هنوز اميرالمؤمنان از دفن پيامبر اكرم فارغ نشده بود كه تندبادهاىجاهليّت بر امّت اسلام وزيدن گرفت، و چيزى نمانده بود تا نهال نوپاىاسلام را از بيخ وبن بركند. اين وظيفه خاندان رسالت بود كه مانند كوه درمقابل اين انحرافات بايستند و از هستى اسلام پاسدارى كنند، تا به عهدىكه با رسول خداصلى الله عليه وآله بسته بودند به نوبه خود وفا كنند. زيرا آنحضرتفرموده بود:
من دو چيز گرانبها درميان شما مىگذارم: كتاب خدا و عترتم، اگر بهاين دو درآويزيد هيچگاه گمراه نخواهيد شد. و نيز فرموده بود:
مَثل اهل بيت من چون كشتى نوح است، هركسى كه بر آن سوار شدنجات يافت و هركه از آن تخلّف ورزيد غرق شد.
و نيز فرمود: فاطمه پاره تن من است، هركه او را بيازارد مرا آزردهوهركه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است، و هركه مرا به خشمآرد خدا را به خشم آورده است. فاطمهعليها السلام در خاندان نبوّت به منزلهمحور اصلى رسالت بود، پس او در برابر اين انحرافات چه كرد و چگونهحركت اصلاح طلبانه خود را آغاز كرد؟
از آغاز انعقاد پيمان صلح حديبيه كه مردم گروه گروه به اسلاممىگرويدند، نفوذ سياسى اسلام بر شبه جزيره عربستان، بُعد تازهوگستردهاى به خود گرفت امّا با اين وجود، هنوز اصول ايمان و ارزشهاىاسلامى در جان و دل مردم استوار نشده بود.
دلها براى به دست آوردن غنايم جنگى مىتپيد. و سلامت جامعه ازسوى سركشانى كه در خط نفاق حركت مىكردند به ويژه پس از رحلتپيامبرصلى الله عليه وآله كه در ميان آنان به عنوان پيامبر، رهبر، پدر، و پايه و اساسبزرگ دين و دولت واجتماع تلقّى مىشد، به خطر مىافتاد.
پيامبر در هر فرصت مناسبى، نظر مسلمانان را به خط مكتب كه درصراط مستقيم تبلور مىيافت جلب مىكرد. و مسئوليّتهاى خود را به تمامو كمال به انجام مىرساند. زيرا مىدانست كه پس از وى خلاء بزرگىدرميان مسلمانان به وجود خواهد آمد.
بزرگترين اين مناسبتها كه پيامبر طى آن جانشين خود اميرمؤمنانوخاندان پاكش را معرفى كرد، هنگامى بود كه وى از آخرين سفر حجّخود (حجّةالوداع) بازمىگشت. آنحضرت در منطقه صحرائى غدير كهبه نام (خم) خوانده مىشد در حضور بيش از يكصد هزار نفر ازهمراهانش دست على را گرفت و او را بلند كرد و فرمود: هركس كه منمولاى اويم على هم مولاى اوست.
به رغم تمام اين تأكيدات و سفارشها، تحكيم مسأله جانشينى پس ازوى بدون بروز مشكلات و حتّى بدون قربانى به پايان نرسيد. فاطمه زهراخود نخستين قربانى همين هدف بود. آنحضرت، بانگ محمّدى درحيات امّت بود كه مىفرمود: اگر محمّد از ميان شما رفت خط و راه اونمرده است. اگر صداى محمّد به خاموشى گرائيد امّا پاره پاك تن او از وىسخن مىگويد و با تمام نيرو هياهوى جاهليّت را در گلوها خفه مىكند.
