و به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
باد یک نامهء بی واژه به کنعان آورد
بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد
به سر شعر هوای غزلی زیبا زد
دختر حضرت موسی به دل دریا زد
چادرش دست نوازش به سر دشت کشید
دشت هم از نفس چادر او گل میچید
چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید
من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید
باور این سفر از درک من و ما دور است
شاعرانه غزلی راهی «بیت النور» است
آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد(صلی الله علیه و آله) نرسید
عاقبت حضرت معصومه(سلام الله علیها) به مشهد نرسید
ماند تا آینهء مادر دنیا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) باشد
صبح شب میشد و شب نیز سحر هفده روز
چشم او چشمهای از خون جگر هفده روز
بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز
چشم در راه برادر شد اگر هفده روز
روز و شب پلک ترش روضه مرتب می خواند
شک ندارم که فقط روضهء زینب میخواند
شاعر : حمیدرضا برقعی
و به همراه همان ابر که باران آورد
(زمان خواندن: 1 دقیقه)
- بازدید: 8857