بعضى از احوال فاطمه زهرا عليهاالسلام

(زمان خواندن: 9 - 18 دقیقه)
باب چهارم: در بعضى از احوال سيدة النساء فاطمه زهرا عليهاالسلام از وقت ولادت تا زمان وفات‏

ببايد دانست كه حضرت رسالت (صلّى الله عليه و آله و سلم)را از خديجه كبرى رضى الله عنها دو پسر و چهار دختر بوده از پسران يكى قاسم بود كه آن حضرت را بدو كنيت كرده ابوالقاسم گفتند و ديگرى عبدالله كه طيب و طاهر لقب اوست و در زمان اسلام متولد شده بود اما دختران زينب بود و فاطمه و ام‏ كلثوم و رقيه و خردتر به قول اشهر فاطمه است و گويند همه فرزندان در زمان حيات آن حضرت وفات يافتند الا فاطمه و در ولادت وى اختلاف بسيار است بعضى بر آنند كه ولادت او در سال سى و پنجم بوده از عام ‏الفيل به پنج سال پيش از نبوت و به قولى در سال چهل و يكم واقع شده و شيخ ابومحمد بن الحسام در كتاب مواليد از امام محمد باقر (عليه‏ السلام) نقل كرده كه ولادت فاطمه بعد از بعثت بود نه پنج سال و شيخ مفيد رحمه الله در روضة الواعظين آورده كه چون خديجه به فاطمه حامله شد حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كه اى خديجه جبرئيل مرا خبر داد كه اين فرزند دختريست فاطمه نام وى را نسلى باشد پاكيزه و با بركت و خجسته اما چون ولادتش نزديك رسيد خديجه كس به اقرباى خود فرستاد از قريش كه بيائيد و از من كفايت كنيد آن چه زنان از يكديگر كفايت مى‏ كنند جواب باز دادند كه اى خديجه تو در ما عاصى شدى و قول ما قبول نكردى و زن يتيم عبدالله شدى درويشى بر توانگرى اختيار كردى ما نمى‏ آييم و شغل تو را كفايت نمى‏ كنيم خديجه از اين سخنان ملول شد كه ناگاه چهار زن بر وى ظاهر شدند گندم‏ گون و دراز بالا چنانچه گفتى زنان بنى‏ هاشمند خديجه چون ايشان را بديد بترسيد يكى از ايشان گفت: اندوه مدار اى خديجه و ترس به خود راه مده كه خداى تعالى ما را به تو فرستاده است و ما خواهران توييم و من ساره‏ ام و اين ديگر مريم بنت عمران است و سوم كلثوم خواهر موسى و چهارم آسيه زن فرعون و اينها رفيق تو خواهند بود در بهشت پس يكى از راست وى بنشست و ديگرى از جانب چپ و يكى پيش روى و ديگرى در عقب و فاطمه عليهاالسلام متولد شد طاهره و مطهره چون به زمين آمد نورى از وى درخشان گرديد چنانچه به خانه‏ هاى مكه احاطه كرد و به شرق و غرب زمين هيچ جايى نماند الا كه بدان نور روشن گرديد.
بر آسمان رسالت هلالى از نو تافت           به بوستان نبوت گلى ز نو بشكفت
چمن دولت احمدى به نهالى برومند و گلشن سعادت محمدى (صلوات الله و سلامه عليه) به غنچه‏ اى دلپسند آراسته شد و رياحين رياض عصمت در بساتين قدس و طهارت به نسيم جمال و شميم كمال پيراسته گشت.