فاطمهعليها السلام ماه پر فروغى بود كه پس از غيبت خورشيد رسالت باتيرگيهاى افق سياسى مبارزه مىكرد و مىفرمود: اگر خورشيد وحى از مابريد و غروب كرد نور درخشان او هنوز پرتوافكن است. چراكه تمامپيامها و ارزشهاى دين واخلاق وى در ضمير فاطمه دخترش متجلّى بود.بنابراين فاطمه زهرا خود انعكاس اين روشنى و پرتوافكن همان نور،قلمداد مىشد.
فاطمه زهرا خورشيد گرمابخشى بود كه در روزگار زمستان كشندهراحتطلبى و گرايش به سستى و بىتفاوتى كه مىرفت تا حرارت ايمانوجوانههاى جهاد و فداكارى را از ميان بردارد، مردم را كه خواهان شورو حرارت بودند، با بيانات داغ و آتشين خود خورشيدوار گرم مىكرد و بهسرديها پايان مىداد. فاطمهعليها السلام آن اندازه كه برضدّ عوامل سستى و ضعفكه مىرفت تا بر جامعه بويژه بر پيشاهنگان مهاجران و انصار غلبه كندمبارزه كرد، دربرابر حكومت ايستادگى نكرد.
فاطمه براى دستيابى بدين هدف طرحهاى حكيمانهاى پىريزى كرد كهمىتوان برجستهترين آنها را چنين مطرح كرد:
1 - برانگيختن زنان در برابر مردانشان.
2 - احياى ياد پيامبر درميان امّت از طريق گريه و زارى بر آنحضرت.
بىمناسبت نيست كه در اينجا به برخى از جزئيات اين دو طرحاشارهاى كنيم.
برانگيختن زنان مدينه
بنابر برخى از روايات و تواريخ، فاطمه زهرا پيش از نود روز پس ازپدر نزيست. اگرچه برخى ديگر از تواريخ مدتّى كمتر از اين ذكر كردهاند.امّا وى درهمينمدّت كوتاه هموارهاندوهگين وماتمزدهوبيمار بود. گروهىاز زنان مهاجر و انصار به ديدارش آمدند تا از وى عيادت كنند، آنان به اوگفتند: سلام بر تو اى دختر رسول خدا چگونه شب را به روز آوردى؟
پاسخ داد: به خدا سوگند! شب را درحالى به روز آوردهام كه دنياىشما درنظرم ناخوشايند است و بر مردان شما خشمگينم. تا آنان را براىجويدن فرو بردم آنقدر كال و نارس بودند كه فوراً از دهانم بيرونافكندمشان از وقتيكه به باطن آنها پىبردم از ايشان بيزار و آزرده شدم.پس زشتى و پليدى باد بر سست رأيان و ياوهگويان و بزدلان. چه بد استآنچه براى خودشان پيشاپيش فرستادند، كه خداوند برايشان خشم خواهدگرفت و در عذاب او جاودانه خواهند زيست. ناگزير زمام خلافت را بهگردن ايشان افكندم و دشواريهاى آن را بخودشان وا نهادم. پس بريدهبادبينى و گوش مردم ستمكار!
آخر اينان براى چه خلافت را از ابوالحسن بازداشتند؟ به خدا سوگندآنان جز به خاطر ترس از شمشير و نيز جنگاورى وى و شجاعتهاى او درراه خدا از او كينه به دل ندارند.
به خدا سوگند! اگر زمام مركب خلافت را كه رسول خداصلى الله عليه وآله بهدست او سپرده بود در دست او مىگذاردند و از وى دفاع و پيروىمىكردند، بخوبى آن را مهار مىكرد، آنگاه به نرمى و راحتى، آنان را بهراه مىبرد و هدايت مىكرد، كهاو پايگاه استوار رسالت و اساس مستحكمنبوّت، و مهبط روحالامين ودر كار دنيا وآخرت خبير بود. هشدار، كه اينخسارتى آشكار بود. به خدا اگر خلافت بدو سپرده مىشد نه مركب خستهو مجروح مىگشت و نه راكببهستوه مىآمد وآنانرا بدرستىبه سرچشمهگوارا وزلال رستگارى مىرساند وبركاتاز آسمان وزمين برايشانفرومىباريد. به زودى خداوند بدانچه كردهاند آنان را خواهد گرفت.
