آن معتقد مي شدند، ممکن هم هست کلمه "لو"در اينجا به معناي آرزو باشد، و معناي آيه اين باشد که: اي کاش راه به جايي مي بردند، و هدايت را مي پذيرفتند.

title

اين آيه عطف است بر چند آيه سابق، که مي فرمود: "و يوم يناديهم..."، چيزي که هست در آيه سابق نخست پرسش شده اند از شرکايي که براي خدا قائل شده بودند، و به ايشان دستور داده شده که آنها را به ياري خود بطلبيد، و در آيه مورد بحث پرسش شده اند از اينکه چه پاسخي به دعوت رسولان، که از ناحيه خدا به سويشان آمدند، دادند.
و معناي آيه اين است که: در پاسخ آن کسي که خداي تعالي به سوي شما فرستاد، و شما را به سوي ايمان و عمل صالح دعوت کرد چه گفتيد؟
"فعميت عليهم الانباء يومئذ فهم لا يتساءلون"
کلمه"عميت"ماضي"از"عمي"است که به معناي کوري است، و در اينجا معناي کوري مقصود نيست، بلکه استعاره از اين است که انسان در موقعيتي قرار گرفته که به خبري راه نمي يابد و مقتضاي ظاهر اين بود که عمي و بي خبري را به خود آنان نسبت دهد، ولي مي بينيم که به عکس تعبير کرده، و فرموده: "فعميت عليهم الانباء خبرها بر آنان کور شد"
و اين به خاطر آن است که بفهماند کفار در آن روز از همه طرف ماخوذ مي شوند، و راه نجات از همه طرف به رويشان بسته مي شود، و دستشان از تمامي اسباب بريده و کوتاه مي گردد، همچنان که در سوره بقره، آيه 166 فرموده: "و تقطعت بهم الاسباب"، توضيح اينکه: وقتي تمامي اسباب براي آنان از تاثير ساقط شد، ديگر در آن روز اخبار راهي به سوي آنان ندارد، و ايشان هم راهي به خارج از وجود خود ندارند، تا چيزي را دست آويز نموده، به آن اعتذار بجويند، و به اين وسيله خود را از عذاب نجات دهند.
"فهم لا يتساءلون" اين جمله تفريع است بر"کور بودن اخبار"، از قبيل تفريع بعض افراد عام بر عام است (مثل اينکه بعد از گفتن اين جمله که دانشمندان محترمند، بگويي پس بوعلي سينا هم محترم است)، در اينجا نيز بعد از گفتن اينکه کفار به طور کلي از چهار ديواري وجود خود راهي به خارج از خود ندارند، فرمود پس بين خودشان نيز سؤال و جوابي رد و بدل
نمي شود، تا از راه گفتگو و مشورت بهانه و عذري پيدا کنند، و آن را عذر نافرماني خود، يعني تکذيب رسولان، و رد دعوت ايشان قرار دهند.
صدر و ذيل آيه مورد بحث به وجوه بسياري ديگر تفسير شده، که چون در ايراد آنها فايده اي نديديم، مسکوت گذاشتنش را بهتر ديديم.
"فاما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسي ان يکون من المفلحين"
حرف"فاء"بر سر اين آيه اين معنا را افاده مي کند که تاکنون آنچه گفتيم در باره کسي بود که کفر بورزد، و به سوي خداي سبحان رجوع هم نکند، پس بنابر اين کسي که رجوع کند و ايمان بياورد، و عمل صالح انجام دهد، اميد آن هست که از رستگاران باشد، و کلمه: "عسي" به طوري که (17) گفته شده در اينجا به معناي لغوي کلمه (اميد) نيست، بلکه معناي تحقيق و حتميت را مي رساند، و خداي تعالي خواسته است، طبق رسم و عادت بزرگان بشر سخن بگويد، چون عادت مردان بزرگ اين است که کاري را که مي خواهند انجام دهند مي گويند، اميد است انجام دهم، ممکن هم هست همان معناي لغوي يعني اميدواري منظور باشد، و خداي تعالي از طرف خود توبه کاران اظهار اميد کرده باشد، که در اين صورت معناي جمله اين مي شود که: آنهايي که توبه کرده و ايمان آورده، و عمل صالح کردند، در انتظار رستگاري باشند.
"و ربک يخلق ما يشاء و يختار ما کان لهم الخيرة، سبحان الله و تعالي عما يشرکون"
کلمه"خيرة"به معناي تخير (انتخاب) است، همچنان که کلمه"طيرة"به معناي تطير است.
اين آيه چهارمين پاسخ از عذر مشرکين است، که گفتند: "اگر با تو هدايت را پيروي کنيم عرب ما را از سرزمينمان مي ربايند"، و متضمن حجتي قاطع است.
توضيح آن، همانا خلقت يعني صنع و ايجاد همه چيز به خداي تعالي منتهي مي شود، همچنان که خودش فرموده"الله خالق کل شي ء" (18) در نتيجه در عالم هستي هيچ مؤثر حقيقي غير از خداي تعالي وجود ندارد، پس هيچ چيزي که خداي را مجبور به کاري از کارها کند، وجود ندارد، زيرا چنين چيزي که فرض کرديم مؤثر است يا مخلوق خدا است، که هستي اش به او منتهي مي شود در اين صورت وجود آن و همه آثارش مخلوق او است، و معنا ندارد که چيزي و يا اثر آن در خودش اثر کند، و يا مخلوق او نيست، و هستي اش به او منتهي نمي شود، و با اجبار و قهر در خدا تاثير مي کند يعني او را به اجبار وادار به کار مي سازد، که اين فرض باطل است، چون مؤثري در عالم غير از خدا نيست و چيزي هم نيست که وجودش منتهي به خدا نشود.
پس نه چيزي هست که در خداي تعالي اثر کند و اثر خدا از او باشد و نه چيزي هست که از اثر خدا جلوگيري کند همچنان که فرموده: "و الله يحکم لا معقب لحکمه" (19) و نيز فرموده: "و الله غالب علي امره" (20).
و وقتي نه قاهري بود که او را بر عملي مجبور کند، و نه مانعي که او را از عملي باز بدارد، در نتيجه او مختار حقيقي است، اين از نظر تکوين و خلقت از نظر تشريع هم همين طور است، زيرا تشريع تابع تکوين است، چون حقيقت تشريع اين است که: خداي تعالي جنس بشر را طوري خلق کرده، و بر فطرتي ايجاد فرموده، که خلقت و فطرتش صحيح، و مثمر ثمر نمي شود، مگر وقتي که يک عده کارهايي را که در شرع واجبات و يا به حکم واجبات هستند، انجام دهد، و يک عده کارهايي که محرمات و يا به حکم محرمات هستند ترک کند، پس هر کاري که در به کمال و به سعادت رسيدن انسانها مؤثر است، خداي تعالي به آنها امر کرده، با امر وجوبي و يا ارشادي، و از آنچه که در اين راه مضر و منافي بوده نهي کرده، با نهي تکليفي و يا ارشادي .
پس خداي تعالي که مختار به تمام معنا است، مي تواند در مرحله تشريع احکام و قوانين، هر حکم و قانوني را که خواست تشريع کند، همچنان که در مرحله تکوين مي تواند هر قسم که اختيار کرد خلق و تدبير نمايد، و اين است معناي جمله"و ربک يخلق ما يشاء و يختار"که به طور مطلق خدا را مختار معرفي مي کند.
و ظاهرا جمله"يخلق ما يشاء"اشاره است به اختيار تکويني خدا، و مي فهماند که اختيار او مطلق است به اين معني که قدرت او قاصر از خلقت هيچ چيز نيست، و هيچ چيزي او را از آنچه مي خواهد مانع نمي شود، و به عبارت ديگر: هيچ چيزي از مشيت او سرباز نمي زند، نه به خودي خود و نه به خاطر مانعي، و اين همان اختيار به معناي حقيقي آن است.
و جمله"و يختار"اشاره است به اختيار تشريعي، و اعتباري، که عطف آن به جمله"يخلق ما يشاء "از باب عطف مسبب است بر سبب، براي اينکه تشريع و اعتبار، فرع تکوين و حقيقت است.
ممکن هم هست که جمله"يخلق ما يشاء"را بر اختيار تکويني، و جمله"و يختار"
را بر اعم از حقيقت و اعتبار حمل کنيم، و ليکن وجه سابق موجه تر است، به دليل اينکه آنچه در جمله بعدي"ما کان لهم الخيرة"نفي شده، اختيار تشريعي و اعتباري است، و اختياري که در جمله"يختار"براي خدا اثبات شده، مقابل آن است، پس قهرا مراد تنها همان اختيار تشريعي و اعتباري است.
از سوي ديگر هيچ شکي نيست در اينکه آدمي نسبت به کارهايي که از روي علم و اراده انجام مي دهد اختيار تکويني دارد، البته نه اينکه اختيارش مطلق باشد، چون اختيار او يکي از اجزاء سلسله علل است، اسباب و علل خارجي نيز در محقق شدن افعال اختياري او دخيلند، مثلا اگر انسان يک لقمه غذا را بخورد که يکي از کارهاي اختياري اوست، هم اختيار او در آن دخيل است، و هم وجود طعام در خارج، و هم اينکه طعام مفروض طوري باشد که قابل خوردن باشد و با طبع آدمي نيز سازگار باشد، و هم اينکه اين طعام در دسترس و نزديک او باشد، و نيز دست او هم به فرمانش باشد، و بتواند لقمه را بگيرد، و دهان او هم باز باشد، و بتواند آن را بجود، و دستگاه بلعيدن او هم سالم باشد و بتواند لقمه را فرو ببرد، و صدها اسباب ديگري که همه در اين عمل اختياري، يعني خوردن آدمي دخيلند، فراهم باشند.پس صادر شدن فعل اختياري از انسان موقوف بر موافقت اسبابي است که خارج از اختيار آدمي است، و در عين حال دخيل در فعل اختياري اوست، و خداي سبحان در رأس همه اين اسباب است، و همه آنها حتي اختيار آدمي به ذات پاک او منتهي مي شود، چون اوست که آدمي را موجودي مختار خلق کرده، هم او را خلق فرموده و هم اختيارش را.
از سوي ديگر انسان خود را بطبع مختار مي داند به اختيار تشريعي به اينکه کاري را انجام دهد و يا ترک کند، يعني در مقابل آن اختيار تکويني قانونا هم خود را مختار مي داند، (لذا اگر کار نيکي کرد سزاوار مدحش مي دانند، و مي گويند مختار بوده، و اگر کار نيکي را ترک کرد سزاوار ملامتش مي دانند، و معذورش نمي دارند به اينکه مجبور بوده) و کسي از هم نوعش نمي تواند او را مجبور به کاري، و يا ممنوع از کاري بکند، چون بني نوع او نيز مانند او انسانند، و از معناي بشريت چيزي زايد بر او ندارند، تا مالک و اختياردار او بوده باشند، و اين همان است که مي گويند: انسان بالطبع حر و آزاد است.
پس انسان في نفسه حر و بالطبع مختار است، مگر آنکه خودش به اختيار خود چيزي از خود را به ديگري تمليک کند، و به اين تمليک حريت خود را از دست بدهد، همچنان که يک انسان اجتماعي نسبت به موارد سنت ها و قوانين جاري در اجتماعش حريت و آزادي ندارد، چون که داخل در اجتماع است، و آنچه از سنن و قوانين، چه ديني و چه اجتماعي، در اجتماع جريان دارد، امضاء کرده است.