تبارك الله از اين اختر خجسته كه گشت           ز نور طلعت او برج فضل نورانى

گر به قدر سوزش من چشم من بگريستى*******
مرغ و ماهى از غم من تن به تن بگريستى
صد هزاران ديده بايستى دل ريش مرا*******تا به هر يك خويشتن بر خويشتن بگريستى
ديده‏ هاى بخت من بيدار بايستى كنون*******تا بديدى حال من بر حال من بگريستى
آن چه از من گم شده گر از سليمان گم شدى*******هم سليمان هم پرى هم اهرمن بگريستى
آورده ‏اند كه چون دو ماه و نيم و به قولى سه ماه و پنج روز و به روايتى شش ماه از وفات سيد كائنات افضل الصلوات و اكمل التحيات بگذشت فاطمه را هيچ رنجى نبود و جز غم فراق پدر و تقدم اصحاب بر على و تصرف ايشان در فدك هيچ المى نداشت روزى مرتضى على (عليه ‏السلام) به حجره در آمد فاطمه را ديد كه قدرى آرد خمير كرده بوده بود تا نان پزد و مقدارى گل تر مى‏ ساخت تا سر فرزندان بشويد و ساز شستن جامه اولاد امجاد بزرگوار عالى‏ مقدار خود مى‏ كرد - على (عليه ‏السلام) از آن حال متعجب شده از روى تحير گفت: اى مخدومه دو جهان و اى معصومه آخر الزمان اى دو حبه دو يحيى و اى مريم دو عيسى و اى بلقيس حجره تقديس و جلال و اى آسيه عالم تكميل و كمال اى زهراى مرضيه و اى حوراى انسيه، اى مادر دو مظلوم و اى دختر يك معصوم اى عروس كم جهاز و اى خاتون حجله اعزاز و اى سياره را مقبول و اى ستاره جلوه ‏گاه رسول و اى بضعه احمد و اى بضاعت محمد (صلّى الله عليه و آله و سلم).
يا زهرة الزهراء فى افق العلى*******
والدرة البيضاء فى صدف النهى
اى تو در درج نبوت گوهر عالم‏فروز******وى تو در برج ولايت زهره روشن جبين
اى به رفعت مريم ثانى كه مهد عفتت*******از ترفع جاى دارد بر سر چرخ برين
اى نهال روضه عصمت كه هست از روى قدر*******سايه جاهت پناه قاصرات الطرف عين
ريشه‏اى از معجر عصمت شعارت آمده*******حوريان گلشن فردوس را حبل المتين
اى چراغ اهل بيت مصطفى اى فاطمه*******مادر سبطين و نور چشم خير المرسلين
در اين مدت هرگز از تو مشاهده نكرده‏ ام كه در يك روز دو كار دنيا پيش گرفته باشى امروز مى‏ بينم كه به كار اشتغال مى‏ نمايى در اين چه حكمتست فاطمه كه اين سخن استماع نمود قطرات عبرات از ديده بباريد و گفت: اى تاجدار سوره هل اتى و اى شهسوار عرصه لا فتى و اى خطيب منبر سلونى و اى وارث مرتبه هارونى و اى طراز حله صفا و اى رازدار حضرت مصطفى اى شير بيشه شريعت و اى كشتى لجه حقيقت اى شكوفه باغ ابوطالب و اى نواخته لقب اسدالله الغالب.
اى ولى ساز وال من والاه*******
وى عدو سوز عاد من عاداه
كاتب نقش نامه تنزيل*******خان گنج نامه تاويل
مهتر و بهتر زمين و زمن*******معدن جوهر حسين و حسن
(هذا فراق بينى و بينك) دولت وصال به سر آمد و نوبت فراق در آمد روز مواصلت به آخر رسيد، شب مهاجرت روى نمود.
هنگام وداع و افتراقست امروز*******
با درد فراق اتفاقست امروز
اى ديده جمال وصل ديدى يك جند*******خون بار كه نوبت فراقست امروز
اى على دوش پدرم را به خواب ديدم بر بلندى ايستاده و هر طرف مى‏ نگرد چنانچه گويى منتظر كسيست فرياد بر كشيدم كه يا ابتاه تو كجايى كه از فراق تو دلم سوخته و تنم گداخته گفت: اى فاطمه من اينجا ايستاده‏ ام و انتظار مى ‏برم گفتم: يا رسول الله منتظر كيستى؟ فرمود: كه منتظر تو اى فاطمه زمان فراق از حد گذشت و مرا از شوق تو طاقت برسيد وقتست كه قفس تن درهم شكنى و دل از علائق بدنى بركنى و خيمه از مضايق سفلى به فضاى عالم علوى زنى و روزى از زندان محنت‏ آباد دنيا به بوستان عشرت‏فزاى عقبى آرى اى فاطمه بيا كه تا تو نيايى من نمى‏ روم گفتم: اى پدر من نيز آرزومندى لقاى تو دارم و همواره تمناى من آن بوده كه به دولت ديدار تو برسم حضرت مصطفى (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كه بسى بشتاب اى فاطمه تا فردا شب نزد من باشى من از خواب درآمدم و اشتياق آن عالم بر من غلبه كرد مى‏ دانم كه در آخر اين روز و يا در اول شب آينده رحلت خواهم كرد نان از براى آن مى‏ پزم كه فردا كه تو به مصيبت من مشغول باشى فرزندان من گرسنه نمانند و جامه فرزندان به جهت آن مى‏ شويم كه ندانم كه جامه فرزندان من بعد از من كه شويد و رضاى دل يتيمان من كه جويد مى‏ خواهم كه سر فرزندان شانه كنم كه معلومنيست كه پس از من غبار از روى و موى ايشان كه بيفشاند فاطمه از غبارى كه بر روى و موى ايشان نشيند اندوهناك بود آيا اگر بديدى موى‏ هاى دلاويز عنبر بيز ايشان به خاك آلوده و روى‏ هاى دلكش آفتاب‏وش ايشان در خون آغشته چگونه تحمل كردى و چه سان طاقت مشاهده آن داشتى.
