در بيان كيفيت معراج پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

(زمان خواندن: 74 - 148 دقیقه)

بدان كه به آيات كريمه و احاديث متواتره ثابت گرديده است كه حق تعالى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را در يك شب از مكه معظمه بسوى مسجد اقصى و از آنجا به آسمانها تا سدره المنتهى و عرش اعلا سير فرمود و عجائب خلق سماوات را به آن حضرت نمود و رازهاى نهانى و معارف نامتناهى بر آن حضرت القاء فرمود و آن حضرت در بيت المعمور و تحت عرش الهى به عبادت حق تعالى قيام نمود و با ارواح انبياء عليهم السلام ملاقات كرد و داخل بهشت شد و منازل اهل بهشت را مشاهده فرمود.(1193)
و احاديث متواتره خاصه و عامه دلالت مى كند كه عروج آن جناب به بدن بود نه به روح بى بدن ، و در بيدارى بود نه در خواب ، و در ميان قدماى علماى شيعه در اين معانى خلافى نبوده چنانكه ابن بابويه و شيخ طبرسى و غير ايشان تصريح به اين مراتب كرده اند(1194)، و شكى كه بعضى در جسمانى بودن معراج كرده اند يا از عدم تتبع اخبار و آثار رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام است يا به سبب عدم اعتماد بر اخبار حجتهاى خدا و وثوق بر شبهات ملاحده حكماست ، اگر نه چون تواند بود كه كسى كه اعتقاد به فرموده خدا و رسول و ائمه حق عليهم السلام داشته باشد و آيات قرآنى و چندين هزار حديث از طرق مختلفه در اصل معراج و كيفيات و خصوصيات آن بشنود كه همه صريحند در معراج جسمانى و به محض استبعاد و هم يا شبهات واهيه حكما همه را انكار و تاويل نمايد و در كم صفحه از كتابهاى حديث سنى و شيعه هست كه در آنجا معراج به تقريبى مذكور نباشد، و اگر خواهم استيفاى احاديث اين باب نمايم در چندين برابر اين كتاب استيفاى آنها نمى توانم كرد وليكن از چندين هزار به نمونه و از خرمنى به دانه اى اكتفا مى نمايم تا شيعه متدين را فى الجمله اطلاعى بر مضامين آنها حاصل گردد.
بدان كه اتفاقى است كه معراج پيش از هجرت واقع شد و بعد از هجرت نيز محتمل است كه واقع شده باشد؛ و آنچه پيش از هجرت واقع شده بعضى گفته اند در شب شنبه هفدهم ماه مبارك رمضان يا بيست و يكم ماه مزبور شش ماه پيش از هجرت واقع شد؛ بعضى گفته اند كه در ماه ربيع الاول دو سال بعد از بعثت آن حضرت واقع شد(1195 )؛ و بعد از هجرت بعضى گفته اند در بيست و هفتم ماه رجب در سال دوم هجرت واقع شد.(1196)
و در مكان عروج اول خلاف است : بعضى گفته اند از خانه ام هانى خواهر امير المومنين عليه السلام عروج نمود؛ بعضى گفته اند از شعب ابى طالب و بعضى گفته اند از مسجد الحرام .(1197)
و ايضا خلاف است كه معراج آن جناب يك مرتبه واقع شد يا زياده ؟ و از احاديث معتبره ظاهر مى شود كه چندين مرتبه واقع شد(1198) و اختلافى كه در احاديث معراج هست مى تواند بود كه از اين جهت باشد كه از هر يك از احاديث مختلفه در وصف يكى از آن معراجها واقع شده باشد.
اما آيات معراج ، از آن جمله اين آيه است سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير(1199 ) يعنى : ((منزه است آن خداوندى كه سير فرمود بنده خود را در شبى از مسجد الحرام بسوى مسجد اقصى كه بركت داده ايم دور آن را براى آنكه بنماييم به او از آيات عظمت و جلال خود بدرستى كه خدا عالم است به هر چه شنيدنى است و هر چه ديدنى است )).
بعضى گفته اند: مراد از مسجد الحرام مكه معظمه است زيرا كه همه مكه محل نماز و محترم است (1200)، و از مشهور آن است كه مراد از مسجد اقصى مسجدى است كه در شام معروف است (1201)؛ و از احاديث معتبره بسيار ظاهر مى شود كه مراد بيت المعمور است كه در آسمان چهارم است و دورترين مسجدها است ، چنانكه على بن ابراهيم به سند معتبر روايت كرده است كه امام محمد باقر عليه السلام از شخصى پرسيد كه : چه مى گويند مردم در تفسير اين آيه ؟ آن مرد عرض كرد: مى گويند از مسجد الحرام به مسجد بيت المقدس رفت ، حضرت فرمود: چنين نيست بلكه از اين مسجد زمين بسوى بيت المعمور آسمان رفت كه برابر كعبه است و از كعبه تا آنجا همه حرم و محترم است .(1202)
و عياشى به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : از آن حضرت پرسيدند از مساجد مشرفه معظمه ، فرمود: مسجد الحرام است و مسجد رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، راوى عرض كرد: مسجد اقصى چون است ؟ فرمود: مسجد اقصى كه حق تعالى فرموده در آسمان است و آن مسجدى كه در شام است مسجد كوفه از آن بهتر است .(1203)
مولف گويد كه : اينكه مراد از مسجد اقصى كه در قرآن مذكور است بيت المعمور باشد منافات ندارد با آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به بيت المقدس نيز تشريف برده باشند چنانكه احاديث بسيار بر آن نيز دلالت مى كند(1204) و محتمل است كه در بعضى معراجها به آنجا رفته باشد.
و در جاى ديگر فرموده است ((و النجم اذا هوى ))(1205) ((بحق ستاره در هنگامى كه طلوع كند يا غروب كند؛ يا شهاب در وقتى كه فرود آيد)).
از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : ((نجم )) محمد صلى الله عليه و آله و سلم است ، يعنى : بحق اختر برج رسالت سوگند در هنگامى كه به معراج رفت يا از معراج فرود آمد.(1206)
((ما ضل صاحبكم و ما غوى )) ((گمراه نشد صاحب شما)) يعنى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خطا نكرد، و در روايات بسيار وارد شده است كه يعنى : محمد صلى الله عليه و آله و سلم گمراه نشده است در باب خلافت على عليه السلام و دروغ نمى گويد آنچه در فضل او مى گويد.(1207)
و ما ينطق عن الهوى # ان هو الا وحى يوحى ((و سخن نمى گويد از هوى و خواهش نفس خود، نيست آنچه مى گويد مگر وحى كه فرستاده شده است )).
((علمه شديد القوى )) ((تعليم كرد او را ملكى كه قوتهاى سخت داشت )) و در قوت ظاهر و باطن كامل بود يعنى جبرئيل .
((ذو مره فاستوى )) ((صاحب قوت عقل و متانت با صورت نيكو بود پس درست ايستاد)) بر صورت اصلى كه خدا او را بر آن صورت آفريده بود با نهايت عظمت و شوكت ، ((و هو بالافق الاعلى )) ((و جبرئيل در افق اعلاى آسمان بود)) در هنگامى كه آن حضرت او را به صورت اصلى خود ديد، ثم دنى فتدلى # فكان قاب قوسين او ادنى ((پس نزديك شد به آن حضرت پس آويخت خود را تا به آن حضرت راز گويد پس ميان جبرئيل و او فاصله ، به قدر دو نيمه كمان بود بلكه نزديكتر))، و بعضى گفته اند: يعنى محمد صلى الله عليه و آله و سلم در مرتبه قرب معنوى به جناب مقدس احديت يا قرب صورى به عرش و مكانى كه اعلاى مراتب و عروج ممكنات است نزديك شد پس حق تعالى به قرب ملاطفت و رحمت به او نزديك آمد و او را مورد عنايات و الطاف خاصه خود گردانيد مانند دو كس كه يك كمان وار در مراتب قرب صورى به يكديگر نزديك شوند بلكه نزديكتر.
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : يعنى ميان آنجا كه وحى الهى صادر مى شد و گوش آن جناب به قدر فاصله زه كمان بود از چوب كمان .(1208)
فاوحى الى عبده ما اوحى ((پس وحى فرستاد خدا بسوى بنده خود آنچه وحى كرد))، و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه : يعنى در امامت امير المومنين عليه السلام و رفعت شان او وحى كرد آنچه وحى كرد.(1209)
ما كذب الفواد ما راى ((دروغ نگفت دل محمد آنچه ديده بود)) آن دل حقيقت منزل از انوار جلال سبحانى يا آنچه ديده اش ديد از عجايب مخلوقات حق تعالى در ملا اعلى دل مقدسش به نور يقين قبول كرد و اذعان نمود، ((افتمارونه على ما يرى )) ((آيا با محمد مجادله مى كنيد بر آنچه آن حضرت ديد)) در شب معراج ولقد رآه نزله اخرى # عند سدره المنتهى ((و بدرستى كه ديد جبرئيل را به صورت اصلى يك بار ديگر نزديك درخت سدره المنتهى )) و آن درختى است بالاى آسمان هفتم كه عروج ملايك و اعمال خلايق به آن منتهى مى شود(1210)، ((عندها جنه الماوى )) ((نزد سدره المنتهى است بهشتى كه آرامگاه متقيان است ))، اذ يغشى السدره ما يغشى ((در هنگامى كه ديد فرو گرفته بود درخت سدره را آنچه فرو گرفته بود)) از ملائكه روحانيان و آثار عظمت و جلال حق تعالى ، مروى است كه : بر هر برگى ملكى ايستاده بود و تسبيح حق تعالى مى نمود.(1211)
((ما زاغ البصر و ما طغى )) ((ميل نكرد ديده حق بين آن حضرت بسوى راست و چپ و در نگذشت از آنچه بايست به آن نظر كند)) يعنى با نهايت ادب در خدمت حق ايستاد و بغير جناب حق متوجه نگرديد و آنچه گفتند شنيد و آنچه نمودند ديد؛ يا آنكه اشتباه نكرد و چيزى را غلط و خطا نديد و آنچه ديد درست ديد، لقد راى من آيات ربه الكبرى پس حق تعالى براى عدم خطاى قاصران بيان فرمود: ((بدرستى كه ديد از آيات بزرگ پروردگار خود)) تا كسى توهم نكند كه آن حضرت خدا را ديد و بدانند كه خدا ديدنى نيست و او را به ديده سر نمى توان ديد، چنانكه آن حضرت فرمود كه : در آن شب خدا را به ديده دل ديدم نه به ديده سر(1212)، و گفته اند كه : از جمله آيات كبرى كه ديد آن بود كه جبرئيل را به صورت اصلى خود ديد كه ششصد بال داشت و تمام آفاق آسمان را به بالهاى خود پر كرده بود.(1213)
مولف گويد: تمام تاويل اين آيات با آيات ديگر كه دلالت بر معراج دارد در ضمن اخبار مذكور خواهد شد.
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه : از شيعه ما نيست هر كه يكى از چهار چيز را انكار كند: معراج و سوال قبر و آفريده شدن بهشت و دوزخ و شفاعت .(1214)
و در حديث موثق از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه : هركه ايمان نياورد به معراج تكذيب كرده است رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را.(1215)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: مومن حق و شيعه ما آن است كه ايمان آورد به معراج پيغمبر و شفاعت و حوض كوثر و سوال قبر و بهشت و دوزخ و صراط و ميزان و حساب و مبعوث شدن روز جزا.(1216)
ابن بابويه و صفار و ديگران به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه : حق تعالى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را صد و بيست مرتبه به آسمان برد و در هر مرتبه آن حضرت را در باب ولايت و امامت امير المومنين و ساير ائمه طاهرين عليهم السلام زياده از ساير فرايض تاكيد و مبالغه نمود.(1217)
و على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : در شبى كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام براق را براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آوردند يكى لجام را گرفت و ديگرى ركاب تقدس انتساب را گرفت و ديگرى جامه هاى آن حضرت را بر روى زين درست كرد، پس براق چموشى كرد جبرئيل طپانچه اى بر آن زد و گفت : ساكن شو اى براق كه كسى از پيشينيان و آيندگان بر تو سوار نمى شود كه از او بهتر باشد، پس براق پرواز كرد و جبرئيل در خدمت آن حضرت بود و عجايب زمين و آسمان را به آن حضرت مى نمود.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : در اثناى راه منادى مرا از جانب راست ندا كرد كه : يا محمد؛ و من ملتفت او نشدم ، پس از جانب چپ ديگرى مرا ندا كرد و ملتفت او نشدم ، پس از پيش روى خود زنى را ديدم كه دستها و ساعدهاى خود را گشوده بود و به انواع زينتهاى دنيا خود را آراسته بود و گفت : يا محمد! نظرى كن بسوى من تا با تو سخن بگويم ، پس به او ملتفت نشدم و رفتم ، ناگاه صداى مهيبى شنيدم كه بسيار ترسيدم پس جبرئيل گفت : فرود آى به زمين ، چون فرود آمدم گفت : در اينجا نماز كن كه اين طيبه است يعنى مدينه و بسوى اين مكان تو هجرت خواهى كرد.