و نيز دو صف لشکر که با يکديگر جنگ مي کنند، از همان اول هر يک ديگري را، نسبت به آنچه که يکي از ديگري به دست آورد، مالک دانسته، و اختيار خود را از آن سلب کرده، و به همين جهت است که طرف غالب مي تواند با اسيراني که از طرف مغلوب گرفته هر چه بخواهد بکند.
و نيز اجيري که عمل خود را در مقابل اجرتي مي فروشد، يعني خود را اجير غير مي کند، ديگر در آن عمل خود حريت و آزادي ندارد، چون مملوک بودن عمل با حريت منافات دارد.
پس يک انسان نسبت به ساير انسانها، وقتي حر و آزاد در عمل خويش است، و نسبت به عملي آزادي و حريت دارد که به دست خود و به اختيار خود سلب حريت از خود نکرده باشد، و عمل خود را تمليک به غير ننموده باشد.
ولي خداي سبحان از آنجايي که مالک ذات انسانها و نيز افعال صادره از ايشان است، و ملکيتش هم مطلق، و به تمام معناست، هم به ملک تکويني مالک او و افعال اوست، و هم به ملک تشريعي و اعتباري، لذا انسان نسبت به آنچه که خداي تعالي به امر تشريعي و يا نهي تشريعي و نيز به آنچه که به مشيت تکويني از او بخواهد، هيچ گونه حريت و اختياري ندارد.
اين است آن حقيقتي که جمله"ما کان لهم الخيرة"در صدد بيان آن است، و معنايش اين است که: اگر خداي تعالي از انسانها عمل و ترک عملي را بخواهد، ديگر انسانها در مورد خواست او اختياري ندارند، تا بتوانند آن چه خواستند براي خودشان اختيار کنند اگر چه مخالف آن چيزي باشد که خدا خواسته است.
و اين آيه قريب المعنا با آيه زير است که مي فرمايد: "و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يکون لهم الخيرة من امرهم" (21).
اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث، البته ساير مفسرين حرفهاي مختلف ديگر زده اند، که چون فايده اي در نقلش نبود، از آن صرف نظر نموده، کساني که بخواهند از آن سخنان اطلاع يابند بايد به تفاسير بزرگ و مطول مراجعه کنند.
"سبحان الله و تعالي عما يشرکون" يعني خدا منزه است از شرک ايشان، به اينکه به جاي خدا بتهايي براي پرستش برگزيدند.
البته در اين ميان معناي ديگري دقيق تر هست، و آن اين است که خداي تعالي منزه است از اينکه مردم خود را نسبت به آنچه خدا اختيار مي کند مختار بدانند، و بپندارند که مي توانند آنچه او اختيار کرده رد کنند، و يا قبول نمايند، خدا از چنين پنداري منزه است، براي اينکه اين پندار جز به دعوي استقلال در وجود، و بي نيازي از خداي تعالي تصور ندارد، و استقلال و استغناء هم تمام نمي شود، مگر به اينکه خود را در صفت الوهيت شريک خدا بدانند .
و در جمله"و ربک يخلق"، التفاتي از تکلم با غير به سوي غيبت به کار رفته، (يعني در آيه قبل روي سخن با غير رسول خدا (ص) بود، و در اين آيه صفت رب را به آنجناب اضافه نمود، و فرمود پروردگار تو)، و اين بدان جهت بوده که خواسته آنجناب را تقويت و تاييد کند، و دلگرمي دهد، چون معناي آيه اين است که: آن ديني که خدا وي را به ابلاغ آن گسيل داشته، حکمي است ثابت و حتمي، که به هيچ وجه قابل برگشت نيست، پس ديگر مردم در آن اختياري ندارند، موافقت و مخالفت آنها هيچ اثري در آن ندارد، علاوه بر اين مردم از آنجايي که ربوبيت خدا را قبول ندارند، اين دين را نمي پذيرند.
و در جمله"سبحان الله"با اينکه جا داشت بفرمايد"سبحانه"، چون قبلا نام خداي تعالي ذکر شده ولي به جاي ضمير اسم ظاهر آورده، نکته اين تغيير اسلوب اين است که: بفهماند امر راجع به ذات متعالي خدا است، که مبدأ تنزه و تعالي او است از هر چيزي که لايق ساحت قدسش نباشد اينکه او به هر صفت کمال متصف است و از هر نقصي مبراست، براي اين است که او"الله خداي عز اسمه"مي باشد.
"و ربک يعلم ما تکن صدورهم و ما يعلنون"
کلمه"تکن"مشدد"تکنن"است، که مضارع از باب افعال از"اکنان"است، و اکنان به معناي اخفاء و پنهان داشتن است.و کلمه"تعلنون"جمع مضارع از اعلان است، که به معناي اظهار مي باشد، در اين آيه شريفه اخفاء را به سينه هاي مردم نسبت داده، و اعلان را به خود آنان، و فرموده : "و پروردگار تو آنچه را که سينه هاي آنان پنهان مي دارد، و آنچه را که ايشان اظهار مي دارند مي داند"و اين بدان جهت است که مخزن اسرار مردم سينه هاي ايشان است.
و اگر اين آيه را دنبال آيه قبلي قرار داد، براي اشاره به اين است که: خداي تعالي چون که عالم به گناهان ظاهري و شرک باطني آنان است لذا به حکمت خود براي آنان اعمالي را اختيار کرده تا به وسيله آن، ايشان را پاک کند.
"و هو الله لا اله الا هو له الحمد في الاولي و الآخرة و له الحکم و اليه ترجعون"
از ظاهر سياق برمي آيد که ضمير در ابتداي آيه شريفه به کلمه"ربک"در آيه قبلي بر مي گردد، (و معنايش اين است که: آن پروردگار تو که گفتيم الله است)، و ظاهرا لام در کلمه"الله "براي اشاره به معناي وصف است (معبوديت) و جمله"لا اله الا هو"تاکيد همان انحصاري است که در جمله"هو الله"افاده شده، گويا فرموده است: "و هو الاله المتصف وحده بالالوهية لا اله الا هو تنها او اله است که تنها او متصف است به الوهيت هيچ معبودي جز او نيست".
و بنابر اين آيه شريفه به منزله متمم است براي بياني که آيه قبل در صدد آن بود، گويا فرموده خداي سبحان مختار است، و تنها او مي تواند اين معنا را اختيار کند، که بندگان تنها او را بپرستند و به ظاهر و باطنشان آگاه است، پس او سزاوار است که بر بندگان حکم کند که تنها او را عبادت کنند، و يگانه معبود مستحق عبادت است، پس بر بندگان هم واجب است حکم او را گردن نهاده و تنها او را بپرستند.
آنگاه آنچه در ذيل آيه است، که مشتمل بر سه دليل است: 1 له الحمد 2 له الحکم 3 اليه ترجعون، وجوهي است که انحصار خدا را در استحقاق پرستش توجيه مي کند.
اما اينکه فرمود: "له الحمد في الاولي و الآخرة"، آن انحصار را به اين بيان توجيه مي کند که هر کمالي که در دنيا و آخرت وجود دارد نعمتي است که از ناحيه خداي تعالي نازل شده، و در ازاي هر يک از آنها مستحق ثناي جميل است، و جمال هر يک از اين نعمت هاي موهوبه از کمال ذاتي و از صفات ذاتي او ترشح شده، که در ازايش مستحق ثناء است، و غير از خداي تعالي هيچ موجود و هيچ کس مستقل در ثناي بر خدا نيست، و هر کس هم که خدا را ثنا گويد، ثنايش هم منتهي به اوست و عبادت هم ثناي زباني و يا عملي است، پس تنها اوست که مستحق پرستش است.
و اما اينکه فرمود: "و له الحکم"علتش اين است که: خداي سبحان مالک علي الاطلاق همه عالم است، و غير از او کسي چيزي را مالک نيست، مگر آنچه را که او تمليکش فرموده باشد، و همان را هم که خدا به کسي تمليک کرده، باز خود او مالک است، از سوي ديگر خداي سبحان، هم در مرحله تشريع و اعتبار مالک است، و هم در مرحله تکوين و حقيقت، و از آثار ملک او يکي اين است که: حکم مي کند بر بندگان و مملوکين خود که کسي غير از او را نپرستند.
و اما اينکه فرمود: "و اليه ترجعون"، جهتش اين است که: رجوع به سوي او به خاطر حساب و جزاء است، و چون تنها او مرجع است، سپس محاسب و جزاء دهنده نيز همو است و کسي غير از او محاسب و جزاء دهنده نيست، پس تنها اوست که بايد پرستش شود، و پرستش او را بايد تنها بر طبق دين او انجام داد.
"قل ا رايتم ان جعل الله عليکم الليل سرمدا الي يوم القيمة..."
کلمه"سرمد"بر وزن فعلل به معناي دائم است، بعضي (22) هم گفته اند: اين کلمه از ماده"سرد"اشتقاق يافته، و ميم آن زيادي است، و معناي"السرد "پشت سر هم بودن است، و اگر فرمود: "به من بگوييد اگر خدا شب را تا روز قيامت يک سره قرار مي داد چه مي کرديد"، و خلاصه اگر شب را مقيد به روز قيامت کرد، براي اين است که : بعد از رسيدن روز قيامت ديگر شبي نخواهد بود.
"من اله غير الله ياتيکم بضياء" يعني در چنين صورتي کدام يک از معبودهاي شما حکم خدا را نقض مي کرد و روز را برايتان مي آورد، و شما را از تاريکي نجات مي داد، تا بتوانيد به دنبال معاش برويد؟ اين آن معنايي است که سياق، شاهد آن است و نظير اين معنا در جمله آينده نيز که مي فرمايد: "من اله غير الله ياتيکم بليل..."مي آيد.
با اين بياني که ما براي آيه مورد بحث کرديم اشکالي که بر دو آيه مورد بحث کرده اند برطرف مي شود، و آن اشکال اين است که: اگر فرض کنيم که شب تا روز قيامت امتداد يابد و عمر روزگار يک سره شب شود، ديگر اصلا تصور ندارد که روزي و ضيايي بياورند، براي اينکه آورنده روز يا خداي تعالي است و يا غير اوست، اما غير خدا که ناتواني اش از آوردن روز واضح است، و اما خداي تعالي اگر روزي بياورد لازمه اش آن است که در يک زمان شب و روز هر دو با هم جمع شوند، و اين محال است، و اراده و قدرت خداي متعال به محال تعلق نمي گيرد، و همچنين است اگر عمر روزگار تا روز قيامت يک سره روز شود.
بعضي (23) از مفسرين از اين اشکال جواب داده اند به اينکه: "مراد از جمله"ان جعل الله عليکم"اين است که: خدا اگر بخواهد، شب را دائمي کند"ولي خواننده عزيز توجه دارند که گفتيم نه قدرت خدا به محال تعلق مي گيرد، و نه خواست او، پس اين جواب اشکال را دفع نمي کند، جواب صحيح همان بياني است که ما براي آيه کرديم (زيرا آيه شريفه در مقام اثبات توحيد در ربوبيت خداي تعالي است مي خواهد بفرمايد: آلهه شما مشرکين هيچ سهمي از ربوبيت ندارند به دليل اينکه اگر خداي تعالي شب را تا قيامت يک سره کند آنها نمي توانند اين حکم خدا را نقض کنند.و همچنين اگر عمر دنيا را يک سره روز کند، پس از تدبير عالم هيچ سهمي در دست هيچ کس نيست.