بيائيد و گوش فرا دهيد! تا اين روزگار شگفت را به شما بنمايانم،واگر پس از اين حادثه به شگفت آيند ايشان را چه سود؟ به كدام تكيهگاهپشت دادند يا به كدامين ريسمان دست آويختند؟ چه بد ياور و چه بدهمنشينى وهمراهى برگزيدند، و ستمگران چهبد عوضىبراى خود گرفتند!
پرهاى كوتاه را به جاى شاهپرها گرفتند و اسب درمانده را به جاىاسب رهوار برگزيدند، و دنبالهرو را به جاى امام پذيرفتند، افسوس برقومى كه خيال مىكنند كار نيك انجام مىدهند! بدانيد كه اينانتباهكارانند. آيا كسى كه به سوى حق رهنمود مىشود، سزاوارتر است كهپيروى شود، يا آن كه خود راه نبرده، مگر آن كه رهبرىاش كنند؟ شما راچه مىشود چسان داورى مىكنيد؟
اينك روزگار آبستن است پس بنگريد تاچه مىزايد. آنگاه قدحهاىبزرگ بياوريد و آنها را از خون تازه و زهر كشنده پر كنيد. آنگاه است كهبيهودهكاران به زيان مىافتند. و آيندگان كه از پى ما مىآيند بدانچه كهاينان كردهاند، آگاه خواهند شد. پس بر اين عاقبت موحش هولناكدلخوش داريد و با خاطرىآسوده بخوابيد، مژده باد بر شما شمشيرهاىبرّان و خودكامگيهاى ستمگران و آشوبهاى هميشگى وفراگير.
پس كِشت و محصول شما كم و اندك است. افسوس بر آنان!
دريغا كه خبرها بر آنان پوشيده شد، آيا ما مىتوانيم شما را بدانپاىبند كنيم درصورتيكه شما خود آن را ناخوش مىداريد؟
فاطمه زهرا در سوگ پدر مىگريد
علاقه فاطمه به پيامبر تنها علاقه يك دختر به پدرش نبود، بلكه وىاستمرار تمام ابعاد شخصيت رسول خدا بحساب مىآمد. مگر پيامبر دستاو را نگرفت و نفرمود: "هركه اين بانو را شناخت كه شناخت، و هركسوى را نشناخت بداند كه وى فاطمه دختر محمّد است. او پاره تن منوجان من است كه ميان دو پهلويم جاى دارد. هركه وى را آزرد مرا آزردهو هركه مرا آزرد خدا را آزرده است"(1).
مگر علىعليه السلام از قول فاطمهعليها السلام به ما نفرمود كه گفت: رسول خدا بهمن فرمود: "اى فاطمه هركس برتو درود و صلوات بفرستد خداوند او رابيامرزد ودر هر جاى بهشت باشم او را به من ملحق كند"(2).
محبّت و دوستى فاطمه نسبت به پدرش بالاتر از محبّتِ قوم و خويشىبود. محبّت او محبّتى الهى و خدايى بود كه از معرفت فاطمه به مقام شامخنبوّت وبزرگى آنحضرت در پيشگاه خداوند سرچشمه مىگرفت.
هنگامى كه فاطمه زهرا، رسول خدا را از دست داد تنها كسى بود كه بهحساسيت موقعيت، پىبرد و با اين حادثه، گويى تمام كوههاى عالم برسر او خراب شد.
با اينكه دل همه مسلمانان در فقدان رسول گرامى اسلام سوگوارواندوهگين بود امّا سيل غم در دل دختر و تنها وارث و پاره تن پيامبرسرازير گشت!!
مصيبتهاى بزرگ و بسيار، انديشه مردم را از تفكّر جدّى براى پركردن جاى خالى آنحضرت غافل كرده بود.