پس سوار شدم و قدرى راه رفتم باز گفت : فرود آى و نماز كن ، چون نماز كردم گفت : اين طور سينا است كه حق تعالى در اينجا با موسى عليه السلام سخن گفت .
پس سوار شدم و چون پاره اى راه رفتم باز گفت : پايين بيا و نماز كن ، چون نماز كردم گفت : اين بيت لحم است كه عيسى عليه السلام در اينجا متولد شده است ؛ پس مرا برد بسوى بيت المقدس و براق را در حلقه اى بست كه پيغمبران چهار پايان خود را در آنجا مى بسته اند، و چون داخل مسجد شدم جبرئيل در جانب راست من بود و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام را ديدم با پيغمبران بسيار كه براى من جمع شده بودند، پس جبرئيل اذان و اقامه گفت و مرا پيش داشت و همه پيغمبران صف كشيدند و در عقب من نماز كردند و فخر نمى كنم به اين .
پس خازن بيت المقدس آمد و سه ظرف آورد يكى از شير و يكى از آب و يكى از شراب ، پس شنيدم كه گوينده اى مى گفت كه : اگر آب را بگيرد او و امت او غرق شوند، و اگر شراب را بگيرد او و امت او گمراه خواهند شد، و اگر شير را بگيرد او و امت او هدايت خواهند يافت ؛ پس جام شير را گرفتم و خوردم و جبرئيل گفت : هدايت يافتى و امت تو هدايت يافتند، پس از من پرسيد كه : در راه چه ديدى ؟
گفتم : كسى از جانب راست من ندا كرد.
پرسيد كه : جواب او گفتى ؟
گفتم : نه ، و ملتفت نشدم بسوى او.
فرمود: او داعى يهود بود، اگر جواب او مى گفتى امت تو يهودى مى شدند بعد از تو.
گفت : ديگر چه ديدى ؟
گفتم : ديگرى از جانب چپ من ندا كرد.
پرسيد: جواب او گفتى ؟
گفتم : نه ملتفت نشدم بسوى او.
گفت : او داعى نصارى بود، اگر جواب او مى گفتى امت تو نصرانى مى شدند بعد از تو.
پس گفت : ديگر چه ديدى ؟
آن زن را كه ديده بودم گفتم .
گفت : آيا با او سخن گفتى ؟
گفتم : نه ، و التفات نكردم بسوى او.
گفت : او دنيا بود، اگر با او سخن مى گفتى همه امت تو اختيار دنيا مى كردند بر آخرت ؛ پس گفت : آن صدايى كه شنيدى صداى سنگى بود كه هفتاد سال پيش از اين از كنار جهنم انداخته بودند امشب به ته جهنم رسيد و اين صدا از آن بود. پس بعد از آن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم هرگز نخنديد.
حضرت فرمود كه : پس جبرئيل مرا بالا برد تا به آسمان اول رسيدم و بر آن آسمان ملكى موكل بود كه او را اسماعيل مى گفتند و او ((صاحب الخطفه )) است كه هر شيطانى كه خواهد به آسمان رود او و اعوان او را به شهاب ثاقب مى سوزانند چنانكه حق تعالى گفته است كه الا من خطف الخطفه فاتبعه شهاب ثاقب (1218) و هفتاد هزار ملك تابعين اويند و هر ملكى از ايشان هفتاد هزار ملك ، پس اسماعيل از جبرئيل پرسيد كه : اين كيست با تو همراه است ؟ گفت : محمد است ، گفت : او مبعوث است ، جبرئيل گفت : بلى .
پس اسماعيل در آسمان را گشود و من سلام كردم بر او و او سلام كرد بر من و من استغفار كردم براى او و او استغفار كرد براى من و گفت : مرحبا به برادر شايسته و پيغمبر شايسته ، و ملائكه مرا استقبال كردند تا داخل آسمان اول شدم ، و هر ملكى كه مرا ديد خندان و شاد شد تا آنكه ملكى را ديدم كه از او بزرگتر ملكى نديده بودم با منظر كريه و آثار غضب از روى او هويدا بود، و چنانكه آنها مرا دعا كردند او مرا دعا كرد وليكن نخنديد و شادى و سرورى كه از ديگران ديدم از او نديدم ، گفتم : يا جبرئيل ! اين كيست كه من از او ترسيدم ؟ گفت : جايز است كه از او بترسى ما همه از او مى ترسيم ، اين مالك خزينه دار جهنم است هرگز نخنديده است و از روزى كه خداوند جبار جهنم را در قبضه اقتدار او گذاشته است پيوسته خشم او بر دشمنان خدا و غضب او بر عاصيان خدا زياده مى شود و خدا به او از ايشان انتقام خواهد كشيد و اگر براى كسى خنديده بود پيش از تو يا با كسى خنده خواهد كرد بعد از تو هر آينه با تو خندان مى شد وليكن هرگز نمى خندد، پس بر او سلام كردم و بر من سلام كرد و مرا بشارت داد به بهشت .
و چون جبرئيل عليه السلام در ملكوت اعلا مطاع و امين بود و جميع ملائكه فرمانبردار او بودند گفتم به او كه : آيا امر نمى كنى مالك را كه جهنم را به من بنمايد؟ جبرئيل گفت : اى مالك ! جهنم را به محمد بنما، مالك پرده اى از پرده هاى جهنم را دور كرد و درى از درهاى آن را گشود ناگاه زبانه اى از جهنم جوش زد و بسوى آسمان بلند شد كه از نهايت شدت آن ترسيدم كه مرا بربايد، گفتم : اى جبرئيل ! بگو كه اين را بر گرداند و در جهنم را ببندد، پس مالك زبانه جهنم را گفت : برگرد، و آن برگشت .
و چون از آنجا گذشتم مرد گندم گون عظيمى ديدم . از جبرئيل پرسيدم كه : اين كيست ؟ گفت اين پدر تو آدم است ، ناگاه ديدم كه فرزندان او را بر او عرض مى كردند و مى گفت : روحى است نيكو و نسيمى است خوشبو از بدن نيكو، پس حضرت اين آيه را خواند كلا ان كتاب الابرار لفى عليين (1219)، پس سلام كردم بر آدم و او بر من سلام كرد و من براى او و او براى من استغفار كرد و گفت : مرحبا خوش آمدى اى فرزند شايسته و پيغمبر شايسته و فرستاده شده در زمان شايسته .
پس گذشتم به ملكى از ملائكه كه در مجلسى نشسته بود و جميع دنيا در ميان دو زانوى او بود و لوحى از نور در دست و بر آن لوح نامه اى نوشته بود و او مانند مرد اندوهگين پيوسته در آن لوح نظر مى كرد و به جانب راست و چپ ملتفت نمى شد، گفتم : اين كيست يا جبرئيل ؟ گفت : اين ملك موت است و پيوسته مشغول قبض ارواح است ، گفتم : اى جبرئيل ! مرا نزديك او ببر تا با او سخن گويم ، چون مرا نزديك برد بر او سلام كردم و او جواب گفت و جبرئيل به او گفت : اين پيغمبر رحمت است كه خدا او را بسوى بندگان فرستاده است ، پس مرا مرحبا گفت و تحيت نمود و گفت : بشارت باد تو را اى محمد كه من هر خير را در امت تو مى بينم ، گفتم : حمد مى كنم خداوند بخشنده صاحب نعمت بر بندگان خود را و اينها هم از فضل و رحمت پروردگار من است بر من ، پس جبرئيل گفت كه : اين ملك كارش از همه ملائكه سخت تر و بيشتر است ، گفتم : آيا همه كس را اين خود قبض روح مى كند؟ گفت : بلى ، گفتم : اى ملك موت ! هر جا كه باشند تو ايشان را مى بينى و نزد ايشان حاضر مى شوى ؟ گفت : بلى جميع دنيا نزد من به سبب آنچه خدا آن را مسخر من گردانيده و مرا بر آن مكنت داده است نيست مگر مانند درهمى كه در دست يكى از شما باشد و به هر روش كه خواهد آن را بگرداند و هيچ خانه اى نيست كه من روزى پنج مرتبه اهل آن خانه را يك يك مشاهده نكنم و تفحص ننمايم ، و چون اهل ميت بر مرده خود گريه مى كنند با ايشان مى گويم كه : مگرييد بر او كه مرا بسوى شما عود كردنى و ديگر عود كردنى هست تا آنكه يكى از شماها را باقى نخواهم گذاشتن ، من گفتم : مرگ بس است براى اندوه و در هم شكستن آدمى ، جبرئيل گفت : آنچه بعد از مرگ است بسيار بدتر است از مرگ .
پس از آنجا گذشتم و به جماعتى رسيدم كه نزد آنها خوانها از گوشت پاكيزه و گوشت مردار گنديده گذاشته بودند و از گوشت گنديده مى خوردند و گوشت نيكو را نمى خوردند، گفتم : يا جبرئيل ! اينها كيستند؟ گفت : اينها گروهى چندند كه حرام را مى خورند و حلال را ترك مى كنند و اينها از امت تواند يا محمد.
پس ملكى را ديدم كه حق تعالى او را بر خلقت عظيمى خلق كرده بود، نصف بدن او از آتش بود و نصف بدن او از برف ؛ نه آتش برف را مى گداخت و نه برف آتش را خاموش ‍ مى كرد، و او به صدايى بلند ندا مى كرد كه : تنزيه مى كنم خداوندى را كه حرارت اين آتش را نگاه داشته است كه برف را نگدازد و سردى اين برف را نگاه داشته است كه آتش را خاموش نكند، اى خداوندى كه الفت داده اى ميان آتش و برف ! الفت ده ميان دلهاى بندگان مومن خود؛ گفتم : اى جبرئيل ! اين كيست ؟ گفت : اين نيكخواه ترين ملائكه خداست براى اهل زمين از بندگان مومن خدا، و از روزى كه خدا او را آفريده تا حال اين دعا مى كند در حق مومنان .
و دو ملك ديگر ديدم كه در آسمان ندا مى كردند، يكى مى گفت : خداوندا! هر كه در راه تو بدهد او را عوض بده ، و ديگرى مى گفت : خداوندا! هر كه امساك كند و در راه تو ندهد مال او را تلف كن .
پس گذشتم و به گروهى چند رسيدم كه لبها داشتند مانند لبهاى شتر و ملائكه گوشت از پهلوهاى ايشان مقراض مى كردند و در دهانهاى ايشان مى افكندند، از جبرئيل پرسيدم كه : اينها كيستند؟ گفت : اينها چشم زنان و عيب جويان مومنانند.
پس گذشتم و به گروهى رسيدم كه سرهاى ايشان را به سنگ مى كوبيدند، از جبرئيل پرسيدم كه : اينها كيستند؟ جواب داد: اينها جماعتى اند كه به خواب رفته اند و نماز خفتن را نكرده اند.
پس گذشتم و به گروهى رسيدم كه فرشتگان آتش در دهان ايشان مى انداختند و از دبر ايشان بيرون مى رفت ، پرسيدم كه : اينها كيستند؟ فرمود كه : اينها خورندگان مال يتيمانند به ناحق چنانكه حق تعالى مى فرمايد ان الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا(1220) ((بدرستى كه آنان كه مى خورند مال يتيمان را به ستم ، نمى خورند در شكمهاى خود مگر آتش و بزودى خواهند افروخت آتشى را در جهنم )).
