زندگانی حکمتآمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم (علیهم السلام) و فرزندان برومندشان، سرشار از نکات عالی و آموزنده در راستای الگوگیری از شخصیت کامل و بارز آنان بوده و نیز درسهای تربیتی آنان نسبت به فرزندان خویش، در تمامی زمینههای اخلاقی و رفتاری، سرمشق کاملی برای تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استواری برای دوستداران فرهنگ متعالی اهل بیت عصمت (علیهم السلام) و به ویژه برای نسل جوان، خواهد بود. از آن جا که زندگانی پرخیر و برکت اهل بیت (علیهم السلام) در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است، پرداختن به بُعد حماسی زندگانی آنان و فرزندانشان که در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامی قرار داشتهاند، برای عامّه مردم و به ویژه جوانان جذّاب و گام مؤثری در عرصه تبلیغ اهداف خواهد بود.
همچنین غبار برخی شبهات عامیانه را از چهره مخاطبان مبلغان دینی، در راستای معرفی و تبلیغ اهداف و انگیزههای اهل بیت (علیهم السلام) خواهد سترد. شبهاتی از قبیل این که چرا مبلغان بیشتر به جنبههای عاطفی و خصوصاً به مظلومیت اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) میپردازند؟ اگر چه پاسخ به این پرسش ساده، برای مبلغان بسیار روشن و بدیهی است، اما باید به خاطر داشت که مبلّغ میبایست ضمن پاسداشت احترام شنوندگان و مخاطبان خود، برای تأثیرگذاری بیشتر در آنان، پاسخگو و برآورنده نیازهای روحی آنان، با اطلاع رسانی بیشتر در ابعاد حماسی آن بزرگ مردان حماسه و اندیشه و هدایت نیز باشد. با این پیش درآمد، میتوان با تبیین جنبههای حماسی شخصیت پور بی هماورد حیدر (علیه السلام) در زوایایی از زندگانی آن حضرت که کمتر بیان شده است، گام مؤثری برداشت. این نوشتار سعی دارد، با بررسی زندگانی حضرت عباس (علیه السلام) پیش از رویداد روز دهم محرم سال 61 هجری، به ابعاد حماسی شخصیت او، با نگاهی به فعالیتهای دوران نوجوانی و شرکت وی در جنگها، چهره روشنتری از آن حضرت به تصویر کشد.
ولادت و نامگذاری
داستان شجاعت و صلابت عباس (علیه السلام) مدتها پیش از ولادت او، از آن روزی آغاز شد که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از برادرش عقیل خواست تا برای او زنی برگزیند که ثمره ازدواجشان، فرزندانی شجاع و برومند در دفاع از دین و کیان ولایت باشد.1 او نیز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربیعة» را برای همسری مولای خویش انتخاب کرد که بعدها «ام البنین» خوانده شد. این پیوند، در سحرگاه جمعه، چهارمین روز شعبان سال 26 هجری، به بار نشست.2 نخستین آرایه های شجاعت، در همان روز، زینت بخشِ غزل زندگانی عباس (علیه السلام) گردید؛ آن لحظهای که علی (علیه السلام) او را «عباس» نامید. نامش به خوبی بیانگر خلق و خوی حیدری بود. علی (علیه السلام) طبق سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشانش را فراگرفت. ام البنین(علیهاالسلام) از این حرکت شگفت زده شد و پنداشت که عیبی در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینهای دیگر بر کتاب شجاعت و شهامت عباس(علیه السلام) افزوده شد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاضران را از حقیقتی دردناک، اما افتخارآمیز، که در سرنوشت نوزاد میدید، آگاه نمود که چگونه این بازوان، در راه مددرسانی به امام حسین (علیه السلام) از بدن جدا میگردد و افزود: ای ام البنین! نور دیدهات نزد خداوند منزلتی سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانی میدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان که پیشتر این لطف به جعفربن ابیطالب شده است.3
کودکی و نوجوانی
تاریخ گویای آن است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) همّ فراوانی مبنی بر تربیت فرزندان خود مبذول میداشتند و عباس(علیه السلام) را افزون بر تربیت در جنبههای روحی و اخلاقی از نظر جسمانی نیز مورد تربیت و پرورش قرار میدادند. تیزبینی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در پرورش عباس (علیه السلام)، از او چنین قهرمان نامآوری در جنگهای مختلف ساخته بود. تا آن جا که شجاعت و شهامت او، نام علی (علیه السلام) را در کربلا زنده کرد.
