((شجاع بن وهب )) (يكى از شش سفير) مى گويد: ((حارث بن ابى شمر)) سرگرم فراهم ساختن وسايل پذيرايى قيصر روم بود، پس به حاجب وى كه اهل روم بود خود را معرفى كردم و او مرا گرامى داشت و از خصوصيات رسول خدا از من پرسش كرد و رقتى به او دست داد و گريست و گفت : من صفات پيامبر شما را در انجيل يافته ام و به وى ايمان دارم و او را تصديق مى كنم ، اما بيم دارم كه ((حارث )) مرا بكشد.
شجاع مى گويد: روزى ((حارث )) مرا بار داد، نامه رسول خدا را به وى دادم ، ((حارث )) آن را خواند و سپس دور انداخت و گفت : كيست كه پادشاهى مرا از من بگيرد؟ من خود به جنگ وى مى روم . در اين موقع قصه نامه و تصميم خود را به ((قيصر)) گزارش داد، قيصر او را از اين فكر منصرف ساخت ، آنگاه مرا خواست و با صد مثقال طلا روانه ام كرد و حاجب او هم با من همراهى كرد و گفت : سلام مرا به رسول خدا برسان .
شجاع مى گويد: چون نزد رسول خدا بازگشتم ، فرمود: پادشاهى وى بر باد رود و چون سلام و گفتار حاجب را رساندم ، گفت : راست گفته است .
- پینوشتها -
253- در سيره ابن هشام ، ج 4/254 به كسر شين و سكون ميم آمده است .
نامه حارث بن ابى شمر (253) غسانى (پادشاه تخوم شام )
- بازدید: 1553