حضرت فرمود كه : پس گذشتم و به گروهى رسيدم كه هر يك از ايشان كه مى خواست برخيزد از بزرگى شكمش نمى توانست برخاست ، پرسيدم از جبرئيل كه : اينها كيستند؟
فرمود: اينها سود خورانند چنانكه حق تعالى در قرآن حال ايشان را چنين بيان كرده است مانند آل فرعون : هر بامداد و پسين ايشان را بر آتش جهنم عرض مى كنند و از شدت عذاب مى گويند: خداوندا! قيامت كى بر پا خواهد شد؟
پس گذشتم و به زنى چند رسيدم كه آنها را از پستانها آويخته بودند، گفتم : يا جبرئيل ! اينها كيستند؟ جواب داد: اينها زنى چندند كه در خانه شوهر زنا كردند و فرزندان زنا را به شوهر ملحق نمودند و مال شوهرها را به ايشان ميراث دادند. پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : سخت است غضب خدا بر زنى كه داخل گرداند بر جماعتى در نسب ايشان كسى را كه از ايشان نباشد و از زنا بهم رسيده باشد و بر عورتهاى ايشان مطلع شود و مال ايشان را به ناحق بخورد.
حضرت فرمود: پس گذشتم به ملكى چند از ملائكه خداوند عالميان كه حق تعالى ايشان را آفريده به هر نحو كه خواسته و روهاى ايشان را گذاشته به هر جهت كه خواسته و هر طبقه اى از اطباق بدنهاى ايشان تسبيح و تحميد حق تعالى مى گفتند از هر ناحيه به صداهاى مختلف و صدا به حمد و شكر حق تعالى بلند كرده بودند و از خوف خدا مى گريستند، از جبرئيل پرسيدم : اينها كيستند؟ گفت : به اين روش كه مى بينى آفريده شده اند و از روزى كه خلق شده اند دو ملك كه در پهلوى يكديگرند با هم سخن نگفته اند و سر به جانب بالا بلند نكرده اند و به زير پاى خود نظر نكرده اند از خشوع و تذلل و از خوف حق تعالى ، چون بر ايشان سلام كرد با ايما و اشاره جواب سلام من گفتند و از شدت خشوع سخن نگفتند، پس جبرئيل به ايشان گفت : اين محمد پيغمبر رحمت است كه حق تعالى او را به رسالت و نبوت بسوى بندگان فرستاده است و آخر پيغمبران و مهتر و بهتر ايشان است ، آيا با او سخن نمى گوييد؟ چون اين را از جبرئيل شنيدند بر من سلام كردند و مرا گرامى داشتند و بشارت به خير دادند براى من و براى امتم .
پس از آنجا مرا بالا برد بسوى آسمان دوم در آنجا دو كس ديدم كه بسيار شبيه بودند به يكديگر، گفتم : اينها كيستند اى جبرئيل ؟ گفت : دو خاله زاده اند يحيى و عيسى عليه السلام ، پس سلام كردم بر ايشان و ايشان بر من سلام كردند و من براى ايشان استغفار كردم و ايشان براى من استغفار كردند و گفتند: مرحبا خوش آمدى اى برادر شايسته و پيغمبر شايسته . و در آن آسمان نيز ملائكه خشوع ديدم كه روهاى ايشان به آن سو متوجه بود كه خدا فرموده بود و به جانب ديگر متوجه نمى شدند و به صداهاى مختلف تسبيح و تحميد حق تعالى مى گفتند.
پس به آسمان سوم بالا رفتم و در آنجا مردى ديدم كه زيادتى حسن او بر ساير مردم مانند زيادتى ماه شب چهارده بود بر ستارگان ، از جبرئيل پرسيدم : اين كيست ؟ گفت : اين برادر تو يوسف است ، من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرد و من براى او استغفار كردم و او براى من استغفار كرد و گفت : خوش آمدى اى پيغمبر شايسته و برادر شايسته كه مبعوث شده اى در زمان شايسته . و در اين آسمان نيز ملائكه خشوع ديدم مثل آنچه در آسمان اول و دوم ديدم و جبرئيل در باب من به ايشان گفت آنچه به آنها گفت و با من گفتند آنچه آنها گفتند.
چون به آسمان چهارم بالا رفتم در آنجا مردى را ديدم از جبرئيل پرسيدم : اين كيست ؟ گفت : اين ادريس است كه خدا او را به مكان بلند بالا برده است چنانكه فرموده است ((ورفعناه مكانا عليا))(1221) و من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرد و من استغفار كردم براى او و او استغفار كرد براى من . و باز ملائكه خشوع ديدم مثل آنچه در آن آسمانها ديده بودم و بشارت خير دادند براى من و امتم ؛ پس ملكى را ديدم كه بر كرسى نشسته بود و هفتاد هزار ملك در فرمان او بودند و در فرمان هر يك از آنها هفتاد هزار ملك بود، پس گمان كردم كه ملكى از اين بزرگتر نخواهد بود، ناگاه جبرئيل بر او صدا زد كه : برخيز، پس او برخاست و تا روز قيامت ايستاده خواهد بود.
چون به آسمان پنجم بالا رفتم در آنجا مرد پيرى ديدم با چشمهاى بزرگ كه از او عظيمتر نديده بودم و بسيارى از امت او در دور او بودند، از كثرت آنها تعجب كردم و از جبرئيل پرسيدم : اين كيست ؟ گفت : اين آن پيغمبرى است كه امتش او را دوست مى داشتند، هارون پسر عمران ؛ پس بر او سلام كردم و براى او استغفار كردم ، باز ملائكه خشوع ديدم مثل آسمانها ديگر.
چون به آسمان ششم بالا رفتم مرد بلند بالاى گندمگونى ديدم و موهاى بلند داشت كه اگر دو پيراهن مى پوشيد موى او از آنها بيرون مى آمد و شنيدم كه او مى گفت : بنى اسرائيل گمان مى كنند كه منم گرامى ترين فرزند آدم نزد خدا و اين مرد نزد خدا از من گرامى تر است ، از جبرئيل پرسيدم : اين كيست ؟ گفت : موسى پسر عمران است ؛ من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرد و من براى او استغفار كردم و او براى من استغفار كرد، و در آن آسمان نيز ملائكه خاشعان ديدم مانند آسمانهاى ديگر.
چون به آسمان هفتم بالا رفتم به هر ملكى از ملائكه كه گذشتم گفتند: اى محمد! حجامت كن و امت خود را امر كن كه حجامت كنند، ناگاه در آنجا مردى ديدم كه موهاى سر و ريشش سفيد و بر كرسى نشسته بود، گفتم : اى جبرئيل ! اين كيست كه در آسمان هفتم در جوار الهى و بر در بيت المعمور نشسته است ؟ گفت : يا محمد! اين پدر تو ابراهيم است و اين محل پرهيزكاران امت توست .
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم اين آيه را خواند ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى والذين آمنوا والله ولى المومنين (1222) ((بدرستى كه سزاوارترين مردم به ابراهيم آنهايند كه پيروى او كردند و اين پيغمبر و آنان كه ايمان به اين پيغمبر آورده اند و خدا ياور مومنان است ))، حضرت فرمود: پس بر او سلام كردم و او بر من سلام كرد و گفت : مرحبا به پيغمبر شايسته و فرزند شايسته و مبعوث شده در زمان شايسته ، و در آن آسمان ملائكه صاحب خشوع ديدم مثل آسمانهاى ديگر و همه بشارت به خير دادند براى من و امت من .
و در آسمان هفتم درياهاى نور ديدم كه مى درخشيدند و نور آنها چشمها را مى ربود و درياها از ظلمت ديدم و درياها از برف ديدم ، و هرگاه از ديدن اين امور عجيبه و غريبه مرا هولى عارض مى شد جبرئيل مى گفت : شاد باش اى محمد و شكر كن حق تعالى كه تو را به اين كرامتها گرامى داشته است ؛ پس حق تعالى مرا به قوت و يارى خود قوت بخشيد بر ديدن آن عجايب و يافتن آن غرايب ، پس جبرئيل گفت : اى محمد! تو عظيم مى شمارى آنچه مى بينى و عظمت پروردگار تو زياده از اينهاست كه اينها در جنب عظمت او عظيم نمايد و آنچه هنوز نديده اى از عظمت پروردگار تو از اينها عظيمتر است ، بدرستى كه ميان حق تعالى و خلقش نود هزار حجاب است يعنى حجب معنويه يا آنكه ميان محل صدور وحى الهى و ذوى العقول از مخلوقات او نود هزار حجاب است و نزديكترين خلق به محل صدور وحى منم و اسرافيل ، و ميان من و او چهار حجاب است : حجابى از نور، حجابى از ظلمت ، حجابى از ابر و حجابى از آب .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از جمله عجائب مخلوقات الهى كه ديدم خروسى بود كه پاهاى او در منتهاى طبقه هفتم زمين بود و سرش نزد عرش حق تعالى بود و دو بال داشت كه چون آنها را مى گشود از مشرق و مغرب مى گذشت و تسبيح آن خروس اين بود كه : ((منزه است پروردگار من و شان او عظيمتر است از آنكه ادراك او توان نمود))، و در وقت سحر بالهاى خود را مى گشايد و بر هم مى زند و صدا به تسبيح بلند مى كند و مى گويد: سبحان الله الملك القدوس سبحان الله الكبير المتعال لا اله الا اللّه الحى القيوم ، و چون صداى او بلند مى شود خروسهاى زمين همه بال بر هم مى زنند و صداى به تسبيح حق تعالى بلند مى كنند، و چون آن خروس ساكت مى شود آنها هم ساكت مى شوند و بالهاى آن خروس عرشى سفيد و پرهاى زير بالش سبز است و آن سفيدى و سبزى و خوشايندگى آن دو رنگ را با هم وصف نتوان كرد.
پس با جبرئيل رفتم تا داخل بيت المعمور شدم و دو ركعت نماز كردم و جمعى از اصحاب خود را با خود ديدم كه جامه هاى سفيد پوشيده بودند و جمعى ديگر از ايشان را ديدم كه جامه هاى كهنه و كثيف پوشيده بودند، آنها كه جامه هاى نيكو پوشيده بودند داخل بيت المعمور شدند و ديگران را منع مى كردند؛ چون از بيت المعمور بيرون آمدم دو نهرى ديدم كه يكى را كوثر و ديگر را نهر رحمت مى گفتند، پس از نهر كوثر آشاميدم و در نهر رحمت غسل كردم و اين دو نهر با من بودند تا داخل بهشت شدم و در دو طرف آن نهرها خانه هاى خود و اهل بيت خود و زنان طاهره خود را ديدم ، و خاك بهشت از مشك بود، و دخترى را ديدم كه در نهرهاى بهشت غوطه مى خورد، گفتم : تو از كيستى ؟ گفت : من از زيد بن حارثه ام چون به زمين آمدم زيد را بشارت دادم ؛ و مرغان بهشت را به بزرگى شتران بزرگ ديدم و انارهاى آن را مانند دلوهاى عظيم يافتم ، و در بهشت درختى را ديدم كه اگر مرغى را در اصلش رها مى كردند هفتصد سال بر گرد آن نمى توانست گرديد، و هيچ خانه اى در بهشت نبود مگر شاخى از آن درخت در آن خانه بود، گفتم : اى جبرئيل ! اين چه درخت است ؟ گفت : اين درخت طوبى است كه حق تعالى فرموده است ((طوبى لهم و حسن ماب )).(1223)
حضرت فرمود: چون داخل بهشت شدم و از دهشت اين عجايب كه در آسمان هفتم ديدم باز آمدم و از جبرئيل پرسيدم : آن درياها كه ديدم چه بود؟ گفت : آنها سرادقات حجب است و اگر آنها نباشد نور عرش هر چه در زير آن است بسوزاند؛ پس از آنجا به سدره المنتهى رسيدم و هر برگى از آن امتى عظيم را سايه مى افكند؛ از آنجا در مرتبه قرب معنوى حق تعالى به مقام قاب قوسين او ادنى رسيدم و قابل مناجات پروردگار خود شدم پس مرا ندا كرد و گفت آمن الرسول بما انزل اليه من ربه (1224) يعنى : ((ايمان آورد رسول به آنچه فرستاده شده بود بسوى او از جانب پروردگار او)).(1225)
حضرت فرمود: من گفتم از جانب خود و امت خود و المؤ منون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله (1226) ((و مومنان همه ايمان آوردند به خدا و فرشتگان او و كتابهاى او و رسولان او مى گويند: ما جدائى نمى اندازيم ميان هيچيك از رسولان او بلكه به همه ايمان مى آوريم )).
حضرت فرمود: پس گفتم سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير(1227) يعنى : ((شنيديم گفته خدا را و اطاعت كرديم ، مى طلبيم آمرزش تو را اى پروردگار ما و بسوى توست بازگشت همه )).