روایت شده است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بودند. در آن لحظه، مرد عربی در آستانه درب مسجد ایستاده، از مرکب خود پیاده شد و صندوقی را که همراه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی (علیه السلام) را بوسید، و گفت: مولای من! برای شما هدیهای آوردهام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام درِ صندوقچه را باز کرد. شمشیری آبدیده در آن بود. در همین لحظه، عباس (علیه السلام) که نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشهای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس (علیه السلام) گفت: آری! امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: جلوتر بیا. عباس (علیه السلام) پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا میبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله میکند تا این که دو دستش قطع میگردد4... و این گونه نخستین بارقههای شجاعت و جنگاوری در عباس (علیه السلام) به بار نشست.
شرکت در جنگها، نمونه های بارزی از شجاعت
1ـ آب رسانی در صفین
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام)، عده زیادی را مأمور نگهبانی از آب راه فرات نموده و «ابوالاعور اسلمی» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین(علیه السلام) وقتی به صفین میرسند، آب را به روی خود بسته میبینند. تشنگی بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین (علیه السلام)را بر آن میدارد تا عدهای را به فرماندهی «صصعةبن صوحان» و «شبث بن ربعی»، برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله کرده و آب میآورند.5 که در این یورش امام حسین(علیه السلام)و اباالفضل العباس(علیه السلام) نیز شرکت داشتند که مالک اشتر این گروه را هدایت مینمود.6به نوشته برخی تاریخ نویسان معاصر، هنگامی که امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس(علیه السلام) برای نبرد امتناع میورزد، او برای تحریض امام حسین(علیه السلام) خطاب به امام عرض میکند: «آیا به یاد میآوری، آن گاه که در صفین آب را به روی ما بسته بودند، به همراه تو برای آزاد کردن آب تلاش بسیار کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالی که گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود و نزد پدر بازگشتم... .»7
2ـ تقویت روحیه جنگاوری عباس (علیه السلام)
در جریان آزاد سازی فرات، توسط لشکریان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، مردی تنومند و قوی هیکل به نام «کُرَیْب بن ابرهة»، از قبیله «ذمی یزن»، از صفوف لشکریان معاویه، برای هماوردطلبی جدا شد. در مورد قدرت بدنی بالای او نگاشتهاند که وی یک سکه نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان میمالید که نوشتههای روی سکه ناپدید میشد.8 او خود را برای مبارزه با امیرالمؤمنین(علیه السلام) آماده میسازد. معاویه برای تحریک روحیه جنگی او میگوید: علی(علیه السلام) با تمام نیرو میجنگد [و جنگجویی سترگ است] و هر کس را یارای مبارزه با او نیست.[آیا توان رویارویی با او را داری؟] کریب پاسخ میدهد: من [باکی ندارم و] با او مبارزه میکنم. نزدیک آمد و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را برای مبارزه صدا زد. یکی از پیش مرگان مولا علی(علیه السلام) به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد. کریب پرسید: کیستی؟ گفت: هماوردی برای تو!. کریب پس از لحظاتی جنگ، او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاعترین شما با من مبارزه کند، یا علی(علیه السلام) بیاید. «شَرحبیل بن بکر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند.