روى گرد آلوده و رخسار پر خون حسين*******
گر بديدى فاطمه در عرصه‏ گاه كربلا
آن چنان بگريستى كز گريه‏ هاى زار او*******ساكنان آسمان بگريستندى بر ملا
اما چون على (عليه‏ السلام) از فاطمه سخن فراق شنيد آب حسرت از ديده فرو ريخت و گفت: اى فاطمه هنوز از داغ فراق پدرت بر نياسوده ‏ام و از جراحت رحلت آن حضرت نفرسوده اينك نوبت مفارقت تو هم رسيد و داغى ديگر بر بالاى آن داغ پديد آمد.
هر دم زمانه داغ غمم بر جگر نهد*******
يك داغ نيك ناشده داغ دگر نهد
هر داغ كاورد قدرى رو به بهترى*******آن داغ را گذارد و داغى بتر نهد
فاطمه فرمود كه اى على در آن مصيبت صبر كردى در اين تعزيت نيز شكيبايى پيش آور و زمانى غايب مشو كه نفسم به شمار افتاده است و وعده ديدار به دار القرار اين مى ‏گفت و جامه شاهزادگان تر مى‏ كرد و در رخساره مبارك ايشان نظر مى‏ فرمود و آه حسرت از دل بر مى‏ كشيد و آب اندوه از ديده مى‏ باريد و مى ‏گفت كاشكى بدانمى كه بعد از من با شما چه خواهد رفت و سرانجام كار شما به كجا خواهد رسيد و حسن و حسين از سخن مادر به گريه درآمدند فاطمه فرمود: كه اى جانان مادر زمانى به گورستان بقيع رويد و مادر خود را دعا كنيد ايشان برفتند و فاطمه بر بستر تكيه زد و على را گفت بنشين كه وقت وداع است على (عليه ‏السلام) گفت: (آه واحسرتا).
دلها كباب مى‏ شود از آتش وداع           يا رب كه برفتد ز جهان رسم انقطاع
آرى وداع ياران با موت احمر در مقام مساواتست و با ذبح اكبر در رتبه موازات پس مرتضى على بنشست و فاطمه، اسماء بنت عميس را طلبيد و گفت: طعامى مهيا ساز كه چون فرزندان بيايند تناول نمايند و چون به خانه درآيند در فلان موضع بنشان و طعام پيش ايشان بر تا بخورند و مگذار كه پيش من آيند و مرا بدين حال مشاهده نمايند اما چون زمانى برآمد شاهزادگان بيامدند اسماء پيش ايشان باز آمد و در آن موضع كه فاطمه فرموده بود ايشان را نشاند و طعام حاضر كرد شاهزادگان فرمودند كه اى اسماء هرگز ديدى كه ما بى‏ مادر طعام خورده باشيم اين چه معنى دارد كه ما را از هم جدا مى‏ سازى اسماء گفت: كه مادر شما اندك ملالى دارد شما طعام تناول كنيد گفتند: اى اسماء ما را بى‏ مادر طعام گوارنده نيست بر خاستند و به حجره مادر درآمدند وى را ديدند تكيه فرموده و مرتضى على بر زبر او نشسته چون مادر ايشان را ديد گفت: اى على يك زمان ايشان را بسر روضه پدرم فرست تا با خداى خود راز گويند و نياز عرضه دارند مرتضى على فرمود: كه اى جانان پدر لحظه‏ اى به زيارت جد خويش رويد كه مادر شما رنجور است تا دمى بياسايد ايشان بيرون رفتند پس فاطمه فرمود: كه اى على ساعتى قرار گير و سرم در كنار گير كه از عمرم چندان نمانده.