پس حق تعالى فرمود لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت يعنى : ((خدا تكليف نمى كند هيچ نفسى را مگر به مقدار طاقت او، مر آن نفس راست آنچه كسب كند از نيكيها و بر اوست آنچه بجا آورد از بديها))؛ پس من گفتم ربنا لا تؤ اخذنا ان نسينا او اخطاءنا يعنى : ((پروردگارا! بر ما مگير اگر فراموش كنيم و يا خطا كنيم و از روى فراموشى يا بى قصد گناهى كنيم ))؛ حق تعالى فرمود: مواخذه نمى كنم شما را؛ عرض كردم ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا يعنى : ((اى پروردگار ما! بار مكن بر ما بار گران چنانكه بار كردى بر آنها كه پيش از ما بودند))؛ حق تعالى فرمود: بار نمى كنم ؛ پس عرض كردم ربنا ولا تحملنا ما لا طاقه لنا به واعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا انت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين (1228) يعنى : ((اى پروردگار ما! تحميل مكن بر ما آنچه را نيست ما را طاقت آن ، در گذر از ما و بيامرز گناهان ما را و رحم كن ما را، تو يارى دهنده و كار ساز مائى پس يارى ده ما را بر گروه كافران ))؛ پس حق تعالى فرمود: عطا كردم به تو و امت تو آنچه طلب كردى .
حضرت صادق عليه السلام فرمود: خدا هيچ پيغمبرى را چنين گرامى نداشته بود كه آن حضرت را گرامى داشت و اين خصلتها را به او عطا فرمود.(1229)
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: پروردگارا! فضيلتهائى كه به پيغمبران خود عطا كردى پس به من نيز عطا كن ، حق تعالى فرمود: از چيزهائى كه به تو عطا كرده ام دو كلمه است كه خزينه هاى عرش من است : لا حول و لا قوه الا بالله و ((لا منجا منك الا اليك )) حضرت فرمود: حاملان عرش الهى دعائى مرا تعليم كرده اند كه هر صبح و شام بخوانم و آن دعا اين است : اللهم ان ظلمى اصبح مستجيرا بعفوك و ذنبى اصبح مستجيرا بمغفرتك و فقرى اصبح مستجيرا بغناك و وجهى البالى اصبح مستجيرا بوجهك الباقى الذى لا يفنى .(1230)
حضرت فرمود: پس صداى ملكى را شنيدم كه اذان مى گفت و پيشتر كسى آن ملك را در آسمان نديده بود، چون گفت ((الله اكبر الله اكبر))، حق تعالى فرمود: راست گفت بنده مومن ، من از آن بزرگترم كه عقل خلايق به من تواند رسيد و از همه چيز بزرگترم به جلالت معنوى ؛ چون دو مرتبه گفت ((اشهد ان لا اله الا اللّه )) حق تعالى فرمود: راست مى گويد بنده من ، خداوندى بجز من نيست ؛ چون دو مرتبه گفت ((اشهد ان محمدا رسول الله )) حق تعالى فرمود: راست مى گويد بنده من ، محمد بنده و رسول من است من او را فرستاده و برگزيده ام ، چون گفت ((حى على الصلاه )) حق تعالى فرمود: راست مى گويد بنده من و مردم را بسوى فريضه من مى خواند، هر كه از روى خواهش بسوى نماز سعى كند و غرضش رضاى من باشد كفار گناهان او گردد؛ چون ((حى على الفلاح )) گفت : خداوند جبار فرمود: نماز موجب شايستگى و فيروزى و رستگارى است .
حضرت فرمود: پس من پيش ايستادم و در آسمان ملائكه به من اقتدا كردند چنانكه در بيت المقدس پيغمبران به من اقتدا كردند، و چون فارغ شدم انوار محبت حق تعالى مرا فرو گرفت و به سجده افتادم ، پس حق تعالى مرا ندا كرد و فرمود: بر هر پيغمبر كه قبل از تو بود پنجاه نماز واجب كردم و آنها را بر تو و امت تو واجب گردانيدم پس تو با امت به اين نمازها قيام نمائيد.
حضرت فرمود: چون برگشتم به ابراهيم عليه السلام و هر پيغمبرى كه گذشتم از من سوالى نكردند و چون به موسى عليه السلام رسيدم پرسيد: چه كردى ؟ گفتم : خدا پنجاه نماز بر من و امتم واجب گردانيد، حضرت موسى عليه السلام گفت : يا محمد! پروردگار تو از عبادت بى نياز است و امت تو آخر امتها و ضعيفترين امتهايند و تاب تكليف پنجاه نماز نمى آورند، برگرد بسوى پروردگار خود و سوال كن كه تخفيف دهد بر امت تو؛ پس برگشتم تا به نزد سدره المنتهى رسيدم و به سجده افتادم و عرض كردم : پروردگارا! بر من و بر امت من پنجاه نماز واجب گردانيدى و بر ما دشوار است ، به فضل خود تخفيف ده بر ما؛ پس حق تعالى ده نماز را به من بخشيد؛ چون برگشتم و به موسى عليه السلام رسيدم گفت : برگرد و باز شفاعت كن كه خدا كم كند كه امت تو طاقت چهل نماز ندارند؛ پس برگشتم تا به نزد سدره المنتهى به سجده افتادم و تضرع كردم تا خداوند رحمان ده نماز ديگر بخشيد، و چون به موسى عليه السلام رسيدم گفت : برگرد و باز شفاعت كن كه امت تو تاب اين تكليف ندارند؛ همچنين هر مرتبه كه مى آمدم مرا بر مى گردانيد تا به پنج نماز رسيد، باز موسى عليه السلام گفت : برو و شفاعت كن ، گفتم : يا موسى ! ديگر شرم مى كنم كه زياده از اين استدعا كنم وليكن بر اين پنج نماز صبر مى كنم ، پس حق تعالى مرا ندا كرد كه : چون بر پنج نماز صبر كردى من بر اين پنج نماز ثواب پنجاه نماز تو را و امت تو را عطا مى كنم و هر نماز را به ده نماز قبول مى كنم ، و هر كه از امت تو حسنه اى بجا آورد ده حسنه از براى او مى نويسم ، و اگر قصد كند و بجا نياورد يك حسنه براى او مى نويسم ، و هر كه از ايشان گناهى را قصد كند و بجا نياورد بر او نمى نويسم و اگر بجا آورد يك گناه بر و مى نويسم .
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : خدا موسى بن عمران عليه السلام را از جانب اين امت جزاى خير دهد كه بار ايشان را سبك و تكليف ايشان را آسان كرد.(1231)
ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است كه : زيد بن على بن الحسين عليه السلام از پدر خود امام زين العابدين عليه السلام سوال كرد كه : اى پدر! مرا خبر ده كه چون جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به معراج رفت و حق تعالى پنجاه نماز بر امت او واجب كرد چرا از خدا سوال نكرد كه تخفيف دهد بر ايشان تا آنكه حضرت موسى عليه السلام گفت : برگرد و سوال كن كه خدا تخفيف دهد بر ايشان ؟
فرمود كه : اى فرزند! حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم خلاف ادب دانست كه چيزى كه خدا او را و امت او را به آن مكلف گرداند او را رد نمايد، و چون پيغمبر عظيم الشان مانند موسى شفاعت كرد براى امت آن حضرت روا نبود آن حضرت را كه رد كند شفاعت برادر خود موسى را لهذا برگشت مكرر به شفاعت آن حضرت تا بر پنج نماز قرار يافت .
زيد گفت : اى پدر! در پنج نيز موسى عليه السلام شفاعت كرد، چرا حضرت برنگشت كه استدعاى تخفيف بكند؟
حضرت فرمود كه : اى فرزند! حضرت مى خواست كه تخفيف براى امت حاصل گردد و ثواب ايشان كم نشود و ثواب پنجاه نماز داشته باشد، و اگر كمتر از پنج نماز مى شد ثواب پنجاه نماز نداشتند زيرا كه حق تعالى مى فرمايد كه من جاء بالحسنه فله عشر امثالها(1232) ((هر كه بياورد حسنه اى پس از براى اوست ده مثل آن )) لهذا وقتى كه آن حضرت به زمين آمد جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت : يا محمد! پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه : اين پنج نماز برابر پنجاه است و گفته من تغيير نمى يابد و من ستم كننده نيستم بر بندگان خود.(1233)
و به سند معتبر ديگر روايت كرده است كه : ابوحمزه ثمالى از حضرت امام زين العابدين عليه السلام پرسيد كه : آيا خدا وصف كرده مى شود به مكان و او را مكانى و جائى مى باشد؟
حضرت فرمود كه : خدا از آن بلندتر و پاكتر است كه مكانى داشته باشد.
ابوحمزه گفت : پس چرا خدا پيغمبر خود محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به آسمان برد؟
حضرت فرمود: براى آن به آسمان برد كه به او بنمايد ملكوت آسمانها را و آنچه در آسمانهاست از عجايب صنع و بدايع خلق او.
ابوحمزه عرض كرد: پس چه معنى دارد ((ثم دنى فتدلى # فكان قاب قوسين او ادنى ؟(1234)
حضرت فرمود كه : يعنى رسول خدا نزديك شد به حجابهاى نور حق تعالى پس ديد ملكوت آسمانها را پس آويخته شد و نظر كرد بسوى زمين و ملكوت زمين را همه از آنجا مشاهده نمود چنانكه گمان كرد كه زمين آنقدر به او نزديك است مانند دو سر كمان يا نزديكتر.(1235)
و به سندهاى صحيح روايت كرده اند كه يونس (1236) از حضرت امام موسى عليه السلام سوال كرد كه : حق تعالى به چه سبب پيغمبر خود را به آسمان بالا برد و از آنجا به سدره المنتهى برد و از آنجا به حجابهاى نور برد و با او رازها گفت و خطابها كرد و حال آنكه خدا را مكانى نمى باشد؟ حضرت فرمود كه : خدا را مكان و جا نمى باشد و نسبت او به همه مكانها يكى است و بر او زمان جارى نمى شود وليكن حق تعالى خواست كه مشرف گرداند به آن حضرت ملائكه و ساكنان آسمانها را و گرامى دارد آنها را به مشاهده جمال عديم المثال آن اختر برج رفعت و جلال ، و خواست كه به آن حضرت بنمايد از عجايب عظمت خود امرى چند كه بعد از فرود آمدن به زمين مردم را به آنها خبر دهد تا ايمان ايشان زياده گردد، و نه چنان بود كه بالا بردن آن حضرت به آسمان براى آن باشد كه خدا در آسمان بود چنانكه مشبهان مى گويند، خدا منزه است از آنچه آنها به او نسبت مى دهند.(1237)
و ابن بابويه و احمد بن ابى طالب طبرسى به سندهاى معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام و ابن عباس روايت كرده اند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : حق تعالى براق را مسخر من گردانيد و آن بهتر است از دنيا و آنچه در دنيا است ، و آن حيوانى است از حيوانات بهشت نه بسيار بلند است و نه بسيار كوتاه ، و روى آن مانند روى آدميان است و سم آن مانند سم اسبان است و دمش مانند دم گاو است ، از دراز گوش بزرگتر و از استر كوچكتر است ، زينش از ياقوت سرخ است و ركابش از مرواريد سفيد است ، و هفتاد هزار مهار دارد از طلا و دو بال دارد مكلل و مزين به مرواريد و ياقوت و زبرجد و الوان جواهر، و در ميان دو ديده اش نوشته شده است : لا اله الا اللّه وحده لا شريك له ، محمد رسول الله و از جميع حيوانات خوشرنگتر است ، و اگر خدا او را رخصت دهد در يك رفتار دنيا و آخرت را مى گردد و طى مى كند.(1238)
و ابن بابويه به روايت ديگر روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : در روز قيامت من بر براق سوار خواهم شد و روى او مانند روى انسان است و گونه او مانند گونه اسب است و يالش از مرواريد بافته است و گوشهايش از زبرجد سبز است و ديده هايش مانند ستاره زهره مى درخشد و بدنش را شعاعى هست مانند شعاع خورشيد تابان و از سينه او به جاى عرق مرواريد غلطان جارى است و خلقتش در هم پيچيده است و دستها و پاهايش بلند است و نفسى دارد مانند نفس آدميان كه سخن مى شنود و مى فهمد.(1239)
و از حضرت امير المومنين عليه السلام روايت كرده است كه : كنيت براق ابوهلال است .(1240)
و كلينى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است : جبرئيل براق را براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آورد از استر كوچكتر و از دراز گوش ‍ درازتر و گوشهايش پيوسته در حركت بود و ديده هايش در سم دستهايش بود و به قدر آنچه ديده اش مى ديد يك گام مى گذاشت ، و چون به كوهى مى رسيد دستهايش كوتاه مى شد و پاهايش دراز مى شد، و چون از بلندى به نشيب مى آمد دستهايش دراز مى شد و پاهايش كوتاه مى شد، و موهاى يالش بلند و بسيار بود و از جانب راست آويخته بود و دو بال از پى سر داشت .(1241)
و كلينى و ابن بابويه به سندهاى صحيح از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه : چون حق تعالى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را به آسمان هفتگانه بالا برد در آسمان اول بر او بركت فرستاد، و در آسمان دوم فرايض خود را به او تعليم نمود، و در آسمان سوم محملى از نور براى او فرستاد كه در آن محمل چهل نوع از نور بود از انوارى كه بر دور عرش الهى مى باشد كه ديده هاى نظر كنندگان تاب ديدن آنها ندارد: يكى از آن نورها نور زردى بود كه جميع زرديها از آن زرد شده است ، و يكى از آنها نور سرخى بود كه جميع سرخيها آن سرخ شده است ، و يكى از آنها نور سفيدى بود كه جميع سفيديها از آن سفيد شده است ، و همچنين ساير نورها به عدد انوار و رنگها، و در آن محمل حلقه ها و سلسله ها و زنجيرها از نقره بود.