مقتضاي ظاهر کلام اين بود که بفرمايد: "من اله غير الله ياتيکم بنهار کيست غير از خدا که برايتان روز بياورد"، چون مقتضاي سياق کلام مقابله ميان شب و روز بود، و ليکن اينطور نفرمود، بلکه فرمود: اگر خدا عمر دنيا را يک سره شب کند کيست غير از خدا که برايتان نور بياورد، و اين تغيير اسلوب و ذکر نور به جاي روز، از قبيل ملزم کردن خصم است به حداقل و آسانترين لوازم گفتار او، تا بطلان مدعايش به نحو اتم روشن گردد، گويا فرموده است: اگر غير از خداي تعالي کسي امور عالم را تدبير مي کند، اگر خدا عمر دنيا را تا قيامت يک سره شب کند، بايد آن مدبر بتواند روز را بياورد، و ما نمي خواهيم روز بياورد، حداقل بتواند نوري که پيش پاي شما را روشن کند بياورد، و ليکن هيچ کس چنين قدرتي ندارد، چون قدرت همه اش از خداي سبحان است.
ولي نظير اين وجه و اين نکته در آيه بعدي، که مي فرمايد: و اگر خدا عمر دنيا را تا قيامت يک سره روز کند چه کسي برايتان شب را مي آورد، که در آن سکونت کنيد، جريان ندارد، براي اينکه در آيه بعدي اگر به جاي شب، ظلمت را نياورد براي اين است که منظور از آوردن ظلمت سکونت و آرامش بشر است، و ظلمتي مايه سکونت بشر است که ممتد باشد، و اگر ممتد باشد همان شب مي شود، و لذا در آيه مذکور نفرمود: "من اله غير الله ياتيکم بظلمة تسکنون فيه".
و اينکه در آيه مورد بحث کلمه"ضياء"را نکره (بدون الف و لام) آورد، خود مؤيد وجهي است که ما بيان داشتيم، البته براي آيه وجوهي ديگر گفته اند که هيچ يک از تعسف و خيالبافي خالي نيست.
"ا فلا تسمعون" آيا گوش تفهم و تفکر نداريد تا تفکر کنيد؟ و بفهميد که معبودي غير از خداي تعالي نيست.
"قل ا رايتم ان جعل الله عليکم النهار سرمدا الي يوم القيمة من اله غير الله ياتيکم بليل تسکنون فيه"
معناي"تسکنون فيه"اين است که: در آن از خستگي و تعبي که از کار روز به شما مي رسد، بياساييد .
"ا فلا تبصرون آيا نمي بينيد" منظور از اين ديدن، تفهم و تذکر است، و چون چنين بينايي و شنوايي نداشته اند پس ايشان کور و کرند، و در اينکه در آخر يک آيه فرموده: آيا نمي بينيد، و در آخر آيه ديگر فرموده: آيا نمي شنويد، لطيفه اي است، و شايد اينکه در آيه دوم که راجع به يکسره شدن روز است صفت نديدن را ذکر کرده، براي اين باشد که مناسب با روشنايي است، و در آيه اول که راجع به يکسره شدن شب است نشنيدن را آورده است، که خالي از مناسبت با آن نيست.
"و من رحمته جعل لکم الليل و النهار لتسکنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون"
اين آيه در حکم نتيجه گيري از حجت مذکور در دو آيه قبل است، که بعد از ابطال دعوي خصم (شرک مشرکين) به صورت يک گزارش و خبر ابتدايي آورده، براي اين که مطلبي است ثابت که ديگر هيچ معارضي برايش نيست.
لام در جمله"لتسکنوا فيه"، لام تعليل است.و ضمير در"فيه"به کلمه"ليل"بر مي گردد.و معنايش اين است که: خدا براي شما شب قرار داد، تا در آن استراحت کنيد."و لتبتغوا من فضله"، يعني و روز قرار داد تا در آن رزقي را که فضل و عطيه خدا است جستجو نماييد.و بنابر اين، برگشت جمله"لتسکنوا"به ليل و جمله"لتبتغوا"به نهار به طريق لف و نشر مرتب است (24).
و جمله"لعلکم تشکرون"به هر دو يعني سکونت در شب و طلب روزي در روز بر مي گردد، و معنايش اين است که: خدا شب را چنان، و روز را چنين کرد، باشد که شما شکر بگزاريد.
جمله"و من رحمته جعل لکم"در معناي اين است که فرموده باشد: "جعل لکم و ذلک رحمة منه خدا روز را براي شما قرار داد، و اين خود رحمتي است از او"و اين اشاره است به اينکه تکوين مانند سکون و طلب رزق و تشريع که عبارت است از هدايت خلق به سوي شکر خالق، همه و همه آثار رحمت او هستند دقت فرماييد .
"و يوم يناديهم فيقول اين شرکاءي الذين کنتم تزعمون"
تفسير اين آيه گذشت، چون قبلا هم اين مطلب را فرموده بود، و اگر در اينجا آن را تکرار کرد، بدان جهت است که مضمون آيه بعدي بدان احتياج داشت.
"و نزعنا من کل امة شهيدا فقلنا هاتوا برهانکم..."
اين آيه شريفه به اين معنا اشاره مي کند که در روز قيامت بطلان پندارشان به خوبي روشن مي شود، و مراد از"شهيد"گواه اعمال است، که در چند جا از اين کتاب به آن اشاره شد و آيه شريفه ظهوري در اين معنا ندارد که مراد از شهيد پيغمبر مبعوث در هر امت است، چون کلمه شهيد را مفرد آورده، و کلمه امت به معناي جماعتي از مردم است، و جماعت از مردم هيچ ظهوري ندارد در جماعتي که پيغمبر به سوي آنها فرستاده شده باشد، تا چه رسد به اينکه بگوييم صريح در آن است، بله چنين جماعتي که پيغمبري دارند يکي از مصاديق امت است.و معناي اينکه فرمود: "فقلنا هاتوا برهانکم"اين است که: ما از آنان مطالبه برهان کرديم و از ايشان خواستيم تا بر پندار خود که مي گفتند خدا شريک دارد، حجتي قاطع بياورند.
"فعلموا ان الحق لله و ضل عنهم ما کانوا يفترون" ، يعني پندار باطلشان، که خدا شريکي دارد، از ايشان غايب شد، و در آن هنگام به يقين دانستند که حق الوهيت، تنها براي خدا است، و خدا در الوهيت، شريکي ندارد، پس مراد از جمله"ضل عنهم"به طور استعاره اين است که: غايب شد از ايشان که ساير مفسرين (25) نيز جمله را بهمين معنا تفسير کرده اند، و بنا بر اين در کلام، تقديم و تاخيري شده، و اصل در آن"فضل عنهم ما کانوا يفترون فعلموا ان الحق لله غايب شد از ايشان آنچه افتراء مي بستند، و در نتيجه فهميدند که حق با خداي تعالي بوده"، مي باشد.
بنابر اين، جمله"ان الحق لله"نظير سخن يک قاضي است که در بين دو نفر که باهم نزاع دارند، و هر يک حق را براي خود ادعاء مي کند، مي گويد، "الحق لفلان حق با فلاني است"، در اينجا گويا خداي تعالي با مشرکين نزاع دارد، و هر يک از دو طرف نزاع، حق را به خود مي دهد، مشرکين ادعا مي کنند که الوهيت يعني معبوديت، حق شرکاي ايشان است، و خداي تعالي ادعاء مي کند که تنها حق اوست، و از خصم خود مي خواهد تا بر مدعاي خود برهان بياورند، و مشرکين هيچ برهاني نمي يابند، در چنين وضعي متوجه مي شوند که در اشتباه بوده اند، و معبوديت حق خداي سبحان است، پس الوهيت حق ثابتي است که هيچ ريبي در آن نيست، و وقتي حق غير خدا نباشد، قهرا حق خداي تعالي خواهد بود، چون گفتيم اصل آن ثابت است.
اين وجه به ظاهرش وجه صحيحي است، و عيبي هم ندارد، و ليکن آنچه از آيه شريفه برمي آيد چيزي ديگر است، زيرا از آيه برمي آيد که يکي از خصايص روز قيامت اين است که: در آن روز حق که در دنيا آميخته با باطل و باطلها بود جداي از هر باطلي ظهور مي کند، آنهم ظهوري مشهود و لمس شدني، که ديگر هيچ گونه پرده و خفايي بر آن نباشد، در آن روز هر باطلي که در دنيا خود را به صورت حق در آورده، و شبيه حق ساخته بود، از ميان برداشته مي شود، و لازمه اين ظهور اين است که مساله الوهيت هم آن چنان ظاهر شود که هيچ ستر و خفايي بر آن نباشد، پس همه افتراهاي شرک که به اين مساله بسته بودند، از ميان مي رود، و اين از بين رفتن افتراها از آثار شدت ظهور حق است، پس در چنين روزي ديگر حاجت به اين نمي افتد که از مشرکين برهان بخواهند، نه اينکه چون دليلي نمي يابند در نتيجه به وحدانيت خداي تعالي در الوهيت علم حاصل کنند، و خلاصه، آيه شريفه نمي خواهد بر سبيل احتجاجات فکري احتجاج کند دقت فرماييد .
با اين بياني که ما براي آيه شريفه ذکر کرديم پاسخ دو اشکال که به آيه شريفه شده، داده مي شود، اشکال اول اين است که: از کلام خداي تعالي استفاده مي شود که مشرکين هيچ حجتي بر ادعاي خود ندارند، و با اين حال وجه اينکه در دنيا همچنان بر باطل مي مانند تا اينکه در روز قيامت برايشان علم حاصل مي شود که حق با خداست، چيست؟ و چرا اين علم در دنيا برايشان حاصل نمي گردد، جوابش اين شد که در دنيا حق و باطل بهم آميخته است، و چه بسيار باطلها که خود را شبيه به حق جلوه مي دهند، ولي روز قيامت روز کشف حقايق، و جدا شدن آنها از باطل است.
اشکال دوم اينکه: چرا در آيه شريفه به جاي اينکه بفرمايد: "و ضل عنهم ما کانوا يفترون فعلموا ان الحق لله"، جمله ها مقدم و مؤخر شده؟ و فرموده: "فعلموا ان الحق لله و ضل عنهم ما کانوا يفترون"و اين تقديم و تاخير غير از سجع و قافيه نکته روشني ندارد.جواب اين اشکال هم اين شد که مفاد جمله"و ضل عنهم..."، اثري است که بر مفاد جمله"فعلموا ان الحق لله"مترتب مي شود، ساده تر بگوييم بعد از آنکه حق بي پرده ظاهر گردد خود بخود افتراي مشرکين از بين مي رود.
ممکن هم هست بگوييم که: کلمه حق در جمله"فعلموا ان الحق لله"مصدر است، که در اين صورت برگشت معناي جمله، به معناي آيه"و يعلمون ان الله هو الحق المبين" (26)
مي باشد، يعني اينکه در آيه مورد بحث فرمود حق براي خداست، معنايش همان معناي آيه نور است که مي فرمايد خدا حق است، البته اين در صورتي است که مراد از اين کلمه، حق بالذات باشد، و اگر مراد همه حق ها باشد، معنايش اين مي شود که: تمامي حق ها به او منتهي مي شود، و قائم به اوست، همچنانکه فرمود"الحق من ربک (27) حق از پروردگار تو است".و نفرمود: "الحق مع ربک حق با پروردگار تو است".