امام علی(علیه السلام) در این جا با بکار بستن یک تاکتیک نظامی کامل، سرنوشت مبارزه را به گونهای دیگر رقم زد و از آن جا که «خدعه» در جنگ جایز است،9 تاکتیک نظامی بکار برد. او فرزند رشید خود عباس(علیه السلام) را که در آن زمان علی رغم سن کم، جنگجویی کامل و تمام عیار به نظر میرسید،10 فرا خواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامی خود را با او عوض کند و در جای امیرالمؤمنین در قلب لشکر بماند و خود لباس جنگ عباس(علیه السلام) را پوشیده بر اسب او سوار شد و در مبارزهای کوتاه، اما پر تب و تاب، کریب را به هلاکت رساند... و به سوی لشکر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالای نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند11 و ... . امیرالمؤمنین از این حرکت چند هدف را دنبال میکرد؛ هدف بلندی که در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس(علیه السلام) بود که جنگاوری نو رسیده بود و تجربه چندانی در نبرد نداشت و الا ضرورتی در انجام این کار نبود و نیز افراد دیگری هم غیر از عباس (علیه السلام) برای این کار وجود داشت. از این رو، این رفتار خاص، بیانگر هدفی ویژه بوده است. در درجه دوم، او میخواست لباس و زره و نقاب عباس(علیه السلام) در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن، ترسی از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس(علیه السلام) در دیگر جنگها بدهد تا هر گاه فردی با این شمایل را دیدند، پیکار علی(علیه السلام) در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسین (به روایت برخی تاریخ نویسان)، امام با این کار میخواست کریب نهراسد و از مبارزه با علی(علیه السلام) شانه خالی نکند.12 و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقی بماند و به دست امام کشته شود تا هم او، هم همرزمان زرپرست و زور مدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
اما نکته دیگری که فهمیده میشود، این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس(علیه السلام)، در سنین نوجوانی، چندان تفاوتی با پدرش ـ که مشهور است قامتی میانه داشتهاند ـ نداشته که امام میتوانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا میتوان به برخی از پندارهای باطل پاسخ گفت که واقعاً حضرت عباس(علیه السلام) از نظر جسمانی با سایر افراد تفاوت داشته است و علی رغم این که برخی تنومند بودن عباس(علیه السلام) و یا حتی رسیدن زانوان او تا نزدیک گوشهای مرکب را انکار کرده و جزء تحریفات واقعه عاشورا میپندارند، حقیقتی تاریخی به شمار میرود. اگر تاریخ گواه وجود افراد درشت اندامی چون کریب (در لشکر معاویه) بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادی نظیر عباس(علیه السلام) وجود داشته باشند؛ که او فرزند کسی است که در قلعه خیبر را از جا کند و بسیاری از قهرمانان عرب را در نوجوانی به هلاکت رساند. آن سان که خود میفرماید: «من در نوجوانی بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان در قبیله معروف «ربیعه» و «مضر» را درهم شکستم...».13
3. درخشش در جنگ صفین
در صفحات دیگری از تاریخ این جنگ طولانی و بزرگ که منشأ پیدایش بسیاری از جریانهای فکری و عقیدتی در پایگاههای اعتقادی مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفتانگیز دیگری در درخشش حضرت عباس(علیه السلام) بر میخوریم. این گونه نگاشتهاند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهرهاش برداشت. هنوز چندان مو بر چهرهاش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تابناکش خوانده میشد. سنش را حدود هفده سال تخمین زدند. آمد مقابل لشکر معاویه، با نهیبی آتشین، مبارز خواست. معاویه به «ابوشعشاء» که جنگجویی قوی در لشکرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه کند. ابوشعشاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند [اما تو میخواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟]، آن گاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس(علیه السلام) او را به خون غلتاند. گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعشاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون میغلتد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او میفرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت رساند. در پایان ابوشعشاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانوادهاش را بر باد رفته میدید، به جنگ با او شتافت؛ اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند. به گونهای که دیگر کسی جرأت بر مبارزه با او به خود نمیداد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشگرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقاب از چهرهاش برداشت و غبار از چهرهاش سترد....14
دوشادوش امام حسن(علیه السلام)