پس حضرت را در آن محمل نشاندند و بردند به آسمان اول ، چون ملائكه را نظر بر آن انوار افتاد تاب ديدن آنها نياوردند و به اطراف آسمان گريختند و گفتند: سبوح قدوس ربنا و رب الملائكه و الروح و گفتند: چه بسيار شبيه است اين نورها به انوار جلال عرش پروردگار ما، پس جبرئيل گفت : ((الله اكبر الله اكبر)) پس ملائكه ساكن شدند و درهاى آسمان گشوده شد و ملائكه جمع شدند نزد آن حضرت و بر او سلام كردند و گفتند: يا محمد! چگونه است حال برادر تو على ؟ گفت : بخير است حال او، گفتند: چون او را ببينى سلام ما را به او برسان ، حضرت فرمود كه : شما او را مى شناسيد؟ گفتند: چگونه او را نشناسيم و حال آنكه حق تعالى پيمان تو و پيمان او را از ما گرفت در روز الست و ما پيوسته بر تو و بر او صلوات مى فرستيم ؛ پس حق تعالى در آسمان اول چهل نوع از انواع نور بر محمل آن جناب افزود كه هيچيك از آنها شباهت به نورهاى اول نداشت و حلقه ها و زنجيرها بر آن محمل افزود.
و آن حضرت را به آسمان دوم بالا بردند، چون به نزديك در آسمان دوم رسيد ملائكه به اطراف آسمان گريختند و به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح چه بسيار شبيه است اين نور به نور پروردگار ما، پس جبرئيل گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه اشهد ان لا اله الا اللّه چون اين صدا را شنيدند ملائكه نزد آن حضرت جمع شدند و درهاى آسمان گشوده شد و گفتند: اى جبرئيل ! اين كيست با تو؟ جبرئيل گفت : اين محمد است ، گفتند: مبعوث شده است ؟ گفت : بلى ؛ حضرت فرمود كه : پس ‍ ملائكه به سرعت تمام بسوى من دويدند و بر من سلام كردند و گفتند: برادر خود را از ما سلام برسان ، گفتم : شما او را مى شناسيد؟ گفتند: چگونه او را نشناسيم و حال آنكه حق تعالى پيمان ولايت و اعانت و محبت تو را و او را و شيعيان او را تا روز قيامت از ما گرفت و ما در هر روز پنج نوبت تفحص شيعيان او مى كنيم و به روهاى ايشان نظر مى كنيم يعنى در وقت نمازها؛ پس حق تعالى چهل نوع ديگر از انواع نور براى من زياده گردانيد كه شباهتى به نورهاى سابق نداشت و حلقه ها و زنجيرهاى ديگر اضافه نمود.
و چون مرا به آسمان سوم بالا بردند ملائكه به اطراف آسمان گريختند و گفتند: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح و گفتند: چه بسيار شبيه است اين نورها به نورهاى پروردگار ما، پس جبرئيل گفت : اشهد ان محمدا رسول الله اشهد ان محمدا رسول الله ، ملائكه چون اين شهادت را شنيدند بسوى من دويدند و درهاى آسمان را گشودند و گفتند: مرحبا بر پيغمبر اول كه پيش از همه خلق آفريده شده و از همه افضل است ، و آخر كه بعد از همه پيغمبران مبعوث گرديده است ، و حاشر كه در زمان او قيامت بر پا خواهد شد، و ناشر كه پهن كننده علوم و خيرات و كمالات است در ميان خلق يعنى محمد كه خاتم پيغمبران است ، و مرحبا به على كه بهترين اوصياء است ؛ پس ملائكه بر من سلام كردند و از حال على سوال كردند، گفتم : او را در زمين خليفه خود كرده ام و به جاى خود گذاشته ام آيا او را مى شناسيد؟ گفتند: بلى چگونه او را نشناسيم و حال آنكه در هر سال يك مرتبه به حج بيت المعمور مى رويم و در آنجا نامه سفيدى هست كه در آن نام محمد و على و حسن و حسين و امامان فرزندان حسين و شيعيان ايشان تا روز قيامت نوشته است و ما پيوسته براى بركت دست بر سر ايشان مى كشيم ؛ پس باز حق تعالى چهل نوع از انواع نور كه شبيه نبودند به نورهاى سابق و حلقه ها و زنجيرهاى ديگر بر محمل من افزود.
و مرا بالا بردند بسوى آسمان چهارم و در آنجا ملائكه سخنى نگفتند و صداهاى آهسته مى شنيدم كه گويا در سينه هاى ايشان پيچيده بود و ملائكه به سرعت بسوى من جمع شدند و درهاى آسمان را براى من گشودند پس جبرئيل گفت : حى على الصلوه حى على الصلوه ، حى على الفلاح حى على الفلاح ملائكه گفتند: دو صدا است كه به يكديگر مقرونند - به محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر پا مى شود نماز و به على عليه السلام مى رسند به فلاح و رستگارى - پس جبرئيل گفت : قد قامت الصلوه قد قامت الصلوه ملائكه گفتند: اين براى شيعيان على عليه السلام است كه ايشان نماز را چنانكه بايد بر پا مى دارند تا روز قيامت ، پس ملائكه پرسيدند: در كجا گذاشتى برادر خود على عليه السلام را و چه حال دارد او؟ گفتم : شما او را مى شناسيد؟ گفتند: بلى مى شناسيم او را و شيعيان او را و ارواح شيعيان او نورهايند در دور عرش الهى ، و در بيت المعمور نامه اى از نور هست كه در آن از نور نوشته است نام محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان ذريت حسين و نامهاى شيعيان ايشان يكى بر آنها زياد نمى شود و يكى كم نمى شود و آن نامه پيمانى است كه بر ما گرفته اند و در هر جمعه آن پيمان را بر ما مى خوانند.
پس سجده شكر حق تعالى بجا آوردم و در سجده نداى حق تعالى به من رسيد كه : سر خود را بردار از سجده ، چون سر برداشتم ديدم كه آسمانها شكافته شده و حجابها از پائين و بالا برداشته شده بود، پس به من ندا رسيد كه : به زير پاى خود نظر كن ، چون نظر كردم خانه كعبه شما را ديدم كه در برابر بيت المعمور بود كه اگر از دست خود چيزى مى انداختم بر روى كعبه مى افتاد، پس ندا رسيد: اى محمد! اين حرم است و توئى پيغمبر محترم كه حرمت حرم از توست و هر چه در زمين هست در آسمان مثالى و شبيهى دارد؛ پس پروردگار من مرا ندا كرد: يا محمد! دست خود را بگشا تا بگيرى از آبى كه از ساق راست عرش من مى ريزد، پس آب عرش ريخت و دست راست خود را پيش داشتم و آب را گرفتم و به اين سبب سنت شد كه آب وضو را به دست راست بردارند، پس ندا رسيد كه به اين آب روى خود را بشوى تا آنكه چون انوار عظمت و جلال مرا مشاهده نمائى پاك و مطهر باشى ، پس دست راست و چپ خود را تا مرفق بشوى كه مى خواهى به دستهاى خود كلام مرا بگيرى و باترى كه در دست تو بماند سر و پاهاى خود را تا كعب مسح كن ، اما مسح سر براى آن است كه مى خواهم دست رحمت بر سرت كشم و بركت خود را بر تو فرو فرستم ، و اما مسح پاها براى آن است كه مى خواهم تو را به مكانى چند بالا برم كه كسى پيش از تو پا بر آنجاها نگذاشته است و بعد از تو كسى پا بر آنجاها نخواهد گذاشت - اين بود علت اذان و وضو و نماز كه براى امت آن حضرت مقرر گرديد -.
پس حق تعالى ندا كرد: يا محمد! رو به جانب حجر الاسود كن كه در مقابل توست و به عدد حجابهاى من مرا به بزرگى ياد كن و ((الله اكبر)) بگو، به اين سبب مقرر شد كه افتتاح نماز به هفت ((الله اكبر)) بكنند زيرا كه حجابها هفت حجاب بود و هر مرتبه كه آن حضرت يك ((الله اكبر)) مى گفت يك حجاب را طى مى كرد، و چون سه حجاب را طى كرد به دريائى از درياهاى نور رب غفور رسيد، و چون دو تكبير ديگر گفت و دو حجاب ديگر را طى كرد به درياى ديگر از درياهاى نور رسيد، و چون دو تكبير ديگر گفت و حجاب ششم و هفتم را طى كرد به درياى ديگر از درياهاى نور رسيد؛ و به اين سبب مقرر شد كه سه تكبير افتتاح را پياپى بگويند و دعا بخوانند پس دو تكبير ديگر را پياپى بگويند و دعا بخوانند پس دو تكبير ديگر را پياپى بگويند و دعاى توجه بخوانند چنانكه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به اذان و اقامه و هفت تكبير افتتاح هفت آسمان و هفت حجاب عظمت و جلال را طى كرد و به مقام قرب و مخاطبه كريم ذوالجلال رسيد، و نماز معراج مومن است و مومن كامل نيز چون چنين كند و تكبيرات هفتگانه را بگويد حجب ظلمانيه كه به سبب خطاها و علائق دنيا ميان او و حق تعالى بهم رسيده مرتفع مى گردد و به مقام قرب و خطاب با جناب رب الارباب مى رسد.
پس حق تعالى به آن جناب خطاب فرمود كه : اكنون به مقام قرب و وصال من رسيدى نام مرا ببر، حضرت گفت : ((بسم الله الرحمن الرحيم )) و به اين سبب در اول سوره ((بسم الله )) مقرر شد.
پس ندا كرد آن حضرت را كه : مرا حمد كن ، حضرت گفت : ((الحمد لله رب العالمين )) و در خاطر خود گفت : ((شكرا)).
حق تعالى فرمود: بار ديگر مرا نام ببر چون از خود چيزى به خاطر گذرانيدى ، پس بار ديگر گفت : ((الرحمن الرحيم )) تا آنكه به الهام حق تعالى سوره حمد را تمام كرد، و چون ((ولا الضالين )) گفت ، حضرت در خاطر خود گفت : ((الحمد لله رب العالمين شكرا)) پس حق تعالى خطاب كرد: يا محمد! چون قرآن را قطع كردى به حمد من بار ديگر نام مرا ياد كن ، پس بار ديگر گفت : ((بسم الله الرحمن الرحيم )) و به اين سبب در اول سوره نيز ((بسم الله )) مقرر شد.