بحث روايتي
در تفسير قمي در ذيل آيه"و قالوا ان نتبع الهدي معک نتخطف من ارضنا"از معصوم (ع) آورده که فرمودند: اين آيه در باره قريش نازل شد، که رسول خدا (ص) ايشان را به اسلام و هجرت دعوت کرد، قريش گفتند: اگر ما هدايت را با تو پيروي کنيم از سرزمينمان ربوده مي شويم، خداي تعالي در پاسخشان فرمود: "ا و لم نمکن لهم حرما آمنا يجبي اليه ثمرات کل شي ء رزقا من لدنا و لکن اکثرهم لا يعلمون" (28).
مؤلف: اين معنا را صاحب کشف المحجه (29) و مرحوم مفيد در روضة الواعظين (30) ، روايت کرده اند، سيوطي هم در الدر المنثور از ابن جرير، ابن ابي حاتم، و ابن مردويه، از ابن عباس روايت کرده (31).
و در الدر المنثور است که نسائي و ابن منذر از ابن عباس روايت کرده اند که گفت: 
گوينده اين حرف که"ان نتبع الهدي معک نتخطف من ارضنا"حارث بن عامر بن نوفل بود (32).
و در تفسير قمي در ذيل آيه"و ربک يخلق ما يشاء و يختار ما کان لهم الخيرة..."
فرموده اند: اين خدا است که امام را اختيار مي کند، و مردم اين حق را ندارند که امام اختيار کنند (33).
مؤلف: اين روايت از باب جري و تطبيق مصداق بر کلي است، مي فرمايد: يکي از اموري که به دست خداي تعالي است، نه به دست مردم مساله امامت است، و اين بر اساس اين مساله است که نصب امام معصوم واجب است از جانب خداي تعالي باشد، همانطور که بعث انبياء واجب است از جانب او باشد، که تفصيل اين مساله در سابق گذشت.
و در همان کتاب در روايت ابي الجارود، از امام باقر (ع) آمده که در ذيل آيه"و نزعنا من کل امة شهيدا"فرمود: شهيد از اين امت، امام اين امت است.
مؤلف: اين نيز از باب جري و تطبيق مصداق بر کلي است (34).
إن قرون کان من قوم موسي فبغي عليهم و ءاتينه من الکنوز ما إن مفاتحه لتنوأ بالعصبة أولي القوة إذ قال له قومه لا تفرح إن الله لا يحب الفرحين (76) و ابتغ فيما ءاتاک الله الدار الاخرة و لا تنس نصيبک من الدنيا و أحسن کما أحسن الله إليک و لا تبغ الفساد في الأرض إن الله لا يحب المفسدين (77) قال إنما أوتيته علي علم عندي أ و لم يعلم أن الله قد أهلک من قبله من القرون من هو أشد منه قوة و أکثر جمعا و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون (78) فخرج علي قومه في زينته قال الذين يريدون الحيوة الدنيا يليت لنا مثل ما أوتي قرون إنه لذو حظ عظيم (79) و قال الذين أوتوا العلم ويلکم ثواب الله خير لمن ءامن و عمل صلحا و لا يلقاها إلا الصبرون (80) فخسفنا به و بداره الأرض فما کان له من فئة ينصرونه من دون الله و ما کان من المنتصرين (81) و أصبح الذين تمنوا مکانه بالأمس يقولون ويکأن الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لو لا أن من الله علينا لخسف بنا ويکأنه لا يفلح الکفرون (82) تلک الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا و العقبة للمتقين (83) من جاء بالحسنة فله خير منها و من جاء بالسيئة فلا يجزي الذين عملوا السيئات إلا ما کانوا يعملون (84)
ترجمه آيات
به درستي که قارون که از قوم موسي بود پس بر آنان طغيان کرد، ما به وي از گنجينه ها آن قدر داده بوديم که تنها کليد آنها، مرداني نيرومند را خسته مي کرد، مردمش به او گفتند، اين قدر شادي مکن که خدا خوشحالان را دوست نمي دارد (76) .
و بجو در آنچه خدا به تو داده خانه آخرتت را و بهره ات از دنيا را فراموش مکن و همان طور که خدا به تو احسان کرده تو نيز احسان کن و در پي فساد انگيزي در زمين نباش که خدا مفسدان را دوست نمي دارد (77) .
او در جواب مي گفت آنچه برايم فراهم شده با علم خودم فراهم شده آيا نمي داند که خدا قبل از او از قرنها کساني را هلاک کرده که از او نيرومندتر و ثروت اندوزتر بودند و مجرمان از جرمشان پرسش نمي شوند (چون به سيما شناخته مي شوند) (78) .
قارون غرق در زينتش به سوي قومش بيرون شد آنهايي که هدفشان زندگي دنيا بود گفتند اي کاش ما نيز مي داشتيم مثل آنچه را که قارون دارد که او بهره عظيمي دارد (79) .
و کساني که داراي علم بودند به ايشان گفتند واي بر شما پاداش خدا بهتر است براي آن کس که ايمان آورد و عمل صالح کند و اين سخن را فرا نگيرند مگر خويشتن داران (80) .
پس ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم هيچ کس را نداشت که او را ياري کند چون غير از خدا ياوري نيست و خودش هم از ممتنعين نبود (81) .
کساني که ديروز آرزو مي کردند که به جاي باشند امروز مي گفتند واه گويي خداست که رزق را براي هر کس از بندگانش بخواهد وسعت مي دهد و براي هر که بخواهد تنگ مي گيرد اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را هم در زمين فرو مي برد واي گويي که کافران رستگار نمي شوند (82) .
(آري) اين خانه آخرت را به کساني اختصاص مي دهيم که نمي خواهند در زمين برتري نمايند و فساد انگيزي کنند و سرانجام خاص متقين است (83) .
هر که نيکويي کند جزايي بهتر از آن دارد و هر که بدي کند آنان که بدي مي کنند جز خود آن عمل کيفري ندارند (84) .
بيان آيات
بعد از آنکه در آيات گذشته عذر و بهانه مشرکين را نقل کرد، که گفتند: اگر به تو ايمان آوريم عرب ما را از سرزمينمان مي ربايند، و سپس جوابهايي از آن داد، اينک در اين آيات داستان قارون بني اسرائيل را خاطرنشان فرموده، تا از اين داستان عبرت بگيرند، چون حال و وضع قارون درست حال و روز مشرکين را مجسم مي کند، و چون کفر او، کارش را به آن عاقبت زشت کشانيد، پس مشرکين نيز بترسند از اينکه مثل آنچه که بر سر قارون آمد، بر سرشان بيايد زيرا خداي تعالي از مال دنيا آن قدر به او روزي داده بود که سنگيني کليد گنجينه هايش مردان نيرومند را هم خسته مي کرد، و در اثر داشتن چنين ثروتي خيال مي کرد که او خودش اين ثروت را جمع آوري کرده، چون راه جمع آوري آن را مي دانسته و خودش فکر بوده و حسن تدبير داشته، اين فکر او را مغرور نمود، پس از عذاب الهي ايمن و خاطر جمع شد، و زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح داده و در زمين فساد برانگيخت، خداي تعالي هم او و خانه او را در زمين فرو برد، نه آن خوش فکري و حسن تدبيرش، مانع از هلاکت او شد و نه آن جمعي که دورش بودند.
"ان قارون کان من قوم موسي فبغي عليهم و آتيناه من الکنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولي القوة"
در مجمع البيان گفته: "کلمه"بغي"به معناي برتري طلبي بدون حق است و نيز گفته: کلمه"مفاتح "جمع مفتح است، همچنان که کلمه"مفاتيح"جمع مفتاح است، و معناي هر دو يکي است، و آن عبارت است از هر چيزي که قفلها را باز مي کند، و نيز گفته:
"ناء بحمله ينوء نوءا، معنايش اين است که کسي بارش را با اينکه برايش سنگين بود از زمين بلند کرد (35) ديگران (36) گفته اند: "ناء به الحمل"معنايش اين است که: بار او از شدت سنگيني کمرش را خوابانيد .و اين معنا با آيه شريفه موافق تر است.
و نيز در مجمع البيان گفته: "کلمه"عصبة"به معناي جماعتي بهم پيوسته است، ولي در عدد آن اختلاف است، بعضي گفته اند: "عصبه"ما بين ده نفر تا پانزده نفر را گويند نقل از مجاهد .و بعضي ديگر گفته اند: ما بين ده تا چهل را"عصبه"گويند نقل از قتاده .و بعضي ديگر گفته اند: "عصبه"به معناي چهل نفر است. نقل از ابي صالح (37) .
بعضي ديگر گفته اند ما بين سه تا ده نفر است نقل از ابن عباس .و بعضي ديگر گفته اند : به معناي جماعتي است که به يکديگر تعصب بورزند (38).
و ليکن کلام برادران يوسف که به پدر گفتند: "و نحن عصبة ما عصبه هستيم" (39)
غير از دو قول اخير را تضعيف مي کند، چون برادران او آن روز نه نفر بودند.
و به هر حال معناي آيه اين است که: قارون از بني اسرائيل بود، و در مقام اين برآمد که بدون حق بر بني اسرائيل تجاوز کند، و ما از گنجينه ها آن قدر به او داديم که حمل کليدهاي آنها جماعتي نيرومند را خسته مي کرد.بعضي (40) از مفسرين گفته اند: "مراد از مفاتيح کليد گنجينه ها نيست، بلکه خود گنجينه ها است" .و ليکن درست نيست.

title

کلمه"فرح"به معناي"بطر"تفسير شده، و ليکن بطر، لازمه فرح و خوشحالي از ثروت دنيا است، البته فرح مفرط و خوشحالي از اندازه بيرون، چون خوشحالي مفرط آخرت را از ياد مي برد، و قهرا بطر و طغيان مي آورد، و به همين جهت در آيه شريفه: "و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لا يحب کل مختال فخور" (41) اختيال، و فخر را از لوازم فرح شمرده، و فرموده به آنچه خدا به شما داده خوشحالي مکنيد، که خدا اشخاص مختال و فخور را دوست نمي دارد.
و نيز به همين جهت است که در آيه مورد بحث نيز نهي از فرح را تعليل کرده به اينکه خدا اشخاص خوشحال را دوست نمي دارد.
"و ابتغ فيما اتيک الله الدار الاخرة..."
در آنچه خدا به تو عطا کرده از مال دنيا، خانه آخرت را بطلب، و با آن آخرت خود را تعمير کن، به اينکه آن مال را در راه خدا انفاق نموده، و در راه رضاي او صرف کني.
"و لا تنس نصيبک من الدنيا" يعني آن مقدار رزقي را که خدا برايت مقدر کرده ترک مکن، (و آن را براي بعد از خودت به جاي مگذار)، بلکه در آن براي آخرت عمل کن، چون حقيقت بهره و نصيب هر کس از دنيا همان چيزي است که براي آخرت انجام داده باشد، چون آن چيزي که برايش مي ماند همان عمل است.
بعضي (42) از مفسرين، جمله مورد بحث را چنين معنا کرده اند که: فراموش مکن اين معنا را که نصيب تو از مال دنيايي که به تو روي آورده مقدار بسيار اندکي است، و آن همان مقداري است که مي پوشي و مي نوشي و مي خوري، بقيه اش زيادي است، که براي غير از خودت باقي مي گذاري، پس از آنچه به تو داده اند به قدر کفايت بردار، و باقي را احسان کن، و اين نيز وجه بدي نيست.البته در اين ميان وجوه ديگري نيز هست که چون با سياق آيه سازگاري ندارد ذکر نشد .
"و احسن کما احسن الله اليک" يعني زيادي را از باب احسان به ديگران انفاق کن، همان طور که خدا از باب احسان به تو انفاق کرده، بدون اينکه تو مستحق و مستوجب آن باشي، اين جمله بنا بر وجه اول از قبيل عطف تفسير است، براي جمله"و لا تنس نصيبک من الدنيا"، و بنا بر وجه دوم به منزله متمم آن است.