و اين وظيفه فاطمه زهرا بود كه با احياى ياد رسول خدا و بيان عظمتوى وفرستادن درود و آشكار ساختن اندوه شديد خود بر او اين خلاء راپر كند.
در واقع فاطمه زهرا با گريه خود بر رسول خداصلى الله عليه وآله عبادت مىكرد.چون گريه او ياد رسول اللَّه را زنده مىداشت، و اين خود به مكتبوارزشهاى رسالت پيامبر جان مىبخشيد. گريه زهرا بر پدرش به حدىّرسيده بود كه وى را در شمار پنج نفر از مويه كنان جهان يعنى آدم،يعقوب، يوسف و امام سجادعليهم السلام جاى دادهاند(3).
از فضه خدمتكار حضرت فاطمه نقل شده است كه درباره اندوهآنحضرت گفت: درميان مردم جهان و ياران و نزديكان و دوستان رسولخدا هيچ كسى در فراق آنحضرت اندوهگينتر و گريانتر و نالانتر ازبانويم فاطمه زهرا نبود. اندوه او هرلحظه تازهتر و فزونتر مىشدوگريهاش شدّت مىيافت.
فاطمهعليها السلام هفتروز در فراقپدرش گريستوآرام نيافت واز اندوهشكاسته نشد. هر روز گريهاش بيشتر از روز پيش بود. چون هشتمين روزفرارسيد، اندوه، نهانش را آشكار ساخت و عنان شكيب از دست داد و ازخانه بيرون آمد و فرياد كشيد. گويى صدايش از دهان پيامبر بيرونمىآيد. زنان شتابان به سويش رفتند. كودكان و خردسالان نيز به نزدشروانه گشتند. مردم به گريه و زارى پرداختند و از هر سوى گرد آمدند.چراغها خاموش شد تا روى زنان معلوم نشود. زنان چنين مىپنداشتند كهپيامبر خدا از قبر بيرون آمده است. همه در حيرت و شگفتى فرو رفتهبودند. فاطمه در سوگ پدر نوحه مىخواند و آنحضرت را صدا مىزدومىگفت: اى پدر! اى برگزيده! اى محمّد! اى ابوالقاسم! اى ياوريتيمان وشوى مردگان! از اين پس چه كسى به محراب نماز مىايستد؟چه كسى به فرياد دختر سرگشته و عزادارت خواهد رسيد؟
آنگاه دامن كشان به سوى قبر پيامبر رفت. از بس اشك ريخته بود،چيزى نمىديد. چون نزديك تربت پاك پيامبر شد نگاهش بهمأذنه افتاد،گامها را كوتاه كرد. امّا آنچنان گريست و زارى كرد تا آن كه از هوش رفت.زنان سراسيمه به سويش شتافتند و بر چهرهاش آب پاشيدند. چون به هوشآمد از جاى برخاست در حالى كه لب بهسخن گشوده بود و مىگفت:
"تاب و توانم برفت. پوست بدنم نيز به من خيانت كرد. دشمننكوهشم كرد و افسردگى مرا كشت. اى پدر! اينك تنها و حيران ماندهام.صدايم به خاموشى گراييده و پُشتم شكسته است. زندگىام تيره و تاروروزگارم سياه شد. پدر! از اين پس هيچ همدم و همدلى براى رفع تنهايىووحشتم ندارم و ديگر كسى نيست كه اشكم را باز دارد و ياورى نيستكه در ناتوانيها مرا يار باشد. پس از تو قرآن و منزل و مأوى جبرئيلوميكائيل از خاطرها فراموش شد. تمام اسباب پس از تو دگرگون و همهدرها دربرابرم بسته شد. من نيز پس از تو در اين دنيا ديرى نخواهم زيستو هر دم كه برآرم با گريه بر تو همراه است اشتياقم به تو واندوهم بر توهيچ گاه پايان ندارد".