پس ندا رسيد كه سوره ((قل هو الله احد)) را بخوان چنانكه بر تو فرستادم كه آن سوره مشتمل است بر نعمت و وصف من و نسبت من با خلق من ، چون سوره توحيد را خواندم ندا فرمود كه : براى عظمت من خم شو و دست بر زانوهاى خود بگذار و بسوى عرش من نظر كن ، چون چنين كردم نورى از انوار عظمت و جلال حق مشاهده كردم كه مدهوش شدم و به الهام الهى گفتم : ((سبحان ربى العظيم و بحمده )) يعنى : ((به پاكى ياد مى كنم پروردگار عظيم خود را و به حمد و شكر او مشغولم ))، چون اين ذكر را خواندم اندكى به حال خود باز آمدم و دهشت نفس من تسكين يافت تا آنكه به الهام خدا هفت مرتبه اين ذكر را گفتم تا به حال خود باز آمدم ، و به اين سبب مقرر شد كه اين ذكر در ركوع مكرر خوانده شود.
پس خدا ندا كرد: سر بردار، چون از ركوع سر برداشتم صداى ملائكه را شنيدم كه تسبيح و تهليل و تحميد حق تعالى مى كردند پس گفتم : ((سمع الله لمن حمده ))، و چون نظر به جانب بالا كردم و نورى عظيمتر از نور اول ديدم كه مرغ عقلم پرواز كرد و دهشتم از اول زياده شد، پس از دهشت آن حال نزد ملك ذو الجلال به سجده افتادم و رو بر زمين تذلل نهادم و براى علو آنچه ديده بودم به الهام خداوند اعلا هفت مرتبه گفتم : سبحان ربى الاعلى و بحمده و هر مرتبه كه اين ذكر را مى گفتم قدرى از دهشت و حيرت خود را كمتر مى يافتم تا آنكه از حالت تحير باز آمدم و به كمال معرفت حق فايز گرديدم ؛ پس سر از سجده برداشتم و نشستم تا مرا از آن دهشت و حيرت و گرانى انوار عظمت استراحتى حاصل شود، پس به الهام حق بار ديگر به جانب بالا نظر كردم و نورى از آن انوار ديگر رباينده تر مشاهده كردم و بار ديگر بى اختيار نزد خداوند قهار به سجده افتادم و باز هفت مرتبه سبحان ربى الاعلى و بحمده گفتم و چون قابليت مشاهده انوار مرا افزون شد بار ديگر سر برداشتم و اندكى نشستم و بسوى آن انوار نگريستم ، پس به اين سبب دو سجده مقرر شده و نشستن بعد از دو سجده سنت شد.
پس برخاستم و بار ديگر به خدمت پروردگار خود به بندگى ايستادم و حق تعالى ندا كرد مرا كه : بار ديگر سوره حمد بخوان ، چون خواندم ندا رسيد كه : سوره ((انا انزلناه فى ليله القدر)) را بخوان كه مشتمل است بر بزرگوارى تو و اهل بيت تو تا روز قيامت .
پس بار ديگر ركوع و سجود كردم چنانكه در ركعت اول بجا آوردم ، و چون خواستم برخيزم حق تعالى مرا ندا كرد كه : يا محمد! ياد كن نعمتهاى مرا بر خود و نام مرا ببر، پس به الهام حق تعالى گفتم بسم الله و بالله و لا اله الا اللّه و الاسماء الحسنى كلها لله ، و چون شهادتين گفتم حق تعالى فرمود: صلوات فرست بر خود و بر اهل بيت خود، گفتم : صلى الله على و على اهل بيتى ، پس خدا بر من و بر اهل بيت من صلوات فرستاد.
و چون نظر كردم صفهاى ملائكه و ارواح پيغمبران را ديدم كه در عقب من صف كشيده اند، پس حق تعالى مرا ندا كرد كه : سلام كن بر ايشان ، گفتم : السلام عليكم و رحمة الله و بركاته پس حق تعالى فرمود: يا محمد! منم سلام و تحيت و رحمت و بركات توئى و امامان بعد از تو.
پس خدا مرا كرد كه به جانب چپ التفات نكنم و اول سوره اى كه من بعد از ((قل هو الله احد)) شنيدم سوره ((انا انزلناه )) بود.
و چون نماز معراج دو ركعت بود، به اين سبب در دو ركعت اول شك و سهو نمى باشد و اين نماز ظهر بود و اول نمازى بود كه بر آن حضرت واجب شد.(1242)
و شيخ كراجكى روايت كرده از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: در شب معراج حق تعالى مرا ندا كرد كه : سوال كن از پيغمبران گذشته كه بر چه چيز مبعوث شدند؟ چون از ايشان پرسيدم گفتند: ما همه مبعوث شديم بر پيغمبرى تو و امامت على بن ابى طالب و امامان فرزندان شما؛ پس خدا به من وحى فرستاد كه : نظر كن به جانب راست عرش ، چون نظر كردم صورت على و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد باقر و جعفر صادق و موسى كاظم و على بن موسى الرضا و محمد تقى و على نقى و حسن عسكرى و مهدى صلوات الله عليهم اجمعين را ديدم كه در درياى نور نماز مى كردند، پس حق تعالى فرمود: اينها حجتهاى من و اولياء و دوستان منند و مهدى كه آخر ايشان است انتقام خواهد كشيد از دشمنان من .(1243)
و ايضا به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون به معراج رفتم به هيچ گروه از ملائكه نگذشتم مگر آنكه از من سوال كردند از على بن ابى طالب عليه السلام تا آنكه گمان كردم نام على در آسمانها از نام من مشهورتر است ، چون به آسمان چهارم رسيدم و ملك موت را ديدم گفت : يا محمد! هر بنده اى كه خدا آفريده است من قبض روح او مى نمايم بغير از تو و على كه حق تعالى به دست قدرت خود قبض روح شما مى نمايد، و چون به زير عرش رسيدم على بن ابى طالب را ديدم كه در زير عرش ايستاده است گفتم : يا على ! تو پيش از من آمدى ؟ جبرئيل گفت : يا محمد با كى سخن مى گوئى ؟ گفتم : با برادرم على ، گفت : يا محمد! اين على نيست وليكن ملكى است از ملائكه رحمان كه خدا او را به صورت على خلق كرده است و ما ملائكه مقربان هرگاه مشتاق مى شويم به لقاى على عليه السلام اين ملك را زيارت مى كنيم براى كرامت على عليه السلام نزد حق تعالى .(1244)
و شيخ حسن بن سليمان روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون به معراج رفتم و به مرتبه قاب قوسين او ادنى رسيدم در آنجا صورت على را ديدم و حق تعالى مرا ندا كرد: اين صورت را مى شناسى ؟ عرض كردم : بلى اين صورت على بن ابى طالب است ؛ پس حق تعالى وحى فرمود بسوى من كه : فاطمه را به او تزويج كن و او را خليفه خود گردان .(1245)
و ايضا از كتاب معراج ابن بابويه روايت كرده است به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام كه : چون پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را به معراج بردند آن حضرت را بر تختى از ياقوت سرخ نشانيدند كه آن تخت را از زبرجد سبز مرصع كرده بودند و ملائكه آن تخت را به آسمان بردند، پس جبرئيل گفت : يا محمد! اذان بگو، آن حضرت گفت : ((الله اكبر الله اكبر)) و ملائكه نيز گفتند: پس گفت : ((اشهد ان لا اله الا اللّه )) و ملائكه نيز گفتند: پس گفت ((اشهد ان محمدا رسول الله )) پس ملائكه گفتند: شهادت مى دهيم كه توئى رسول خدا چه شد وصى تو على ؟ حضرت فرمود: او را به جاى خود در ميان امت خود گذاشتم ، ملائكه گفتند: نيكو خليفه در ميان امت خود گذاشته اى بدرستى كه حق تعالى طاعت او را بر ما واجب گردانيده است .
پس او را به آسمان دوم بردند و ملائكه همان سوال كردند، و همان گفتند كه ملائكه آسمان اول گفتند، و در هر آسمان چنين بود تا آنكه آن حضرت را به آسمان هفتم بالا بردند و در آنجا عيسى عليه السلام را ملاقات كرد و عيسى عليه السلام بر آن حضرت سلام كرد و از حال على بن ابى طالب عليه السلام سوال كرد، حضرت فرمود: او را جانشين خود كردم در ميان امت خود، عيسى عليه السلام گفت : نيكو خليفه اى براى خود اختيار كرده اى كه حق تعالى اطاعت او را بر ملائكه واجب كرده است ، پس موسى و ساير پيغمبران عليهم السلام را ملاقات كرد و همه در باب على عليه السلام گفتند آنچه عيسى عليه السلام گفت ، پس حضرت از ملائكه پرسيد: كجاست پدر من ابراهيم ؟ گفتند: او با اطفال شيعيان على است ، چون حضرت داخل بهشت شد ديد كه ابراهيم عليه السلام در زير درختى نشسته است كه آن درخت پستانها دارد مانند پستانهاى گاو و اطفال نزد او هستند و هر يك يكى از آن پستانها را در دهان دارند و چون پستان از دهان يكى از آنها بيرون مى آيد ابراهيم عليه السلام بر مى خيزد و باز پستان را در دهان او مى گذارد، چون ابراهيم عليه السلام آن حضرت را ديد سلام كرد و احوال على عليه السلام را از او پرسيد: حضرت فرمود: او را به جاى خود در ميان امت خود گذاشتم ، ابراهيم عليه السلام گفت : نيكو خليفه و جانشينى براى خود اختيار كرده اى بدرستى كه خدا بر ملائكه اطاعت او را واجب گردانيده است و اينها اطفال شيعيان اويند من از حق تعالى سوال كردم كه مرا مامور كند تربيت ايشان كنم و هر جرعه اى كه هر يك از ايشان از اين پستانها مى آشامد در آن جرعه لذت و مزه جميع ميوه ها و نهرهاى بهشت را مى يابد.(1246)
و ايضا از كتاب مزبور روايت كرده است از جابر انصارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود چون شب معراج مرا به آسمان هفتم بردند بر در هر آسمان ديدم نوشته بود: لا اله الا اللّه محمد رسول الله على بن ابى طالب امير المومنين ، چون به حجابهاى نور رسيدم بر هر حجابى اين را نوشته ديدم ، و چون به عرش رسيدم بر هر ركن عرش ‍ اين را نوشته ديدم .(1247)
و باز از كتاب مزبور روايت كرده است از اعمش از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج چون به آسمان پنجم رسيدم صورت على بن ابى طالب را در آنجا مشاهده كردم ، گفتم : اى جبرئيل ! اين چه صورت است ؟ گفت : يا محمد! ملائكه خواهش كردند كه از مشاهده جمال على بهره مند گردند، عرض كردند: خداوندا! فرزندان آدم در دنيا بهره مند مى شوند هر بامداد و پسين به مشاهده خورشيد جمال على بن ابى طالب كه دوست و محبوب حبيب تو محمد صلى الله عليه و آله و سلم است و خليفه اوست و وصى و امين اوست پس ما را نيز بهره مند فرما به صورت آن حضرت به قدر آنچه اهل دنيا به اين سعادت فايز مى گردند، پس حق تعالى صورت آن حضرت را از نور قدس خود آفريد و صورت على نزد ايشان است كه در شب و روز او را زيارت مى كنند و هر بامداد و پسين از مشاهده جمال او متمتع مى شوند.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون ابن ملجم ملعون ضربت بر سر مبارك آن حضرت زد صورت همان ضربت بر آن صورت مقدس ظاهر شد و هر بامداد و پسين كه ملائكه آن صورت را زيارت مى كنند بر ابن ملجم لعنت مى كنند، و چون حسين بن على عليه السلام شهيد شد ملائكه فرود آمدند و آن حضرت را به آسمان بردند تا او را با صورت على عليه السلام در آسمان پنجم باز داشتند، پس هر فوج از ملائكه كه از آسمان هاى بالا به زير مى آيند يا از آسمانهاى زير به بالا مى روند براى زيارت على عليه السلام و آن امام شهيد و به خون آلوده را مى بينند يزيد و ابن زياد و جميع قاتلان آن حضرت را لعنت مى كنند، و اين امر مستمر است تا روز قيامت .