"و لا تبغ الفساد في الأرض ان الله لا يحب المفسدين" يعني در طلب فساد در زمين مباش، و از آنچه خدا از مال و جاه و حشمت به تو داده استعانت در فساد مجوي، که خدا مفسدان را دوست نمي دارد، چون بناي خلقت بر صلاح و اصلاح است.
"قال انما اوتيته علي علم عندي..."
شکي نيست در اينکه اين جمله پاسخي بوده که قارون از همه گفتار مؤمنين از قومش، و نصيحت هاي آنان، داده، چون اساس گفتار آنان بر اين معنا بود که آنچه وي از مال و ثروت داشته، خدا به او داده، و احسان و فضلي از خدا بوده، و خود او استحقاق آن را نداشته، پس واجب است که او هم با اين فضل خدا خانه آخرت را طلب کند، و آن را در راه احسان به مردم انفاق نمايد، و با تکبر و استعلا و طغيان در زمين فساد برنينگيزد.
لذا قارون در پاسخ آنان، اين اساس را تخطئه کرده و گفته است که آنچه من دارم احسان خدا نيست، و بدون استحقاق به دستم نيامده، و ادعا کرده که همه اينها در اثر علم و کارداني خودم جمع شده، پس من از ميان همه مردم استحقاق آن را داشته ام، چون راه جمع آوري مال را بلد بودم، و ديگران بلد نبودند، و وقتي آنچه به دستم آمده به استحقاق خودم بوده، پس خود من مستقل در مالکيت و تصرف در آن هستم، هر چه بخواهم مي توانم بکنم، مي توانم آن را مانند ريک در انواع لذتها و گسترش نفوذ و سلطنت، و بدست آوردن مقام و رسيدن به هر آرزوي ديگري صرف کنم، و سزاوار هم نيست که کسي در کارم مداخله کند.
و اين پندار غلطي که در مغز قارون جاي گرفته بود و کار او را به هلاکت کشانيد، کار تنها او نبوده و نيست، بلکه همه ابناي دنيا که ماديات در مغزشان رسوخ کرده، به اين پندار غلط مبتلا هستند، هيچ يک از آنان آنچه را که دست تقدير برايشان نوشته و اسباب ظاهري هم با آن مساعدت کرده، از اين فکر غلط بدور نيستند که همه را از لياقت و کارداني خود بدانند و خيال کنند مال فراوانشان و عزت زودگذر، و نيروي عاريه اي، همه از هنرمندي و کارداني و لياقت خود آنان است، اين خودشانند که کار مي کنند، و کارشان نتيجه مي دهد، و اين علم و آگاهي آنان است که ثروت و مقام را به سويشان سوق مي دهد، و اين کارداني خودشان است که مال و جاه را برايشان نگه مي دارد.
آيات زير هم به همگاني بودن اين فکر اشاره نموده و مي رساند که اين پندار غلط مخصوص قارون نبوده، هر انساني همين طور است، که وقتي نعمتش زياد شد، طغيان مي کند، و مي پندارد که تنها سبب اقبال دنيا به وي، خود او و کارداني اوست، و آن آيات اينها است که مي فرمايد : "فاذا مس الانسان ضر دعانا، ثم اذا خولناه نعمة منا، قال انما اوتيته علي علم، بل هي فتنة، و لکن اکثرهم لا يعلمون قد قالها الذين من قبلهم، فما اغني عنهم ما کانوا يکسبون، فاصابهم سيئات ما کسبوا، و الذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيئات ما کسبوا، و ما هم بمعجزين ا و لم يعلموا ان الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر، ان في ذلک لآيات لقوم يؤمنون" (43) ، و نيز مي فرمايد: "ا فلم يسيروا في الأرض فينظروا کيف کان عاقبة الذين من قبلهم کانوا اکثر منهم، و اشد قوة و آثارا في الأرض، فما اغني عنهم ما کانوا يکسبون، فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم، و حاق بهم ما کانوا به يستهزؤن" (44) ، و اگر اين آيات را بر داستان قارون عرضه کنيم جاي هيچ شکي نمي ماند که مراد از علم در کلام قارون همان کارداني و مهارتي است که ما گفتيم.
در آيه مورد بحث خيرخواهان به قارون گفتند: "و ابتغ فيما آتيک الله الدار الاخرة در اين اموالي که خدا به تو داده خانه آخرت را بطلب"، و او در پاسخشان نگفت: "انما آتاني الله علي علم عندي خدا که اينها را به من داده، به خاطر کارداني من است"، بلکه اصلا نام خدا را نبرد، و گفت: "انما اوتيته تنها و تنها به خاطر کاردانيم داده شده ام"، و اين تعبير مي رساند که وي از ياد خدا اعراض داشته، و خواسته است به ساحت کبرياي خدا بي اعتنايي کند.
"ا و لم يعلم ان الله قد اهلک من قبله من القرون من هو اشد منه قوة و اکثر جمعا؟ " استفهام در اين آيه توبيخي است، و پاسخي است از اينکه گفته بود: تنها و تنها به خاطر کاردانيم داده شده ام، پاسخي است قابل درک، و آسان، يعني آسانترين بياني که ممکن است او را به خطا و فساد گفتارش متنبه کند، چون او خيال مي کرد تنها چيزي که مال را براي او فراهم آورده، و هم براي او حفظ مي کند، و از آن بهره مندش مي کند، علم او و کارداني اوست، با اينکه او خودش خبر دارد که در قرون قبل از او کساني بودند که از او کاردانتر و نيرومندتر و مال اندوزتر و داراي کارکناني بيشتر بودند، و ايشان هم مثل خود وي فکر مي کردند، و مي پنداشتند مال و نيرو، و مددکاران همه از کارداني خودشان است، ولي خدا به همين جرم هلاکشان کرد، پس اگر تنها سبب و علتي که مال فراهم مي کند و آن را حفظ نموده و وي را از آن برخوردار مي سازد علم بوده باشد، همين علمي که او را مغرور ساخته، و اصلا به فضل و احسان خدا نبوده، بايد آن اقوام گذشته هلاک نمي شدند، و آن علم و مهارت، ايشان را از هلاکت نجات داده باشد، و همچنان از اموالشان برخوردار کرده باشد، و با نيروي خود بلاء را از خود دفع کرده باشند، و نفراتشان هم ياريشان کرده باشند، و حال آنکه نه علمشان به کارشان خورد، نه اموالشان، و نه جمعشان.
"و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون" از ظاهر سياق برمي آيد مراد از اين جمله بيان سنت الهي در عذاب کردن مجرمين و هلاکت ايشان به جرم گناهانشان باشد، در نتيجه کنايه است از اينکه ايشان را مهلت نمي دهيم، و به عذرهايي که بهم ببافند گوش نمي دهيم، و به تذلل و انابه اي که قبلا به اميد نجات آماده کرده اند، توجه نمي کنيم، همچنان که قدرتمندان بشر وقتي مي خواهند محکوم خود را شکنجه کنند از جرمش مي پرسند، تا جرمش را شناخته و به جرم محکوم کنند و سپس عذابش کنند، و در قوانين حکومتهاي بشري بسيار مي شود که مجرم عذرهايي مي تراشد، و عذاب حکومت را از خود دور مي کند، ولي خداي سبحان چنين نيست، چون به حقيقت حال آگاه است، و لذا از مجرم نمي پرسد که گناهت چيست؟ بلکه تنها عليه او حکم مي کند و او بدون هيچ درنگي عذاب مي شود، عذابي که به هيچ وجه برگشت ندارد.
بنا بر اين از ظاهر امر چنين برمي آيد که جمله مورد بحث تتمه توبيخ سابق باشد، و پاسخي است به قارون که ثروت خود را به علم و کارداني خود مستند مي کرد، و حاصلش اين است که : مؤاخذه الهي مانند مؤاخذه بشر نيست، که وقتي کسي را ملامت و يا نصيحت مي کنند، براي برگرداندن ملامت از خود، به علم و کارداني خود متشبث شده، چيزهايي بهم مي بافند، چون خداي سبحان عالم و شاهد اعمال هر کسي است و مؤاخذه او را نمي توان با نيرنگ پاسخ داد، بلکه او به خاطر همين که دانا و ناظر اعمال است، از هيچ مجرمي نمي پرسد که چه کردي؟ بلکه تنها مطابق جرمش مؤاخذه اش مي کند، و نيز مؤاخذه او ناگهاني است، به طوري که خود مجرم هيچ اطلاع قبلي از آن ندارد.
اين آن معنايي است که از سياق آيه به دست مي آيد ولي مفسرين معاني ديگري براي آن ذکر کرده اند.
مثلا بعضي (45) گفته اند: "مراد از علم در جمله"انما اوتيته علي علم عندي"علم تورات است، چون قارون از همه بني اسرائيل به تورات عالم تر بود".
بعضي (46) ديگر گفته اند: "مراد علم کيميا بوده، چون قارون کيميا را از موسي و يوشع بن نون و کالب بن يوحنا فرا گرفته بود، و منظور از اينکه گفت: "علي علم عندي با علمي که نزد من است "اين بوده که علم کيميا مخصوص او بوده، و ساير مردم آن را نمي دانستند، و با اين علم مقدار زيادي طلا درست کرده بود".
بعضي (47) ديگر گفته اند: "مراد از علم علم استخراج گنجينه ها و دفينه ها است، چون قارون اين علم را داشته، و به وسيله آن دفينه هاي بسياري استخراج کرده بود".
بعضي (48) ديگر گفته اند: "مراد از علم، علم خداي تعالي است و معنايش اين است که: به نظر من خداي تعالي مرا به علم تحصيل ثروت اختصاص داده، و منظورش از کلمه "عندي"اين بوده که مطلب به نظر من چنين است".
بعضي (49) ديگر گفته اند: "مراد از علم همان علم خداست که در وجه قبلي گذشت، و ليکن علم به معناي معلوم است، و معناي جمله اين است که: اين اموال را که خدا به من داده به وسيله معلوماتي داده که آن را به من تعليم فرموده".
و کلمه"علي"در همه اين اقوال براي استعلا است، البته بعضي (50) گفته اند: "ممکن هم هست که براي تعليل بوده باشد".
بعضي (51) گفته اند: "مراد از سؤال در جمله"و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون"، سؤال در روز قيامت است، و آن سؤالي که نفي شده، سؤال استعلام و خبرگيري است، نه سؤال توبيخ، چون خداي تعالي از خود مجرمين داناتر، و باخبرتر از خود آنان به گناهان آنان است و احتياج ندارد که از ايشان بپرسد چه گناهي مرتکب شده اند، علاوه بر اين ملائکه نيز گناهان ايشان را از نامه هاي اعمال آنان مي فهمند، و مجرمين را از سيماي آنان مي شناسند.بخلاف آيه"وقفوهم انهم مسئولون" (52) ، که سؤال در آن سؤال توبيخ است، نه استعلام و خبرگيري، ممکن هم هست سؤال در هر دو آيه به يک معنا باشد، و اگر در يکي نفي و در يکي اثبات شده، به خاطر اختلاف مواقف روز قيامت است.چون در موقفي سؤال نمي شوند و در موقفي ديگر سؤال مي شوند، پس تناقضي در آيات نيست ".