آنگاه بانگ برآورد كه: اى پدر! اى جان من! سپس اين اشعار رامترنّم شد:
- اندوه من بر تو، اندوهى تازه است و قلب من، به خدا سوگند،جايگاه ريزش شور و غوغاست.
- هر روز كه سپرى مىشود اندوه من در آن فزونى مىيابد و گريهام برتو تمام ناشدنى است.
- پيشامدهاى ناگوار من بزرگ شد و عنان تسلّى و آرامش را از كفدادم. پس گريهام در اين سوگ هر لحظه تازه است.
- هر آن دلى كه در فراق تو با شكيب و تسليت همراه مىشود، همانادلى افسرده و بىجان است.
سپس فرياد برآورد: اى پدر با مرگ تو دنيا از نور افشانى باز ايستادودرخشندگى خود را نهان ساخت كه آن به سبب خرّمى تو، در تجلّى بودروزهاى دنيا تيره و تار شده است و تنها از سياهى و خشونت سخنمىراند. اى پدر! تا روزى كه تو را دوباره ديدار كنم همواره در سوگ تواندوهگين و متأسفم. اى پدر! از هنگامى كه تو رفتهاى خواب نيز ازديدگان من برفت. از اين پس چه كسى به فرياد بيچارگان و شوى مردگانخواهد رسيد؟ و امّت تا روز قيامت دست به دامان چه كسى خواهندزد؟ اى پدر! پس از تو ما از مستضعفان شديم و مردم از ما روى گردانشدند. حال آن كه ما به وجود تو درميان مردم بزرگ بوديم نه مستضعف.پس كدامين اشك است كه از فراق تو از ديدگان روان نشود؟ و كداميناندوه است كه پس از تو پيوسته و هميشه نباشد؟ و كدامين چشم پس از توبه هنگام خواب سُرمه كشيده مىشود؟ تو بهار دين و نور پيامبران بودى.پس چگونه است كه كوهها از فراق تو به جنبش در نمىآيند ودرياهانمىخشكند و زمين به لرزه نمىافتد؟!
پدر! من به پيشامدهاى ناگوار مبتلا شدم. اين مصيبت اندك و آساننبود. اينك مصيبتى بزرگ وحادثهاى ترسناك مرا درخود فروگرفته است.
فرشتگان بر تو گريستند و چرخ از گردش باز ايستاد، منبرت پس از توغريب و تنهاست و محرابت از دعا و مناجات تو، تهى است و قبرت بهآغوش گرفتنتو خرسند و شاد است و بهشت بهتو و بهدعا ونمازت مشتاق!
اى پدر! پس از تو چقدر ظلمت مجالست بزرگ شده است دريغا بر توتا گاهى كه من شتابان به سوى تو آيم. ابوالحسن مؤمن، پدر دو فرزندتحسن وحسين و برادر و دوستت، و ياور تو و كسى كه او را به كودكىپروردى و در بزرگى او را به برادرى گرفتى و شيرينترين دوستانويارانت كسى كه از ديگران در اسلام و هجرت و يارى دادن به توپيشقدمتر بود، او نيز در ماتم تو به سوگ نشسته است. داغ فراق تو همهما را در خود فرو گرفت و گريه، كشنده ما شد واندوه و سوگوارى با ماهمنشين گشت.
سپس اشك ريخت و نالهاى از دل برآورد آنچنان كه گويى روحش ازكالبدش بيرون شد. آنگاه اين اشعار را خواند:
- پس از فقدان خاتم پيامبران شكيبايىام اندك شد و عنان آرامشم ازكف رفت.
- ديدهاى ديده! چون باران ببار. واى بر تو از بارش خون بخيلى مكن.
- اى رسول خدا و اى برگزيده او و اى پناه يتيمان و ناتوانان.
- كوهها و حيوانات و پرندگان و زمين، همگى پس از آسمان بر توگريستند.
- سرورم! حجون و ركن و مشعر همراه با بطحا همگى برتو گريهكردند.