اعمش گفت : حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين حديث از علمهاى مخزون مكنون ماست ، روايت مكن اين را مگر به كسى كه اهل اين دانى .(1248)
و ايضا از كتاب مذكور روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون به معراج رفتم هيچ سخن شيرين تر و خوشايندتر از سخن پروردگار خود نشنيدم ، پس ‍ گفتم : خداوندا! ابراهيم را خليل خود گردانيدى و با موسى سخن گفتى و ادريس را به مكان بلند بالا بردى و داود را زبور دادى و سليمان را ملكى دادى كه ديگرى را سزاوار نباشد، پس به من چه عطا مى فرمائى ؟ حق تعالى فرمود: اى محمد! تو را خليل خود گردانيدم چنانكه ابراهيم را خليل خود گردانيدم ، و با تو سخن گفتم چنانكه با موسى سخن گفتم ، و فاتحه الكتاب و سوره بقره را به تو دادم و به هيچ پيغمبرى نداده بودم ، و تو را به هر سياه و سفيد و سرخ از اهل زمين و به جميع جن و انس مبعوث گردانيدم ، و زمين را براى تو و امت تو نمازگاه و پاك كننده گردانيدم ، و غنيمت را براى تو و امت تو حلال كردم ، و تو را به ترسى كه در دل دشمنان تو افكندم يارى كردم كه در دو ماه راه دشمن از تو مى ترسد، و بهترين كتابها را براى تو فرستادم كه شاهد بر جميع كتابها است و به لغت عربى است و مجموعه علوم اولين و آخرين است ، و نام تو را بلند گردانيدم كه در هر جا كه من مذكور شوم تو با من مذكور شوى .(1249)
و ايضا از كتاب مزبور روايت كرده است از سلمان فارسى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون در شب معراج مرا به آسمان اول بردند قصرى ديدم از نقره سفيد كه دو ملك بر در آن قصر ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم : از ايشان بپرس كه اين قصر از كيست ؟ چون پرسيد گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم ؛ چون به آسمان دوم رفتم در آنجا قصرى از طلاى سرخ ديدم نيكوتر از آن قصر اول و بر در آن قصر دو ملك ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم از ايشان پرسيد كه : اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم ؛ چون به آسمان سوم رفتم باز قصرى ديدم از ياقوت سرخ و دو ملك ديدم در آن قصر ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم از ايشان پرسيد: اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم ؛ و چون به آسمان چهارم رفتم قصرى ديدم از در سفيد و دو ملك بر در آن ايستاده بودند، پرسيدم : اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از فرزندان هاشم ؛ چون به آسمان پنجم رفتم قصرى ديدم از در زرد و دو ملك بر درش ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم از ايشان پرسيد: اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم و چون به آسمان ششم رفتم قصرى ديدم از مرواريد تر و دو ملك بر درش ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم از ايشان پرسيد: اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از بنى هاشم ؛ و چون به آسمان هفتم رفتم قصرى ديدم از نور عرش الهى و بر در آن قصر دو ملك ايستاده بودند، جبرئيل را گفتم كه پرسيد: اين قصر از كيست ؟ گفتند: از جوانى است از فرزندان بنى هاشم .
پس از آنجا بالا رفتم و پيوسته از نور به ظلمت مى رفتم و از ظلمت به نور مى رفتم تا به درخت سدره المنتهى رسيدم و در آنجا جبرئيل از من جدا شد، گفتم : اى خليل من ! در چنين مكانى مرا تنها مى گذارى ؟ جبرئيل گفت : بحق آن خداوندى كه تو را به راستى فرستاده است اين مكان كه تو طى كردى هيچ پيغمبر مرسل و ملك مقرب به اين مكان نيامده است و مرا ياراى آن نيست كه از آن بالاتر بيايم و تو را به رب العزه مى سپارم ، پس از آنجا به درياهاى نور افتادم و امواج عظمت و جلال مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور مى افكند تا مرا باز داشت خداى رحمان در ملكوت خود در آن مكان كه مى خواست ، پس مرا ندا كرد: اى احمد! بايست در خدمت من ، چون نداى حق را شنيدم بر خود بلرزيدم و از خود تهى گرديدم .
پس بار ديگر از ملكوت اعلى ندا رسيد: يا احمد، عرض كردم : لبيك ربى و سعديك ، اينك بنده توام و در خدمت تو ايستاده ام ، ندا رسيد: خداوند عزيز تو را سلام مى رساند، عرض كردم : اوست سلام و از اوست سلام و بسوى او بر مى گردد سلام .
بار ديگر ندا رسيد: اى احمد، عرض كردم : لبيك و سعديك اى سيد و مولاى من ، فرمود آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ، پس به الهام حق تعالى گفتم والمومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله تا غفرانك ربنا و اليك المصير.(1250)
پس حق تعالى فرمود لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ، پس عرض كردم ربنا لا تؤ اخذنا ان نسينا او اخطاءنا تا فانصرنا على القوم الكافرين (1251)؛ پس حق تعالى فرمود: آنچه طلب كردى به تو و امت تو عطا كردم .
و چون از مناجات پروردگار خود فارغ شدم نداى حق به من رسيد كه : كى را در زمين جانشين و خليفه خود كردى ؟ عرض كردم : خداوندا! بهترين ايشان را كه پسر عم من است بر ايشان خليفه كردم ، پس ندا رسيد: يا احمد! كيست پسر عم تو؟ عرض كردم : خداوندا! تو بهتر مى دانى على بن ابى طالب را خليفه خود كردم ، پس هفت مرتبه از ملكوت اعلى ندا رسيد كه : يا احمد! با على بن ابى طالب نيكو سلوك كن و حرمت او را رعايت نما.
پس ندا فرمود: نظر كن به جانب راست عرش ، چون نظر كردم ديدم كه به ساق راست عرش نوشته است : خداوندى بجز من نيست و شريك ندارم و محمد رسول من است و او را قوت بخشيدم به على ، اى احمد! نام تو را نام خود اشتقاق كردم ، منم خداوند محمود حميد و توئى محمد، و نام پسر عم تو را از نام خود اشتقاق كردم ، منم خداوند اعلا و اوست على ، اى ابوالقاسم ! برگرد هدايت كننده و هدايت يافته ، نيك آمدى و نيك رفتى خوشا حال تو و خوشا حال كسى كه به تو ايمان آورد و تو را تصديق نمايد.
پس به درياى نور افتادم و موجهاى آن دريا مرا فرود آورد، و چون به جبرئيل رسيدم نزد سدره المنتهى جبرئيل گفت : اى خليل من ! خوش رفتى و خوش آمدى ، چه گفتى و چه شنيدى ؟ من آنچه گفتنى بود به او گفتم و آنچه نهفتنى بود نهفتم ؛ پس گفت : آخر ندائى كه تو را نام گردانيد چه بود؟ گفتم : اين بود كه : اى ابوالقاسم ! برگرد هدايت كننده و هدايت يافته ؛ جبرئيل گفت : نپرسيدى كه چرا تو را ابوالقاسم نام كرد؟ گفتم : نه يا روح الله ، ناگاه از ملكوت اعلى ندا رسيد: اى احمد! تو را ابوالقاسم كنيت كردم براى آنكه تو رحمت مرا در قيامت ميان بندگان من قسمت خواهى كرد، جبرئيل گفت : گوارا باد تو را كرامت پروردگار تو اى حبيب من سوگند مى خورم بآن خداوندى كه تو را به رسالت فرستاده است كه اين كرامت را كه به تو داد به احدى قبل از تو نداده است .
پس با جبرئيل برگشتم و چون به آسمان هفتم به نزد آن قصر رسيدم جبرئيل را گفتم كه : از آن دو ملك سوال كن كه آن جوان هاشمى كه صاحب اين قصر است كيست ؟ چون سوال كرد گفتند على بن ابى طالب پسر عم محمد است و همچنين به هر يك از آن قصرها كه رسيدم و جبرئيل سوال كرد، ملائكه چنين جواب گفتند.(1252)
و كلينى به سند حسن از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : چون جبرئيل پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را به معراج برد به مكانى رسيد و ايستاد و آن حضرت را گفت : بالا رو، حضرت فرمود: اى جبرئيل ! مرا در چنين حالى تنها مى گذارى ؟ گفت : يا محمد! برو كه به مكانى رسيده اى كه هيچ بشر قبل از تو به اين مكان نرسيده بود و بعد از تو نخواهد رسيد.(1253)
و در حديث معتبر ديگر روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السلام سوال كردند كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چند مرتبه به معراج رفت ؟ فرمود: دو مرتبه ؛ و فرمود: جبرئيل آن جناب را به مرتبه اى رسانيد و گفت : بايست در اينجا كه اين مكانى است كه هيچ ملك و پيغمبر به اين مكان نرسيده اند و بدرستى كه پروردگار تو بر تو صلوات مى فرستد و مى گويد: سبوح قدوس انا رب الملائكه و الروح سبقت رحمتى غضبى يعنى : ((منم بسيار مقدس و بسيار منزه و منم پروردگار ملائكه و روح ، سبقت گرفته است رحمت من بر غضب من ))، حضرت عرض كرد: ((اللهم عفوك عفوك )) ((خداوندا! عفو و بخشش و آمرزش تو را مى طلبم ))، پس به مقام قاب قوسين رسيد و نزد حجابى از نور رسيد كه مى درخشيد و آن حجاب از زبرجد سبز بود و مانند سوراخ سوزنى از انوار جلال و عظمت حق بر او جلوه كرد پس نداى حق به او رسيد كه : يا محمد، عرض كرد: لبيك اى پروردگار من ، حق تعالى فرمود: كى را براى امت خود اختيار كرده اى بعد از خود؟ عرض كرد: خدا بهتر مى داند، حق تعالى فرمود: على بن ابى طالب امير المومنان و سيد مسلمانان و پيشواى رو سفيدان و دست و پا سفيدان است .
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: امامت على بن ابى طالب عليه السلام از آسمان آمد و حق تعالى خود به پيغمبرش فرمود بى آنكه ملكى در ميان باشد.(1254)
مولف گويد: مى تواند بود كه دو مرتبه در مكه معراج واقع شده باشد و باقى صد و بيست مرتبه در مدينه واقع شده باشد؛ يا معراج به عرش دو مرتبه شده باشد و باقى به آسمان شده باشد؛ يا دو مرتبه جسمانى باشد و باقى روحانى ؛ والله يعلم .