و نيز بعضي (53) از مفسرين گفته اند: "ضمير جمع در جمله"عن ذنوبهم"به "من هو اشد کساني که از قارون نيرومندتر بودند"برمي گردد، و مراد از مجرمين غير ايشان است، و معناي آيه اين است که : ساير مجرمين از گناهان اقوام گذشته که خدا هلاکشان کرده پرسش و بازخواست نمي شوند" .
اين بود آن وجوهي که گفتيم مفسرين در تفسير آيه آورده اند، و هيچ يک از آنها با سياق سازگار نيست.
"فخرج علي قومه في زينته قال الذين يريدون الحيوة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتي قارون انه لذو حظ عظيم"
کلمه"حظ"به معناي بهره آدمي از سعادت و بخت است.
"الذين يريدون الحيوة الدنيا" يعني کساني که زندگاني دنيا را هدف نهايي و يگانه غايت مساعي خويش مي دانند، و غايتي ديگر وراي آن نمي بينند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمي دانند که خدا در آخرت چه ثوابها براي بندگان خود فراهم کرده، آيه "فاعرض عن من تولي عن ذکرنا، و لم يرد الا الحيوة الدنيا، ذلک مبلغهم من العلم" (54) نيز به اين معنا تصريح دارد، و به همين جهت اموال قارون را سعادتي عظيم شمردند، بدون اينکه قيد و شرطي در کلام خود بياورند، گفتند: اي کاش ما هم مي داشتيم آنچه را که قارون دارد، چون او حظي عظيم، و سعادتي بزرگ دارد.
"و قال الذين اوتوا العلم ويلکم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا..."
کلمه"ويل"به معناي هلاکت است، که در موارد نفرين به هلاکت و نيز انزجار از هر چه خوش آيند نيست استعمال مي شود، و در آيه مورد بحث انزجار از آرزويي است که دنياطلبان آن را آرزو کردند.
گويندگان اين حرف مؤمنين بني اسرائيل بوده اند، که به خدا علم داشتند، و خطابشان در اين سخن بر همان نادانهايي است که آرزو کردند اي کاش آنچه قارون دارد آنان نيز مي داشتند، و آن را سعادتي عظيم آنهم بدون قيد و شرط پنداشتند، و مقصودشان از اين سخن اين بوده که ثواب خدا که مخصوص اشخاصي است که ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، بهتر است از آنچه قارون دارد، پس اگر ايمان دارند و صالح هستند آرزوي آن ثوابها کنند، نه آنچه که قارون دارد.
"و لا يلقيها الا الصابرون" کلمه"يلقاها"مضارع مجهول از مصدر"تلقيه"است، که به معناي فهماندن است، همچنان که تلقي به معناي فهميدن و گرفتن است، و ضمير "ها" به طوري که گفته اند (55) به"کلمه"برمي گردد، که از سياق آيه استفاده مي شود، هر چند که لفظ کلمه قبلا در آيه نيامده و معناي آيه اين است: اين کلمه را که گفتيم: ثواب خدا براي آنان که ايمان آورده و عمل صالح کنند بهتر است نمي فهمند مگر کساني که صابر باشند.
و بعضي (56) ديگر از مفسرين گفته اند: ضمير مذکور به سيره يا طريقه برمي گردد، که آن نيز از مفهوم آيه استفاده مي شود ، و معنايش اين است که: طريقه يا سيره ايمان و عمل صالح را کسي نمي فهمد، و يا موفق به عمل به آن نمي گردد، مگر صابران.
و صابران کساني هستند که در هنگام شدائد و نيز در برابر اطاعتها و هم چنين ترک گناهان خويشتن دار باشند، و وجه اينکه تنها اين دسته مي توانند به ثواب خدا برسند و اين کلمه، يا سيره و يا طريقه را بفهمند، اين است که: تصديق به بهتر بودن ثواب آخرت از حظ دنيوي که قهرا مستلزم داشتن ايمان و عمل صالح است که آن دو نيز ملازم با ترک بسياري از هواها و محروميت از بسياري از مشتهيات هستند محقق نمي شود، مگر براي کساني که صفت صبر دارند، و مي توانند تلخي مخالفت طبع و سرکوبي نفس اماره را تحمل کنند.
"فخسفنا به و بداره الأرض..."
دو ضمير"به"و"بداره"به قارون برمي گردد، و چون خسف و فرو بردن قارون و خانه اش در زمين متفرع بر بغي و طغيان او بود"فاء"تفريع بر سر اين جمله آمد.
"فما کان له من فئة ينصرونه من دون الله، و ما کان من المنتصرين" کلمه"فئة"
به معناي جماعتي متمايل بهم است، و در کلمه"ينصرونه"و کلمه"منتصرين"در اين آيه معناي منع و امتناع نهفته است و حاصل معنا اين است که: قارون، هيچ جماعتي نداشت که او را از عذاب شدن منع کنند، و خودش هم از ممتنعين نبود، که زير بار عذاب نرود، و اين درست بر خلاف پنداري بود که يک عمر در سر مي پرورانيد، و خيال مي کرد که آن عامل که ثروت و خير را به سويش جلب نموده و شر را از او دفع مي کرد، حول و قوت خودش و جمعيت و خدم و حشمش بود، که آنها را هم به علم خود کسب کرده بود، ولي نه آن جمعش نگهش داشت، و نه آن قوت و نيرويش از عذاب خدا نجاتش بخشيد، و معلوم شد که آنچه داشته خدا به او داده بود.
بنابر اين حرف"فاء"در جمله"فما کان"تفريع اين جمله را بر جمله"فخسفنا به..."مي رساند، و چنين معنا مي دهد که ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم، پس برايش روشن شد بطلان آنچه ادعا مي کرد، و مي گفت من خودم مستحق اين ثروت هستم، و حاجتي به خدا ندارم، و اين نبوغ علمي و نيروي خودم است که جلب خير و رفع ضرر از من مي کند.
"و اصبح الذين تمنوا مکانه بالامس، يقولون ويکان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر..."
مي گويند کلمه"وي"کلمه اي است که در هنگام اظهار ندامت استعمال مي شود، و بسا هم مي شود که در مورد تعجب به کار مي رود، و هر دو معنا با آيه شريفه مي سازد، هر چند که معناي اول زودتر به ذهن مي رسد.
"کان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر" در اين جمله همان کساني که ديروز آرزو مي کردند اي کاش به جاي قارون بودند، بعد از خسف قارون، اعتراف کرده اند به اينکه آنچه قارون ادعا مي کرد و ايشان تصديقش مي کردند، باطل بوده، و وسعت و تنگي رزق به مشيت خدا است، نه به قوت و جمعيت و داشتن نبوغ فکري در اداره زندگي.
معمولا کلمه"کان"براي تشبيه چيزي است به چيزي، مي گوييم: فلاني کانه شير است، يعني مثل اوست در شجاعت، ولي مقام در آيه مورد بحث مقام تحقيق است نه تشبيه، تا با شک و ترديد مناسبت داشته باشد، لذا کلمه"کان"در اين آيه براي تشبيه نيست، بلکه گويندگان اين سخن، کلمه مذکور را به اين منظور آورده اند که بفهمانند همين الآن ابتداء و اولين لحظه اي است که ما، در سخن قارون دچار ترديد شديم، با اينکه قبلا او را تصديق کرده بوديم، و به کار بردن کلمه"کان"به اين منظور شايع است.
شاهد اينکه کلمه مذکور را به منظور ترديد به کار نبرده اند، جمله"لو لا ان من الله علينا لخسف بنا"است که به طور جزم و تحقيق و بدون هيچ ترديد گفته اند، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را هم فرو مي برد.
در جمله"وي کانه لا يفلح الکافرون"براي بار دوم اظهار ندامت کرده اند، و اينکه گفته اند : واي! گويا کافران رستگار نمي شوند، رد مطلبي است که لازمه آرزوي قلبي ايشان است، که گفتند: اي کاش ما جاي قارون بوديم، چون لازمه اين آرزو اين است که قارون ها رستگارند .
"تلک الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتقين "
اين آيه و آيه بعدش به منزله نتيجه گيري از داستان قارون است.
و در جمله"تلک الدار الآخرة"کلمه"تلک"که مخصوص اشاره به دور است، شرافت و ارجمندي و علو مکان آخرت را مي رساند، و همين خود شاهد است بر اينکه مراد از دار آخرت، دار آخرت سعيده است، نه هر آخرتي، و نيز به همين جهت مفسرين دار آخرت را در آيه مورد بحث به بهشت تفسير کرده اند.
و معناي اينکه فرمود: "نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا قرارش مي دهيم براي کساني که نمي خواهند در زمين گردن فرازي کنند، و فساد انگيزند"اين است که: ما بهشت را اختصاص به چنين کساني مي دهيم، و منظور از گردن فرازي اين است که:
بر بندگان خدا استعلا و استکبار بورزند، و منظور از فسادانگيزي اين است که: خواستار گناهان و نافرماني خدا باشند، چون خداي تعالي شرايعش را، که انسانها را به آنها مکلف فرموده، بر اساس آنچه که فطرت و خلقت آنان اقتضاء دارد بنا نهاده، و فطرت انسان تقاضا ندارد مگر آن کار و آن روشي را که موافق با نظام اتم و احسن در حيات زميني انسانهاست، پس هر معصيتي، بي واسطه و يا با واسطه در فساد اين زندگي اثر دارد، همچنان که قرآن کريم مي فرمايد: "ظهر الفساد في البر و البحر بما کسبت ايدي الناس" (57).
از اينجا روشن مي شود که علو خواهي يکي از مصاديق فساد خواهي است، و اگر از ميان فسادها خصوص علوخواهي و برتري جويي را نام برده، براي اين است که نسبت به خصوص آن عنايت داشته است، و حاصل معناي آيه اين است که: اين خانه آخرت، يعني بهشت را اختصاص به افرادي مي دهيم، که نمي خواهند با برتري جويي بر بندگان خداوند و با هر معصيتي ديگر در زمين فساد راه بيندازند.
اين آيه شريفه عموميت دارد، و مي رساند که تنها کساني به بهشت مي روند، که در زمين، هيچ يک از مصاديق فساد و يا به عبارتي ديگر هيچ يک از گناهان را مرتکب نشوند، به طوري که حتي اگر در همه عمر يک گناه کرده باشند، از بهشت محروم مي شوند، و ليکن آيه ديگري از قرآن کريم اين عموم را تخصيص زده و فرموده: "ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه، نکفر عنکم سيئاتکم، و ندخلکم مدخلا کريما" (58).
"و العاقبة للمتقين" يعني عاقبت نيک و پسنديده، که همان خانه سعيد آخرت، و يا عاقبت سعيد در دنيا و آخرت است، از آن مردمي است که تقوي پيشه کنند، چيزي که هست از دو احتمال مزبور احتمال اول مورد تاييد سياق هر دو آيه است.

title

هر کس کاري نيک کند پاداشي بهتر از آن دارد، براي اينکه پاداشش به فضل خدا چند برابر مي شود، همچنان که خودش در جاي ديگر فرمود: "من جاء بالحسنة فله عشر امثالها" (59).
"و من جاء بالسيئة فلا يجزي الذين عملوا السيئات الا ما کانوا يعملون"
و کسي که عمل زشت کند زشتکاران جز همان عملشان پاداش داده نمي شوند، يعني بر آنچه که کرده اند چيزي اضافه نمي شود، و در اين، کمال عدل الهي است، همچنان که در کار نيک پاداش به ده برابر کمال فضل اوست.