- محراب ودرس قرآن سحرگاهان وشامگاهان، آشكارا برتو گريستند.
- اسلام نيز كه درميان مردم از همه غريبتر شد، بر تو گريست.
- اى كاش منبرى را كه تو بر فراز آن مىرفتى، مىديدى كه چگونه پساز روشنايى، ظلمت و تاريكى او را در خود فرو گرفته است.
- خدايا! در مرگم شتاب فرماى كه روزگارم تيره و تار شده است.
فضه گويد: آنگاه فاطمهعليها السلام به خانهاش برگشت و شبانه روز بناىناله و زارى گذارد. اشكش باز نمىايستاد و گريهاش آرام نمىگرفت.
بزرگان مدينه گردآمده نزد علىعليه السلام رفتند وعرض كردند: اى ابوالحسن!فاطمه شبانه روز مىگريد. به گونهاى كه شبها خواب راحت را از ما گرفتهاست وروزها نمىگذارد كه ما آسوده درپى كسب و كار خويش باشيم. ماآمدهايم تا به تو بگوييم كه از فاطمه بخواهى كه يا شبها گريه كنديا روزها. اميرمؤمنان گفت: بسيار خوب.
سپس اميرمؤمنان نزد فاطمه رفت. فاطمه همچنان بىوقفه مىگريستوهيچ دلدارى و تسليتى در مورد او مؤثر نبود. امّا چون على را بديد اندكىآرام گرفت. حضرت على به فاطمه فرمود: اى دختر رسول خدا! بزرگانمدينه از من خواستند كه از تو بخواهم كه يا شبها بگريى يا روزها.
فاطمه زهرا پاسخ داد: اى ابوالحسن! درنگ من درميان اينان چقدراندك و رفتنم از ايشان چقدر نزديك است. به خدا سوگند شب و روز ازگريستن دست برنخواهم داشت مگر آنكه به پدرم رسول خدا بپيوندم.على به او فرمود: آنچه خود مىدانى بكن اى دختر رسول خدا.
سپس اميرمؤمنان، خانهاى در بيرون از شهر براى حضرت زهراساخت كه آن را بيتالاحزان ناميدند.
چون صبح فرا مىرسيد، زهرا حسن و حسين را پيشاپيش خود قرارمىداد و با گريه به سوى آن خانه روانه مىشد(4).
فاطمه زهرا از برخى از مناسبتها براى معرفى رسول خدا ويادآورىخاطرات عطرآگينش بهره مىگرفت. در روايت آمده است كه چون پيامبروفات يافت، بلال از گفتن اذان خوددارى كرد و گفت: پس از رحلترسول خدا براى كس ديگرى اذان نخواهم گفت.
روزى فاطمه زهرا گفت: دوست دارم صداى موذّن پدرم را بشنوم.چون اين خبر به گوش بلال رسيد. شروع به گفتن اذان كرد. همين كه گفتاللَّه اكبر، اللَّه اكبر، فاطمه به ياد پدرش و دوران حيات او افتاد. پسنتوانست از گريه باز ايستد. چون بلال به عبارت اشهد ان محمّداً رسول اللَّهرسيد فاطمه فريادى كشيد و به صورت بر زمين افتاد و از هوش برفت.مردم به بلال گفتند: بس است اى بلال كه دختر رسول خدا از دنيا رفت.آنان گمان كردند كه فاطمه مرده است. بلال اذانش را ناتمام گذارد. چونفاطمه به هوش آمد از بلال خواست كه اذانش را به اتمام رساند امّا بلالخواسته آنحضرت را اجرا نكرد و گفت: اى سرور زنان! من بر جان توبيمناكم و مىترسم كه با شنيدن اذان به جان خود آسيب رسانى. فاطمه نيزاو را از ادامه اذان معاف داشت.
بخش چهارم: پس از رحلت رسول خدا
- بازدید: 10322