بيمار غمت را نفس باز پس است اين           پاس نفش دار كه آخر نفس است اين
مرتضى على فرمود: كه اى فاطمه مرا قوت شنيدن اين مقال و طاقت ديدن اين حال نيست فاطمه گفت: اى على راهى پيش آمده كه به ضرورت مى‏ بايد رفت و غمى در دل جوش زده كه به هر حال مى‏ بايد گفت دمى بنشين و سخن مرا گوش كن و شربت فراق مرا به ناكام نوش كن.
بنشين مگر از دلم غمى بردارى*******
يا از سر آتشم دمى بردارى
جانم ز فراق در عدم خواهد شد*******هان تا به وداعش قدمى بردارى
على (عليه‏ السلام) بنشست و سر فاطمه در كنار گرفت فاطمه ديده مبارك فراز كرد ناگاه از باران غم و سيلاب ديده پر نم مرتضى على قطره ‏ها بر گلزار رخسار فاطمه باريدن آغاز كرد فاطمه ديده باز كرد و على را گريان ديد گفت: اى على وقت وصيتست نه هنگام تعزيت على گفت: يا سيدةالنساء چه وصيت دارى فاطمه فرمود: كه اى على چهار وصيت دارم: اول: آن كه اگر از من نسبت به حضرت تو صورت تقصيرى صادر شده كه غبار ملالى بر خاطر عاطر تو نشسته باشد آن را عفو فرمايى و مرا بحل كنى على گفت: حاشا كه در اين مدت هرگز به قول و فعل از تو چيزى صدور يافته باشد كه موجب آزار دل شود تو هميشه دلدار من بوده ‏اى نه دل ‏آزار بر صفت گل ديده ‏ام نه بر شوكت خار. وصيت ديگر بفرماى. گفت: وصيت دوم آنست كه فرزندان مرا عزيز دارى و جانب جگرگوشگان مرا فرونگذارى دست شفقت از سر ايشان برنگيرى و عذر گستاخى كه از ايشان صادر شود در پذيرى وصيت سوم آن كه مرا به شب دفن كنى تا چنانچه در حال حيات هيچ بيگانه را نظر بر قد و بالاى من نيفتاده در حين مرگ نيز چشم كسى بر جنازه من نيفتد چهارم آن كه پاى از زيارت من باز نگيرى كه من با تو انس دوام داشته ‏ام و مونس اوقات صبح و شام من بوده‏ اى و حالا به ناكام از تو دور بمانم.
اى به ناكام مرا از رخ تو مهجورى           خود كه باشد كه به كام از تو گزيند دورى
مرتضى على كه اين سخنان شنيد فرياد از نهادش بر آمد و به لسان حال مضمون اين مقال به ادا رسانيد.
دلدار ز ما كرانه ‏اى مى‏ طلبى*******
در كوى فراق خانه ‏اى مى‏ طلبى
تيرى ز كمان هجر مى ‏اندازد*******و ز سينه ما نشانه‏ اى مى‏ طلبد
آن گاه على گفت: اى فاطمه قبول كردم كه به وصيت‏هاى تو قيام نمايم اما تو هم كرمى فرماى و وصاياى مرا بشنو. فاطمه گفت: چه وصيتست؟ گفت: اول آن كه اگر در خدمت تقصيرى واقع شده باشد عفو فرماى. دوم چون به روضه پدرت برسى سلام من فراق ديده هجران‏كشيده به وى رسانى سوم از من بدان حضرت شكايت نفرمايى.
فاطمه فرمود: حقا كه در اين مدت مواصلت از تو چيزى نديده ‏ام و سخنى نشنيده‏ ام كه موجب شكايت باشد بلكه همه مردمى و مروت و جوانمردى و فتوت و حسن مقال و لطف فعال مشاهده كرده‏ ام.
