در كتاب مزبور مساءله را به عكس بيان داشته و مى گويد: كسانى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند و صحنه نبرد را ترك نكردند سه نفر بودند: ابودجانه انصارى ، سماك بن خرشه و على بن ابى طالب . آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به آنان فرمود: كدام يك از شما حاضر است مرا بگيرد و از من دفاع نمايد ابودجانه جواب مثبت داد و حضرت شمشيرش را به وى داد.
نظريه : به نظر مى رسد كه عمده نظر تاريخ نگاران بر اين بوده كه تاريخ را از مسير طبيعى خود منحرف نمايند، به همين خاطر از فضائل على سخنى به ميان نيامده و فضائل آن حضرت را به بى دجانه نسبت داده اند. او مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به آن فرمود: چه كسى مى تواند حق شمشير را ادا مى كند مردانى چند براى گرفتن شمشير از جاى برخاستند ولى حضرت به آنان توجهى نكرد، زيرا مقصود اصلى او ابى دجانه بود و شمشيرش را به وى عطا كرد.
يكى از ضعفهايى مهمى كه در اين كتاب مى باشد اين است كه از شهامت و شجاعت على سخن نگفته و گويا اصلا على در اين جنگ شركت نداشته است ، به عنوان نمونه يك بخش از سخنان ابى واثله شقيق بن سلمه را نقل مى كنيم كه مى گويد: روزى عمربن خطاب قدم مى زديم ناگهان حالت عجيبى به وى دست داد و با حالت نفس زنان از كنار من پا به فرار گذاشت به او گفتم : چرا ترسيدى ؟ در جواب گفت : مگر هربز را نمى بينى كه به اينجا مى آيد او غضيم پسر غضيم است و در شجاعت و دلاورى بالا دست ندارد و با دشمنان خود مى خروشد و آنان را از دم تيغ مى گذارند. نگاه كردم ديدم كه حضرت على است .
آنگاه عمربن خطاب يكى از شجاعتهاى حضرت على را بيان داشت و گفت : در جنگ احد ما همه با پيامبر بيعت نموديم مبنى بر اينكه صحنه نبرد را ترك نموديم و هر كس از ما فرار كند گمراه است و هر كس كه در صحنه بجنگد و كشته شود شهيد است فرماندهى سپاه اسلام به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله بود.
ناگهان سپاهيان مشركين به سوى ما حمله ور شدند ما همه صحنه را ترك كرديم و پا به فرار گذاشتيم ، تنها كسى كه شجاعانه در برابر دشمن مقاومت مى كرد و از جان رسول خدا صلى الله عليه و آله دفاع مى نمود على بن ابى طالب بود هنگامى كه ما را در حال فرار از صحنه نبرد ديد مشتى خاك از زمين برداشته و به سوى ما ريخت و سپس فرمود: چهره هايتان سياه باد، چرا صحنه نبرد را ترك كرديد آيا مى خواهيد به آتش غضب خداوند گرفتار شويد؟ ولى ما برنگشتيم ، بار ديگر مشتى ريگ به طرف ما ريخت و همان مطلب را تكرار كرد.
در آن حال از شمشير و سپر حضرت خون مى چكيد و دو چشمانش همانند دو، كاسه خون مى درخشيد، حضرت فرمود: چرا بيعتتان را با رسول خدا صلى الله عليه و آله شكستيد، من فكر كردم كه على قصد دارد كه به ما حمله نمايد فورا به طرفش رفتم و گفتم : شما را به خدا سوگند به ما حمله ور نشويد، سيره عرب بر اين است كه گاهى فرار مى كند و وقتى زمينه را مساعد ديدند برگردند. حضرت شرم كرده و شرش را به پايين افكند، و هم اكنون كه زمان بسيارى از آن ماجرا مى گذرد هنوز آثار غضب و هيبت وى در اندام من مى باشد.
متن نظريه طلاس
- بازدید: 1367