ظاهر کلام اقتضاء داشت به جاي جمله"فلا يجزي الذين عملوا"بفرمايد: "فلا يجزون"يعني ضميري به کلمه"من کسي که"برگرداند، ولي چنين نفرمود، بلکه دوباره اسم ظاهر به کار برد، يعني به جاي ضمير، موصول"الذين"را به کار برد، و شايد اين تعبير اشاره به اين باشد که حکم در آيه، مخصوص کساني است که زياد معصيت مي کنند، و خطا سراپايشان را گرفته، نه کسي که در عمر يک گناه از او سرمي زند، همچنان که کلمه "سيئات"که جمع"سيئة"است، و نيز جمله "کانوا يعملون همواره مرتکب مي شدند"، نيز دلالت بر اين کثرت و اصرار و استمرار دارد، و اما کسي که هم گناه مي کند و هم حسنه به جاي مي آورد، اميد هست که خداي تعالي او را بيامرزد، همچنان که خودش فرموده: "و آخرون اعترفوا بذنوبهم، خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا، عسي الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم" (60).
اين را بايد دانست که ملاک در"حسنه و سيئه"به خاطر اثري است که از آنها براي انسان حاصل مي شود، و به خاطر آن آثار، اعمالي را حسنه، و اعمالي ديگر را سيئه مي ناميم، نه به خاطر جرم و اسکلت اعمال، که يک نوع حرکت است.
ثواب و عقابي هم که بر اعمال مترتب مي شود، باز به لحاظ آن آثار است، نه به خاطر متن عمل، همچنان که قرآن کريم نيت باطني را نيز مورد محاسبه قرار مي دهد، و مي فرمايد:
"و ان تبدوا ما في انفسکم او تخفوه يحاسبکم به الله" (61).
با اين بيان، جواب از اشکالي (62) که بر اطلاق آيه شده، که: توحيد يک حسنه است، و هيچ پاداشي مهم تر از آن نيست، پس چگونه پاداش بهتر از آن را به شخص موحد مي دهند؟ و لابد آيه شريفه يا مربوط به عقايد نيست، و يا به مساله توحيد تخصيص خورده است، روشن مي شود.
توضيح اينکه گفتيم: ملاک در ثواب و عقاب به خاطر آثار حاصل از اعمال است، نه به خاطر خود اعمال، در مساله توحيد هم ملاک اثري است که بر اين عمل قلبي مترتب مي شود، و اين اثر غير از خود توحيد است، گر چه هيچ عملي بهتر از توحيد فرض ندارد، ولي ممکن است چيزي را فرض کرد که از اثر توحيد بهتر و افضل باشد.
علاوه بر اين توحيد هر چه و به هر معنا فرض شود، قابل شدت و ضعف و نقصان و زيادت است، و پر واضح است که توحيد شخص موحد که در يک حدي از شدت و ضعف قرار دارد، اگر در وقت جزا دادن چند برابر شود از برابرش بهتر است.
بحث روايتي
در الدر المنثور است که ابن ابي شيبه در کتاب مصنف و ابن منذر، ابن ابي حاتم، حاکم وي حديث را صحيح دانسته و ابن مردويه، از ابن عباس روايت آورده اند که گفت:
قارون مردي از قوم موسي (ع)، و پسر عموي آن جناب بود، و همواره در جستجوي علم بود، تا آنکه علم بسياري جمع آوري نمود، و همچنان به کار خود ادامه داد تا روزي که بر موسي (ع) طغيان کرد، و به وي حسد ورزيد.
موسي (ع) به او فرمود: خداي تعالي به من دستور داده که از بندگانش زکات بگيرم، تو هم بايد زکات مالت را بدهي، قارون از اطاعت اين دستور سرباز زد، و به مردم گفت: موسي (ع) مي خواهد مال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش کرديد، و دستورهايي ديگر داد همه را اطاعت کرديد، آيا باز او را اطاعت مي کنيد و اموالتان را به او مي دهيد، مردم گفتند: نه ما نمي خواهيم به اين کار تن در دهيم، ولي چه چاره اي داريم؟ گفت: من نظرم اين است که بفرستم به سراغ يکي از زنان فاحشه بني اسرائيل، و وقتي آمد او را تحريک کنيم، و به سر وقت موسي بفرستيم که او را متهم کند به اينکه خواسته اي با من زنا کني .
مردم اين نظريه را پسنديده، شخصي نزد آن زن فاحشه فرستادند و بدو گفتند: اگر شهادت دهي که موسي با تو زنا کرده است هر چه بخواهي به تو مي دهيم، زن پذيرفت.
قارون نزد موسي (ع) آمد، و گفت: دستور بده بني اسرائيل جمع شوند، و آنان را به آنچه خدايت فرموده آگاه کن، موسي (ع) قبول کرد، و بني اسرائيل را جمع کرد، و به ايشان فرمود : شما را جمع کرده ام تا به اطلاعتان برسانم که پروردگارم چه دستوراتي داده، بني اسرائيل گفتند: چه دستور داده؟ فرمود: مرا دستور داده تا به شما بگويم تنها خدا را بپرستيد، و چيزي را شريک او مگيريد، و صله رحم کنيد، و چه و چه کنيد، تا آنکه فرمود: و اينکه اگر کسي زنا کرد در صورتي که زن داشته باشد سنگسارش کنيد، گفتند: هر چند که خودت باشي؟ فرمود بله اگر خودم نيز زنا کنم بايد سنگسار شوم، گفتند: خوب تو زنا کرده اي، و بايد سنگسار شوي، موسي (ع) با تعجب پرسيد: من زنا کرده ام؟
اطرافيان قارون فرستادند نزد آن زن که بيا و شهادت بده، چون آمد، پرسيدند در باره موسي (ع) چه شهادت مي دهي؟ موسي (ع) از او پرسيد تو را به خدا سوگند راست بگو، زن گفت: چون مرا به خدا سوگند مي دهي (راستش را مي گويم) اين مردم مرا خواستند و مزدي برايم مقرر کردند تا در برابرش من تو را متهم به زناي با خود کنم، و اينک شهادت مي دهم تو از اين تهمت بري هستي، و نيز شهادت مي دهم بر اينکه تو رسول خدايي.
موسي با چشم گريان به سجده افتاد، خداي تعالي به وي وحي فرستاد که چرا مي گريي؟ با اينکه من زمين را مسخر تو کرده ام، به زمين فرمان بده تا قارون را ببلعد، که اگر فرمانش دهي اطاعتت مي کند.
موسي (ع) سر از سجده برداشت، و به زمين فرمود: قارون و اطرافيانش را بگير، زمين آنان را تا اعقاب پاهايشان در خود فرو برد، همينکه وضع را چنين ديدند، از در التماس فرياد زدند: اي موسي اي موسي! موسي (ع) مجددا فرمان داد بگير ايشان را، پس زمين آنان را تا گردنهايشان فرو برد، مجددا فريادشان به يا موسي يا موسي بلند شد، بار سوم موسي (ع) فرمان داد که بگير ايشان را، پس زمين همه شان را در خود فرو برد، و خداي تعالي به موسي وحي فرستاد که: بندگان من هر چه تو را خواندند و تضرع کردند اجابت نکردي، به عزتم سوگند اگر مرا مي خواندند اجابتشان مي کردم.
ابن عباس مي گويد: اين است معناي آيه شريفه که مي فرمايد: "فخسفنا به و بداره الأرض "که زمين قارون و اتباعش را تا طبقه تحتاني خود فرو برد (63).
مؤلف: در کتاب مزبور از عبد الرزاق، و ابن ابي حاتم، از ابن نوفل هاشمي، نيز همين قصه روايت شده، چيزي که هست در روايات مذکور آمده که آن زن را در مجلس قارون آوردند، تا به عنوان شکايت از موسي آن تهمت را پيش قارون بزند، ولي وقتي حضور بهم رسانيد، نزد همه حضار شهادت داد به برائت موسي، و اين خبر به گوش موسي رسيد، و نزد خدا از قارون و رفقايش شکوه کرد، خدا هم او را بر قارون مسلط کرد.
مرحوم قمي در تفسير خود در اين داستان گفته: موسي (ع) خودش نزد قارون آمد، و حکم زکات را به وي ابلاغ نمود، قارون او را استهزاء کرده و از خانه اش بيرون راند، موسي (ع) نزد پروردگارش از رفتار قارون شکوه کرد، خدا هم او را بر وي مسلط ساخت و زمين به فرمان وي قارون و خانه اش را در خود فرو برد (64).
ليکن اين روايت به خاطر اينکه حرفهاي ناپسندي دارد، و از نظر سند هم موقوف و بريده است از ايراد همه آن خودداري کرديم، دو روايت ابن عباس و ابن نوفل نيز موقوفند يعني از صحابي نقل کردند نه از رسول خدا(ص).
علاوه بر اين روايت ابن عباس بغي و ستمکاري قارون را نسبت به موسي دانسته، در حالي که قرآن فرموده: "فبغي عليهم"، قارون بر بني اسرائيل ستم کرد، و نيز روايت مي گويد: علمي که قارون داشته علمي بوده که با درس خواندن فرا گرفته، و آيه قرآن همان طور که گفتيم ظاهر در اين است که: مراد از علم به علم قارون، علم به راه هاي جمع آوري ثروت و امثال ثروت است.
البته داستان قارون در تورات فعلي به نحو ديگري آمده، در اصحاح شانزدهم، از سفر عدد، مي خوانيم: قورح بن بصهار بن نهات بن لاوي، و داثان، و ابيرام، دو پسر ألياب، و أون، پسر فالت، که از نواده هاي رأوبين بودند، با جمعي از بني اسرائيل و رؤساي ايشان که دويست و پنجاه نفر مي شدند، در مخالفت با موسي پافشاري مي کردند، و در روزي مقرر، يک جا جمع شدند، تا عليه موسي و هارون قيام کنند، به موسي و هارون گفتند: تا اينجا هر چه کرديد بس است، اين جمعيت که مي بينيد همه شان مقدسند، و در وسطشان رب قرار دارد، پس چرا بر جماعت رب برتري مي جوييد؟
وقتي موسي اين سخن بشنيد به سجده افتاد، پس قورح و همه مردمش را صدا کرد که: فردا رب اعلام خواهد کرد که او براي چه کسي است؟ و چه کسي مقدس است؟ آنگاه آن کسي را که مقدس تر باشد به درگاه خود نزديک خواهد کرد، آري او هر که را بپسندد به خود نزديک مي کند، اين کار را بکنيد، و محابر قورح و همه جماعتش را براي خود بگيريد، و آتشي در آن بيفکنيد، و بر آن بخور دهيد، فردا اين کار را در مقابل رب انجام دهيد، چون آن مردي که خدا او را بپسندد او مقدس است، و همين شما را بس است اي دودمان لاوي.
تورات همچنان قصه را ادامه مي دهد، و در ضمن مي گويد که فرداي آن روز آمدند، و آتشدانها که در آن آتش و بخور بود آوردند، و در باب خيمه اجتماع کردند، آنگاه در تورات گفته شده که زمين زير پايشان شکافته شد و دهان خود را باز کرد، آنان و خانه هايشان را بلعيد، و قورح و همه مردمش و همه اموالش را نيز فرو برد، و آنچه از آنان زنده ماند در همان بيابان در بين جمعيت در زمين فرو رفتند، به طوري که بقيه اسرائيليان که در اطرافشان بودند از صداي آنان فرار کردند، چون با خود گفتند: ممکن است ما را هم فرو ببرد، آنگاه آتشي از ناحيه رب بيرون آمد، و آن دويست و پنجاه مرد را که بخور آورده بودند بسوزانيد، اين بود آن مقدار از داستان تورات که مورد حاجت ما بود.