اى ز سر تا پا چو چشم خويش عين مردمى           چون تواند بود چندين لطف در يك آدمى
ايشان در اين سخن بودند كه به يك ناگاه خروش و واويلاه و ناله وامصيبتاه از در حجره درآمد و حسن و حسين مى‏ گفتند اى پدر اى در مدينه علم رسول خداى در حجره به روى ما بگشاى و اى پدر بزرگوار ما را در خانه آر تا ديدار باز پسين مادر خود بينيم وداعى بكنيم على مرتضى برخاست و در خانه باز كرد و شاهزادگان را در بر گرفت و نوازش بسيار نمود و گفت: جانان پدر شما چه دانستيد كه مادر شما در اين وقت از دنيا بخواهد رفت گفتند اى پدر مهربان فرمودى كه به روضه جد خود رويد همين كه به نزديك روضه رسيديم خروشى به گوش ما رسيد و آوازى شنيديم كه اينك ابراهيم خليل مى‏ گويد يتيمان فاطمه زهرا آمدند و اينك اسماعيل ذبيح مى‏ گويد كه شفيعان فردا آمدند اينك محمد حبيب (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى‏ فرمايد: جگرگوشگان ما آمدند چون به روضه در آمديم و سلام كرديم از مرقد آن حضرت آواز آمد كه اى فرزندان من و اى نورديدگان من باز گرديد تا ديدار باز پسين مادر خود را دريابيد كه ما به استقبال مادر شما آمده‏ ايم و جميع انبيا همراهند ما باز گشتيم و بيامديم پس خود را در آن خانه افكندند كه حضرت فاطمه تكيه داشت و در دست و پاى وى افتادند و در زمين مى‏ غلطيدند و به زارى تمام مى‏ ناليدند و مى‏ گفتند اى مادر چشم مبارك باز كن و با ما سخن آغاز كن يتيمان خود را به يك نظر بنواز و از گفتار شكر بار خود بهره ‏اى حواله ايشان ساز.
نظرى كن كه فراقت دل ما را خون ساخت           سخنى گو كه ز هجرت جگر ما بگداخت
چون آواز ايشان به گوش فاطمه رسيد ديده باز كرد و دست بگشاد و ايشان را در بر گرفت و گفت: اى جانان مادر و اى مظلومان مادر ندانم كه بعد از من حال شما به كجا خواهد رسيد و از دشمنان به شما چه جفاها خواهد رسيد پس دختران را طلبيد و به برادران سپرد و همه را ديگرباره به مرتضى على سفارش كرد و در روايتى آنست كه على و حسن و حسين را فرمود: كه شما بار ديگر به روضه پدرم رويد ايشان برفتند و فاطمه ام‏ سلمه را طلبيد و گفت: آبى براى من مهيا ساز تا غسل كنم ام‏ سلمه گويد كه آب ترتيب دادم و فاطمه غسلى فرمود كه هرگز نديده بودم كه كسى بدان خوبى غسل كند پس گفت: جامه اى پاك مرا بياور بياوردم در پوشيد آن گه فرمود: كه فراش مرا در ميان خانه بنه آن چنان كردم آن حضرت بيامد و بر فراش تكيه گرفت و بر پهلوى راست خسبيد روى به قبله و دست مبارك در زير رخساره راست نهاد پس اسماء بنت عميس را طلبيد و گفت: اى اسماء روزى جبرئيل نزد پدرم (صلّى الله عليه و آله و سلم) آمد در وقتى كه مريض بود و قدرى كافور بهشت به جهت حنوط بياورد و پدرم آن را به سه بخش كرد و يك بخش خود بر داشت و دو بخش به من داد و گفت: يك بخش از آن توست و يكى از آن على اى اسماء آن كافور در فلان موضع نهاده است آن را بردار چهل مثقالست بيست مثقال كه بخش من است مرا بدان حنوط ساز و باقى كه از آن على است مضبوط ساز اسماء به موجب فرموده عمل كرد ديگر باره فاطمه فرمود: كه اى اسماء بيرون رو و مرا تنها بگذار تا اندك زمانى با خداى خود راز گويم و اميدى كه در دل دارم با قاضى الحاجات باز گويم اسماء بيرون آمد و ساعتى انتظار برد و آواز گريه فاطمه شنيد به خانه در آمد ديد كه فاطمه مى ‏گريد و با حق سبحانه مناجات مى‏ كند اسماء گويد گوش فراداشتم مى‏ گفت: خداوندا! به حرمت پدرم مصطفى و به شوقى كه به ديدار من