اما با وجود شرایط نابهسامان پس از شهادت امام علی (علیه السلام)، حضرت عباس(علیه السلام) دست از پیمان خود با برادران و میثاقی که با علی(علیه السلام) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیشتر از آنان گام برنداشت و اگر چه صلح، هرگز با روحیه جنگاوری و رشادت ایشان سازگار نبود، اما او ترجیح میداد اصل پیرویِ بی چون و چرا از امام برحق خود را به کار بندد و سکوت نماید. در این اوضاع نابهنجار حتی یک مورد در تاریخ نمییابیم که او علی رغم عملکرد برخی دوستان، امام خود را از روی خیرخواهی و پند دهی مورد خطاب قرار دهد. این گونه است که در آغاز زیارتنامه ایشان که از امام صادق(علیه السلام) وارد شده است، میخوانیم: «السلامُ عَلَیکَ أیّها العَبدُ الصّالحُ، المُطیع لِلّهِ و لِرَسولِهِ و لأَمیرالمؤمنینَ و الحَسَنِ و الحُسَینِ صَلّی الّلهُ عَلیهِم وَ سَلَّمَ» ؛ «درود خدا بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرالمؤمنین و حسن و حسین که سلام خدا بر آنها باد».15 البته اوضاع درونی و بیرونی جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل میکرد. پس از بازگشت امام مجتبی(علیه السلام) به مدینه، عباس(علیه السلام) در کنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم میکرد. او در این دوران، لقب «باب الحوائج» یافت16 و وسیله دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران، در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهی نکرد. تا آن زمان که دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در آرامشی بی بدیل، در جوار رحمت الهی سکنی داد و به آن بسنده نکرده و بدن مسموم او را نیز آماج تیرهای کینه توزی خود قرار دادند. آن جا بود که کاسه صبر عباس(علیه السلام) لبریز شد و غیرت حیدریاش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین(علیه السلام) نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهی اشک آلود برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.17
یاور وفادار امام حسین(علیه السلام)
معاویه که همواره میدانست رویارویی با امام حسن (علیه السلام) و یا قتل امام سبب فروپاشی اقتدارش میشود، هرگز با امامان بدون زمینه سازی قبلی و عوامفریبی وارد جنگ نمیشد و به طور شفاف و مستقیم در قتل امام شرکت نمیکرد. اما ناپختگی یزید و چهره پلید و عملکرد شوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراضآمیز به صورت آشکار میدید. اگر چه معاویه تلاشهای فراوانی در راستای گرفتن بیعت برای یزید به کار بست، اما به خوبی میدانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینی نمود. امام با صراحت و شفافیت تمام در نامهای به معاویه فرمود: اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی، با این که او جوانی خام، شرابخوار و سگ باز است، بدان که به درستی به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساختهای».18 و در اعلام علنی مخالفت خود با حکومت یزید فرمود: «حال که فرمانروایی مسلمانان به دست فاسقی چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند [و با آن خداحافظی کرد]»19. در این میان، حضرت عباس با دقت و تیز بینی فراوان، مسائل و مشکلات سیاسی جامعه را دنبال میکرد و از پشتیبانی امام خود دست برنداشته و هرگز وعدههای بنی امیه او را از صف حق پرستی جدا نمیساخت و حمایت بی دریغش را از امام اعلام میداشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عتبه» نگاشت: حسین(علیه السلام) را احضار کن و بی درنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست». ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید، اما امام سرباز زد و فرمود: «بیعت به گونه پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را برای بیعت حاضر میکنی، مرا نیز احضار کن [تا سعت نمایم]». مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر، اگر بیعت نمیکند، گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «وای بر تو ای پسر زن آبی چشم! تو دستور میدهی که گردن مرا بزنند! به خدا که دروغ گفتی و بزرگتر از دهانت سخن راندی!»20 در این لحظه، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت: «به جلادت دستور بده گردان او را بزند، قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود. من خون او را به گردن میگیرم».
عباس (علیه السلام) به همراه افرادش که بیرون دارالامارة منتظر بودند، با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.21 امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی نمود و عباس(علیه السلام) نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیمگیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید. و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ از امام جدا نشده و میراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) را با سخنرانیها، جانفشانیها و حمایتهای بیدریغش از امام بر خود، به منصه ظهور رساند.
پینوشتها:
1ـ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، قم مکتبة بصیرتی، 1405 ق، ص 332.
2ـ سید محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق، ج 7، ص 429.
3ـ محمد بن ابراهیم کلباسی، خصائص العباسیة، مؤسسه انتشارات خامه، 1408 ق، ص 119 و 120.
4ـ محمد علی ناصری، مولد العباس بن علی(علیه السلام)، قم، انتشارات شریف الرضی، 1372 ش، صص 61 و 62.