و در مجمع البيان در ذيل آيه"ان قارون کان من قوم موسي"گفته است: که وي پسر خاله موسي (ع) بود، نقل از عطاء از ابن عباس، و از روايت امام صادق (ع) (65).
و در تفسير قمي در ذيل جمله"ما ان مفاتحه لتنوء..."گفته: کليد گنجينه هايش را جمعي نيرومند نمي توانستند حمل و نقل کنند (66).
و در معاني الاخبار به سند خود از موسي بن اسماعيل بن موسي بن جعفر (ع) از پدرش از جدش از آباي گرامش از علي (ع) روايت کرده که در ذيل جمله"و لا تنس نصيبک من الدنيا"فرمود : سلامتي و نيرومندي و فراغت و جوانيت و نشاطت را فراموش مکن، و با اين سرمايه هاي گرانبها آخرت خود را تامين نما (67).
و نيز در تفسير قمي در ذيل جمله"فخرج علي قومه في زينته"گفته: قارون با جامه هاي رنگين، و دامن بلند از خانه بيرون مي آمد، و دامن خود را به زمين مي کشيد (68).
و در مجمع البيان مي گويد: زاذان از امير المؤمنين (ع) روايت کرده که در دوران خلافتش در بازارها قدم مي زد و گم شدگان را به مقصد مي رساند، و ضعيفان را کمک مي کرد، و به فروشندگان و بقالان مي گذشت، و قرآن را پيش رويش باز مي کرد، و مي خواند: "تلک الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا"و مي فرمود: اين آيه در باره اهل عدالت و تواضع از واليان امور، و در باره قدرتمندان از ساير مردم نازل شده (69).
و نيز در مجمع البيان آمده که سلام اعرج از امير المؤمنين (ع) روايت کرده که فرمود: بند کفش کسي باعث عجب او مي شود، و به همين جهت مشمول اين آيه مي شود، که مي فرمايد : "تلک الدار الآخرة" (70).
مؤلف: سيد بن طاووس در کتاب سعد السعود خود روايت را به اين صورت از مرحوم طبرسي صاحب مجمع البيان نقل کرده، که فرمود: مردي به همين مقدار که بند کفش او بهتر از بند کفش رفيقش است باعث عجب او مي شود، لذا مشمول اين آيه مي شود (71).
و در الدر المنثور است که: محاملي و ديلمي از ابي هريره روايت کرده اند که رسول خدا (ص) فرمود: جباري در زمين و اخذ بدون حق از مصاديق اين آيه است (72).
منابع مقاله:
ترجمه الميزان، ج 16، علامه طباطبايي؛
پي نوشت ها:
1) کشاف، ج 3، ص 423 و تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص .116
2) روح المعاني، ج 20، ص .97
3) تفسير کشاف، ج 3، ص .422
4) خدا به کساني که ايمان آورده، و عمل صالح مي کنند، مغفرت و اجر عظيم وعده داده.سوره مائده، آيه .9
5) آگاه باشيد که وعده خدا حق است.سوره يونس، آيه .55
6) آيا عهد نکردم با شما اي فرزندان آدم اينکه پيروي نکنيد شيطان را که او براي شما دشمني آشکار است...و به تحقيق گمراه کرد از شما عده اي زياد را.سوره يس، آيه .62
7) آيا پس ديدي کسي که برگرفته است هوا و هوس خود را اله خود.سوره جاثيه، آيه .23
8) برگرفتند دانايان خود را و زاهدان خود را صاحبهاي خود نه خدا را.سوره توبه، آيه .31
9) اين سخن استوار است که سوگند مي خورم، هر آينه جهنم را از جنيان و انسيان پر خواهم کرد.
سوره الم سجده، آيه .13
10) و روزي که خداوند ندايشان مي کند که کجايند شرکاي من؟ گفتند از ما کسي نيست که آنها را ببيند و در نتيجه آنچه قبلا مي پرستيدند نمي يابند.سوره حم سجده، آيه 47 و .48
11) من دست زور به شما نداشتم جز اينکه شما را دعوت کردم، و شما هم پذيرفتيد، پس مرا ملامت مکنيد بلکه خود را ملامت کنيد.سوره ابراهيم، آيه .22
12) بعضي رو به بعضي کرده به سؤال و جواب پرداختند، گفتند که اين شما بوديد که با صورت حق بجانب به سراغ ما مي آمديد و اقران در پاسخشان گفتند: که نه بلکه خود شما ايمان آور نبوديد و گر نه بر شما سلطه اي نداشتيم بلکه خودتان مردمي طاغي بوديد پس کلام پروردگار ما عليه ما استوار گشت همانا ما چشندگان عذابيم.پس شما را گمراه کرديم همان طور که خودمان گمراه بوديم.سوره صافات، آيه .32
13) و از ايشان گم مي شود آن خداياني که به افتراء خدا مي خواندند.سوره انعام، آيه .24
14) و از ايشان گم مي شود آن خداياني که در دنيا مي خواندند.سوره حم سجده، آيه .48
15) و روزي که تمامشان را محشور نموده سپس به مشرکين مي گوييم تکان نخوريد، شما و شرکايتان بايستيد، پس رابطه را از ميانشان برداشتيم شرکايشان گفتند شما ما را نمي پرستيديد.سوره يونس، آيه .28
16) مجمع البيان، ج 7، ص .262
17) تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص .121
18) خدا آفريننده هر چيز است.سوره زمر، آيه .62
19) خدا حکم مي راند و جلوگيري براي حکمش نيست.سوره رعد، آيه .41
20) خدا بر فرمان خود غالب است، يعني چيزي جلوگير فرمانش نيست.سوره يوسف، آيه .21
21) هيچ مرد و زن مؤمن را بعد از آنکه خدا و رسولش به امري حکم کردند نمي رسد، که در کار خود اختيارداري کنند.سوره احزاب، آيه .36
22) تفسير کشاف، ج 3، ص .428
23) روح المعاني، ج 20، ص .108
24) (و لف و نشر مرتب آن است که گوينده چند چيز را بشمارد، و پس از شمردن آنها چند صفت يا اثر براي آنها بشمارد، که اگر صفت و اثر اولي به اولي، و دومي به دومي، و سومي به سومي برگردد، لف و نشر مرتب است، و اگر اولي به سومي و دومي به دومي و سومي به اولي برگردد آن را لف و نشر مشوش مي گويند، در اشعار فارسي بهترين لف و نشر مرتب شعر فردوسي است:
به روز نبرد آن يل ارجمند#به شمشير و تير و به گرز و کمند بريد و دريد و شکست و به بست #يلان را سر و سينه و پا و دست يعني در روز جنگ آن قهرمان ارجمند با شمشير از يلان بريد سر و با تير دريد سينه و با گرز شکست پا و با کمند بست دست) در آيه مورد بحث هم مي فرمايد : خدا شب و روز را برايتان درست کرد تا در آن سکونت و در اين طلب رزق کنيد (مترجم) .
25) روح المعاني، ج 20، ص .109
26) مي دانند که خداست آن حقي که آشکار است.سوره نور، آيه .25
27) سوره آل عمران، آيه .60
28) تفسير قمي، ج 2، ص .142
29) کشف المحجة، ص 175 (ط نجف) .
30) روضة الواعظين، ج 1، ص 54 (ط قم) .
31) الدر المنثور، ج 5، ص 134 (ط بيروت) .
32) الدر المنثور، ج 5، ص .134
33 و 34) تفسير قمي، ج 2، ص .143
35 و 36 و 37 و 38) مجمع البيان، ج 7، ص .265
39) سوره يوسف، آيه .8
40) تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص .126
41) و خوشحال نگرديد به آنچه به شما داده است و خداوند دوست ندارد هيچ متکبر فخر کننده اي را.سوره حديد، آيه .23
42) روح المعاني، ج 20، ص .112
43) و چون بلايي به انسان برسد ما را مي خواند، سپس همين که نعمتي ارزاني اش بداريم، مي گويد اين از کارداني و مهارت خودم است، ولي چنين نيست، بلکه اين امتحاني است، ولي بيشترشان نمي دانند، اين سخن را از نياکان ايشان نيز مي گفتند، ولي کارداني و مهارتشان به کارشان نخورد، ناگزير کيفر اعمالشان به ايشان رسيد، از مردم امروز هم آن کساني که ظلم کردند، به زودي کيفر کرده هايشان به ايشان خواهد رسيد، و ايشان نمي توانند خدا را عاجز کنند، مگر هنوز نفهميده اند که اين خداست که براي هر کس بخواهد رزق را گسترش مي دهد، و براي هر کس بخواهد تنگ مي گيرد، در اين تفاوت که در بهره هاي مردم مي باشد آيتهايي است براي کساني که ايمان بياورند.سوره زمر، آيه 52 .49
44) مگر در زمين سير و تماشا نکرده اند، تا ببينند عاقبت کساني که قبل از ايشان بودند چگونه بود؟ آنان، هم عده شان بيشتر از اينان بود، و هم نيرومندتر بودند، و هم در زمين آثار بيشتري داشتند، ولي با همه اين احوال آنچه مي کردند به دردشان نخورد، و اين بدان جهت بود که هر چه پيامبرانشان معجزه مي آوردند، ايشان خوشحال و دلگرم به زرنگي و کارداني خود بودند، و معجزات پيامبران را به سخريه مي گرفتند، و همين استهزايشان به صورت عذاب ايشان را بگرفت.سوره مؤمن، آيه 82 .83
45) تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص .127
46 و 47) مجمع البيان، ج 7، ص .267
48 و 49 و 50) روح المعاني، ج 20، ص .113
51) روح المعاني، ج 20، ص .121
52) نگهشان داريد که بازخواست خواهند شد.سوره صافات، آيه .24
53) روح المعاني، ج 20، ص .121
54) از کساني که از ذکر ما روي گرداني مي کنند، و جز دنيا نمي خواهند، روي بگردان، که اينان علمشان همين قدر است.سوره نجم، آيه .30
55 و 56) روح المعاني، ج 20، ص .122
57) فساد در بر و بحر عالم پديد آمد به خاطر آنچه مردم به دست خود کردند.سوره روم، آيه .41
58) اگر از آنچه نهي شده ايد گناهان بزرگ را ترک کنيد، ما گناهان ديگرتان را جبران نموده، و شما را به منزلي آبرومند مي بريم.سوره نساء، آيه .31
59) هر کس کار نيک کند، ده برابر مثل آن پاداش دارد.سوره انعام، آيه .160
60) جمعي ديگر به گناهان خود اعتراف کردند، عمل صالح را با عمل زشت مخلوط کردند، اميد است خدا توبه شان را بپذيرد که خدا آمرزنده رحيم است.سوره توبه، آيه .102
61) اگر اظهار کنيد آنچه در دلها داريد، و يا اظهارش نکنيد، به هر حال خدا شما را با آن محاسبه مي کند.سوره بقره، آيه .284
62) تفسير فخر رازي، ج 24، ص 221.ذيل سوره نمل و مجموعة من التفاسير، ج 4، ص .770
63) الدر المنثور، ج 5، ص .136
64) تفسير قمي، ج 2، ص .145
65) مجمع البيان، ج 7، ص .266
66) تفسير قمي، ج 2، ص .144
67) معاني الاخبار، ص .325
68) تفسير قمي، ج 2، ص .144
69) مجمع البيان، ج 7، ص .269
70) مجمع البيان، ج 7، ص .269
71) سعد السعود، ص 88 (ط نجف) .
72) الدر المنثور، ج 5، ص .139

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page