دارد و به درد دل على مرتضى كه در مفارقت من مى‏ نالد و مى‏ زارد و به سوز دل حسن و حسين كه در مصيبت من خواهند داشت و به فزع دختران نارسيده من كه در ماتم من هيچ دقيقه باقى نخواهند گذاشت كه بر گناهكاران امت پدرم رحمت كن و از سر گناه عاصيان بيچاره درگذر در اين محل گريه بر اسماء غلبه كرد فاطمه باز نگريست اسماء را ديد گفت: تو را نگفتم كه مرا تنها بگذارى برو بيرون و منتظر باش و بعد از يك ساعت مرا بخوان اگر اجابت كردم فبها و الا بدان كه من نزد پروردگار خود رفتم و به پدر بزرگوار خود ملحق گشتم پس اسماء از خانه بيرون آمده زمانى انتظار برد آن گاه آواز داد كه يا قرة عين الرسول هيچ جواب نيامد ديگر باره گفت: يا سيدة النساء يا ابنة المصطفى نداى اجابت نشنيد در آمد و جامه از روى مباركش در كشيد ديد كه حجره عنا و كلبه فنا به حجله بقا و روضه فردوس لقا انتقال كرده و وجه توجه از اين مضيق با وحشت و كلال به نزهت آباد قرب و وصال آورده اسماء از پاى در افتاد و روى بر كف پاى مباركش نهاده مى‏ گفت: اى بتول عذرا چون به روضه پدرت رسى از من سلام و نياز برسان در اين محل حسن و حسين از در درآمدند و گفتند اى اسماء مادر ما چونست اسماء را تحمل نماند دست كرد و مقنعه از سر كشيد شاهزادگان از صورت حال وقوف يافتند گريان گريان روى به مسجد نهادند مرتضى على (عليه‏ السلام) با اشراف صحابه آن جا بود چون آواز گريه سبطين به گوش آن حضرت رسيد دانست كه بر فوت مادر مى‏ گريند مرتضى على بيهوش شد صحابه حيران شده بيامدند و آب به روى مبارك امير افشاندند تا بهوش آمد و پيش حسن و حسين باز آمدند كه اى مخدوم‏زادگان شما را چه مى‏ شود و چرا مى‏ گرييد گفتند: چگونه نگرييم و براى چه نناليم.
دل بشد از دست، دوست را به چه جوييم           نطق فروبست حال خود به كه گوييم
در اين وقت ميزبان جان عزيز زهره زهرا و بتول عذرا از مهمانخانه قالب شريفش ميل دعوت‏سراى و الله يدعوا الى دار السلام فرمود و هودج روح بزرگوارش به جانب ارجعى الى ربك از شاهراه كل نفس ذائقة الموت به معموره ساكنان صوامع قدس برين و مقصوره متوطنان مجامع اعلى عليين به خدمت حضرت سيد المرسلين پيوست.
دوست بر دوست رفت و يار بر يار.
اصحاب نامدار از صورت حال وقوف يافته مراسم گريه و زارى به جاى آوردند و مصيبت حضرت رسالت را تازه كردند و حضرت مرتضى على (عليه ‏السلام) را در مرتبه آن حضرت ابياتيست از آن جمله:
لكل اجتماع من خليلين فرقة يعنى: هر اجتماعى را ميان دو دوست افتراقى در پى است و هر كل وصلى را خار هجرى با وى.
و كل الذى دون الفراق قليل و هر بلائى كه باشد به غير بلاى فراق اندكست و به نسبت شدت مفارقت از هزار يكى.
و ان افتقادى فاطما بعد احمد به درستى كه گم كردن من فاطمه را بعد از هجران حضرت رسالت.
دليل على ان لا يدوم خليل دليل طاهر و علامت باهر است بر آن كه دوست دائم در عالم نيست و هيچ قاعده صحبت تا قيام قيامت قائم نه بلكه عادت روزگار غدار و سيرت زمانه ناپايدار آنست كه پيوسته به تيغ مفارقت رشته مصاحبت جمعى انقطاع دهد و داغ فراق بر جگر دوستان قديمى و ياران و مصاحبان ديرينه نهد.
فلك را غير از اين خود نيست كارى*******
كه گرداند جدا يارى ز يارى
به هر جا دوستان بيند هم آواز******* همان‏دم نغمه دورى كند ساز
و به روايت اهل بيت وفات آن حضرت شب سه شنبه بوده سوم ماه مبارك رمضان سنه احدى عشر من الهجره و در روضه مدفونست.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page