5ـ عبدالرزاق مقرم، العباس (علیه السلام)، نجف، مطبعة الحیدریة، بی تا، ص 88.
6ـ محمد مهدی حائری مازندرانی، معالی السبطین، بیروت، مؤسسه النعمان، بی تا، ج 2، ص 437، العباس(علیه السلام)، ص 153.
7ـ ابوالفضل هادی منش، ماه در فرات؛ نگرشی تحلیلی به زندگانی حضرت عباس(علیه السلام)، قم، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، 1381 ش، ص 47، به نقل از تذکرة الشهداء، ص 255.
8ـ احمد بن محمد المکی الخوارزمی، المناقب، قم، مؤسسه النشر الاسلام، 1411 ق، ص 227، العباس، ص 154.
9ـ در احادیث شیعه و سنی روایاتی مبنی بر جواز به کار بستن فریب جنگی وجود دارد. امیر المؤمنین(علیه السلام) فرمود: در جنگ خندق از رسول خدا شنیدم که فرمود: «الحربُ خُدعةٌ» و سپس فرمود: در جنگ هر چه میخواهید، بگویید. (فیض کاشانی، کتاب الوافی، ج 15، ص 123.) ابن هشام نیز در روایتی طولانی، خدعه زدن رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را در این جنگ با دشمن نقل کرده که مرحوم شیخ طوسی نیز آن را در باب جهاد(شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 180) به روایت از ابن هشام (نک: السیرة النبویة لابن هشام، ج 3، ص 183ـ179) نقل مینماید. همچنین مینویسد: از مسعدة بن صدقه روایت شده: از فردی از نوادگان عدی بن حاتم شنیدم که گفت: امام علی (علیه السلام) در روز جنگ صفین، با صدایی رسا به گونهای که همه شنیدند، فریاد برآورد: به خدا سوگند معاویه و اصحابش را خواهم کشت. سپس بی درنگ زیر لب گفت: ان شاءالله. من عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! شما بر آن چه فرمودید، سوگند یاد کردید، اما در پایان، سخنتان را تغییر دادید. چه در سر میپرورید؟ [و قصدتان با این سوگند چه صورتی پیدا میکند؟] امام پاسخ داد: همانا جنگ خدعه است و من نیز دروغگو نیستم. خواستم سپاهیانم را بر جنگ برانگیزم تا پراکنده نشوند و به نبرد طمع ورزند. پس [قصد مرا از این خدعه] بفهم که اگر خدا بخواهد، تو نیز از آن خدعه انتفاع خواهی برد. و بدان که خدا نیز هنگامی که موسی و هارون را به سوی فرعون فرستاد، فرمود: با او [فرعون [به نرمی سخن گویید، شاید پند گیرد و [از خدای خودش] بترسد (طه/ 44). این در حالی است که به یقین خدا میدانست که او پند نخواهد گرفت و نخواهد ترسید، اما بدین وسیله موسی را برای دعوت و گفتگو با فرعون و رفتن به سوی او ترغیب نمود (کتاب الوافی، ج 15، ص 123).
10ـ همان.
11ـ همان، ص 228.
12ـ همان.
13ـ نهج البلاغه دشتی، خطبه 192، ص 398.
14ـ محمد باقر بیرجندی، کبریت الاحمر، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1377ق، ص 385.
15ـ جعفر بن محمد بن جعفر بن قولویه القمی، کامل الزیارات، بیروت، دارالسرور، 1418 ق، ص 441.
16ـ مولد العباس بن علی(علیهماالسلام)، ص 74.
17ـ باقر شریف قرشی، العباس بن علی (علیهماالسلام) رائد الکرامة و الفداء فی الاسلام، بیروت، دارالکتب الاسلامی، 1411ق، ص 112.
18ـ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1403 ه. ق، ج 44، ص 326.
19ـ همان.
20ـ محمد بن جریر الطبری ، تاریخ الطبری، بیروت، مؤسسه عزالدین، چاپ دوم، ج 3، ص 172؛ سید بن طاووس، المهلوف علی قتل الطفوف، ص 98.
21ـ ابو جعفر محمد بن علی بن شهر آشوب اسروی المازندرانی، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 88.
مجله یاس –شماره 23