و به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چون آن حضرت به معراج رفت و به نزديك بيت المعمور رسيد وقت نماز شد، پس جبرئيل اذان و اقامه گفت و آن حضرت پيش ايستاد و ملائكه و پيغمبران در عقب او صف كشيده و نماز كردند.(1255)
و به سند صحيح ديگر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون حق تعالى در شب معراج مرا به ملكوت اعلا برد از عقب حجاب وحى ها به من فرمود كه ملكى در ميان نبود، و از جمله آن وحى ها آن بود كه : يا محمد! هر كه ولى و دوست مرا ذليل گرداند چنان است كه با من محاربه كرده است و هر كه با من محاربه كند من با او محاربه مى كنم ، من عرض كردم : خداوندا! كيست ولى تو؟ فرمود: هر كه ايمان آورد به تو و وصى تو و امامان فرزندان شما و ايشان را امام خود داند.(1256)
و به سند معتبر روايت كرده است كه نافع به حضرت امام محمد باقر عليه السلام گفت : مسئله اى از تو مى پرسم كه جواب نتواند گفت مگر پيغمبر يا وصى او، حضرت باقر عليه السلام فرمود: آن چه مسئله است ؟ عرض كرد: مرا خبر ده كه ميان عيسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله و سلم چند سال فاصله بود؟ حضرت فرمود: به قول من پانصد و به قول تو ششصد سال ؛ عرض كرد: مرا خبر ده از تفسير قول حق تعالى و اساءل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن الهه يعبدون (1257) يعنى : ((سوال كن از آنها كه فرستاديم ايشان را قبل از تو به پيغمبرى كه آيا قرار داديم بغير از خداى رحمان خدايانى كه پرستيده شوند))، نافع گفت : هرگاه ميان محمد صلى الله عليه و آله و سلم و عيسى عليه السلام پانصد سال فاصله بود چگونه خدا او را امر كرد كه از پيغمبران سوال كند؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: چون حق تعالى محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به معراج برد از جمله آياتى كه به او نمود آن بود كه در بيت المقدس ارواح جميع پيغمبران را نزد آن حضرت جمع كرد و جبرئيل را فرمود اذان و اقامه گفت و در اذان ((حى على خير العمل )) گفت و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پيش ايستاد و پيغمبران همه با او نماز كردند و چون از نماز فارغ شد به امر الهى از ايشان پرسيد: بر چه چيز گواهى مى دهيد و چه چيز مى پرستيد؟ گفتند: گواهى مى دهيم كه خداوندى نيست بجز معبود يكتا و او را شريكى در آفرينش و معبوديت نيست و گواهى مى دهيم كه تو پيغمبر اوئى و بر اين اعتقاد از ما عهد و پيمان گرفته اند، نافع عرض كرد: راست گفتى اى ابوجعفر.(1258)
و به سند حسن از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : در شب معراج جبرئيل براق را براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم آورد و آن حضرت سوار شد و به بيت المقدس رفت و در آنجا ديد آنكه را ديد از برادران خود از پيغمبران ، و چون برگشت از معراج اصحاب خود را خبر داد كه : من در اين شب به معراج رفتم و وارد بيت المقدس شدم و بر براق سوار شدم و علامت راستى گفتار من آن است كه در عرض راه به قافله ابوسفيان رسيدم كه از شام مى آمدند و بر سر فلان آب فرود آمده بودند و شتر سرخى از ايشان گم شده بود و از پى آن مى گرديدند و آن قافله نزد طلوع آفتاب داخل خواهند شد و شتر سرخى در جلوى آن قافله خواهد بود، پس بعضى از كافران قريش بر سبيل استهزاء گفتند: طرفه سوار تندروى است كه در يك شب به شام مى رود و بر مى گردد در ميان شما جمعى هستند كه شام را ديده اند اگر راست مى گويد وصف بيت المقدس و قنديلها و ستونهاى آن را و كيفيت بازارهاى شام را از او بپرسيد تا دروغ او بر شما ظاهر گردد، چون پرسيدند جبرئيل صورت شام را در برابر آن حضرت باز داشت و هر چه مى پرسيدند حضرت نظر مى كرد و جواب ايشان مى فرمود تا آنكه همه جوابها را مطابق آنچه مى دانستند شنيدند و ايمان نياوردند از ايشان مگر اندكى ، پس حق تعالى اين آيه را فرستاد و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يومنون (1259) يعنى : ((نفع نمى بخشد آيات و معجزات و ترسانندگان جماعتى را كه ايمان نياورند)).(1260)
كلينى و شيخ طبرسى و ابن بابويه روايت كرده اند به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه : چون در شب معراج رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مقابل مسجد كوفه رسيد جبرئيل گفت : مقابل مسجد كوفه رسيده اى كه مسجد پدر تو آدم عليه السلام و مصلاى پيغمبران است پس فرود آى و نماز كن ، و حضرت را فرود آورد و در آنجا دو ركعت نماز كرد و به آسمان بالا رفت .(1261)
و در كتاب اختصاص از امام على النقى عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج چون به آسمان چهارم رسيدم در آنجا قبه اى ديدم كه از آن بهتر نديده بودم و آن چهار ركن داشت و چهار در داشت و همه از استبرق سبز بود، گفتم : اى جبرئيل ! اين قبه چيست كه در آسمان از آن نيكوتر نديدم ؟ گفت : اى حبيب من ! اين صورت شهرى است كه آن را ((قم )) مى گويند و بندگان مومن خدا در آنجا جمع خواهند شد و انتظار شفاعت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در قيامت خواهند كشيد و بر ايشان غمها و اندوه ها و المها وارد خواهد شد، راوى گفت : از امام عليه السلام پرسيدم : فرج ايشان كى خواهد بود؟ فرمود: وقتى كه آب براى ايشان بر روى زمين ظاهر گردد.(1262)
و ابن بابويه به سند صحيح از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شبى كه مرا به معراج بردند جبرئيل مرا بر دوش ‍ راست خود نشانيد و در عرض راه به زمين سرخى رسيدم از زعفران خوشرنگتر و از مشك خوشبوتر و در آنجا مرد پيرى ديدم كه كلاه درازى بر سر داشت ، از جبرئيل پرسيدم : اين چه زمين است ؟ گفت : اين بقعه اى است كه شيعيان تو و شيعيان وصى تو على عليه السلام در اينجا خواهند بود، گفتم اين مرد پير كيست ؟ گفت : ابليس لعين است مى خواهد ايشان از ولايت على عليه السلام منع كند و بر فسق و فجور تحريص نمايد، گفتم : اى جبرئيل ! مرا بسوى آن بقعه فرو بر؛ پس مانند برق جهنده به يك چشم بر هم زدن مرا به آن موضع رسانيد و من به او خطاب كردم كه : ((قم )) يعنى : ((برخيز)) اى ملعون و شريك شو در مال و اولادان و زنان دشمنان ايشان كه تو را بر شيعيان من و شيعيان على سلطنتى نيست . پس از آن روز آن شهر را قم ناميدند براى آنكه حضرت به شيطان گفت ((قم )).(1263)
و سيد ابن طاووس به سند معتبر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: شبى در حجر اسماعيل خوابيده بودم ناگاه جبرئيل پاى مرا فشرد، چون بيدار شدم كسى را نديدم و چون به خواب رفتم بار ديگر پاى مرا فشرد، و چون بيدار شدم دستم را گرفت و مرا بر روى كرسى نشانيد مانند آشيان مرغان و به يك چشم همزدن ديدم كه در مكان ديگرم ، گفت : مى دانى در كجائى ؟ گفتم : نه ، گفت : اين بيت المقدس است كه حشر خلايق به اينجا خواهد شد؛ پس جبرئيل انگشت سبابه را بر گوش ‍ راست نهاد و اذان دوتا دوتا گفت و در آخر ((حى على خير العمل )) گفت و اقامه را دو تا دوتا گفت و در آخرش دو مرتبه ((قد قامت الصلوه )) گفت ، چون فارغ شد نورى از آسمان ساطع شد و به آن نور قبرهاى پيغمبران شكافته شد و از هر طرف لبيك گويان بسوى بيت المقدس آمدند، پس چهار هزار و چهار صد و چهارده پيغمبر جمع شدند و صف كشيدند و جبرئيل بازوى مرا گرفت و پيش داشت و گفت : اى محمد! نماز كن با پيغمبران كه برادران تواند و تو خاتم ايشانى و خاتم اولى است از مختوم ، چون به جانب راست خود نظر كردم پدرم ابراهيم خليل را ديدم كه دو حله سبز پوشيده بود و در جانب راستش دو ملك و در جانب چپش دو ملك ايستاده بودند، چون به جانب چپ خود نظر كردم برادر و وصى خود على بن ابى طالب را ديدم كه دو حله سفيد پوشيده بود و در هر طرفش دو ملك ايستاده بودند، چون او را ديدم بسيار شاد شدم ؛ و چون از نماز فارغ شدم به نزد ابراهيم عليه السلام رفتم و با من مصافحه كرد، دست راست مرا به هر دو دست خود گرفت و گفت : مرحبا اى پيغمبر شايسته و فرزند شايسته و فرستاده شده در زمان شايسته ، پس ‍ على بن ابى طالب آمد و ابراهيم عليه السلام به هر دو دست ، دست راست او را گرفت و مصافحه كرد و گفت : مرحبا اى فرزند شايسته و وصى پيغمبر شايسته ؛ چون صبح شد من و على هر دو در ابطح بوديم و هيچ تعب نكشيده بوديم (1264)
و ابن بابويه به سند معتبر از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه : چون جبرئيل مرا به آسمان برد دست مرا گرفته داخل بهشت كرد و بر مسندى از مسندهاى بهشت نشانيد و بهى به دستم داد ناگاه آن به شكافته شد و از ميان آن حورى بيرون آمد كه مژگانش مانند سينه كركس سياه بود و گفت : السلام عليك يا احمد السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا محمد گفتم : تو كيستى خدا تو را رحمت كند؟ گفت : منم راضيه مرضيه ، خداوند جبار مرا از سه چيز آفريده است ، پائين من از مشك است و بالاى من از كافور و ميان من از عنبر است و مرا به آب زندگانى خمير كرده اند و خداوند جليل به من فرمود: باش ، پس آفريده شدم براى پسر عم تو و وصى تو و وزير تو على بن ابى طالب عليه السلام .(1265)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه : شبى جبرئيل براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چهار پائى آورد از استر كوچكتر و از درازگوش بزرگتر و پاهايش بلندتر از دستهايش بود و آنچه چشم كار كند يك گام آن بود، و چون حضرت خواست سوار آن شود امتناع كرد، جبرئيل گفت : اين محمد است ، چون نام آن حضرت را شنيد طورى تواضع كرد كه به زمين چسبيد پس حضرت سوار آن شد و به هر بلندى كه بالا مى رفت دستهايش كوتاه و پاهايش بلند مى شد و چون به نشيب مى رفت دستهايش دراز و پاهايش كوتاه مى شد؛ پس در تاريكى شب به قافله پر بارى كه متعلق به ابوسفيان بود رسيدند و از صداى بال براق شتران رم كردند و كسى از آخر قافله غلام خود را كه در اول قافله بود ندا كرد: اى فلان ! شتران رم كردند و فلان شتر بارش افتاد و دستش شكست .
پس از آنجا گذشتند تا به بلقا رسيدند حضرت فرمود: اى جبرئيل ! من تشنه شدم ، جبرئيل كاسه آبى به آن حضرت داد و تناول نمود.
پس از آنجا گذشتند و به جماعتى رسيدند كه قلابهاى آتش به پاهاى ايشان زده بودند و سرنگون آويخته بودند، حضرت فرمود: اينها كيستند؟ جبرئيل عرض كرد: اينها گروهى اند كه حق تعالى ايشان را به حلال غنى فرموده است و طلب حرام مى كنند.
پس به جمعى رسيدند كه با سوزن و ريسمان آتش بدنهاى ايشان را مى دوختند، حضرت فرمود: اينها كيستند؟ جبرئيل عرض كرد: اينها بكارت زنان را به زنا مى بردند.
پس از آنجا گذشتند و به مردى رسيدند كه بسته هيزم را مى خواست بردارد و نمى توانست پس هيزم ديگر بالاى آنها مى گذاشت ، حضرت فرمود اين كيست ؟ جبرئيل عرض كرد اين صاحب قرض است كه اداى قرض نمى تواند كرد و ديگر قرض مى كند.
پس از آنجا گذشتند تا به كوه شرقى بيت المقدس رسيدند، حضرت در آنجا باد بسيار گرمى احساس نمود و صداى مهيبى شنيد، فرمود: اى جبرئيل ! اين چه باد بود و آن چه صدا بود؟ عرض كرد: آن باد و صدا از جهنم بود، حضرت فرمود: پناه مى برم به خدا از جهنم .
پس از جانب راست خود نسيم خوشبوئى و صدائى شنيد و از حقيقت آنها جويا شد، جبرئيل عرض كرد: اين شميم و صداى بهشت است ، حضرت فرمود: از خدا سوال مى كنم بهشت را.
پس از آنجا گذشتند و به دروازه بيت المقدس رسيدند و در آنجا نصرانى بود كه هر شب دروازه را مى بستند و كليدها را در زير سر او مى گذاشتند، در آن شب هر چند سعى كردند دروازه بسته نشد و به نزد او آمده گفتند: امشب دروازه بسته نمى شود، گفت : پاسبانان را مضاعف كنيد.
و چون داخل بيت المقدس شدند جبرئيل صخره بيت المقدس را برداشت و از زير آن سه قدح بيرون آورد: قدحى از شير و قدحى از عسل و قدحى از شراب ، چون قدح شير و قدح عسل را به آن حضرت داد تناول فرمود، و چون قدح شراب را داد حضرت فرمود: سيراب شدم و نمى خواهم ، جبرئيل گفت : اگر مى آشاميدى امت تو همه گمراه مى شدند و از تو متفرق مى شدند، پس در مسجد بيت المقدس نماز كرد و گروهى از پيغمبران به آن حضرت اقتدا كردند.
و در آن شب با جبرئيل ملكى فرود آمده بود كه هرگز به زمين نيامده بود پس در آنجا به نزديك آن حضرت آمد و عرض كرد: يا محمد! پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى گويد: اينها كليدهاى خزانه هاى زمين است اگر مى خواهى پيغمبر بنده باش و اگر مى خواهى كليدها را بگير و پيغمبر پادشاه باش ؛ جبرئيل اشاره كرد آن حضرت را كه : تواضع كن ، حضرت فرمود كه : مى خواهم پيغمبر بنده باشم و پادشاهى دنيا را نمى خواهم .
پس از آنجا به آسمان رفتند، و چون به در آسمان اول رسيدند جبرئيل گفت : در را بگشائيد، ملائكه گفتند: كيست با تو؟ گفت : محمد صلى الله عليه و آله و سلم است ، ملائكه گفتند: نيكو آمدنى آمده است ؛ و چون در را گشودند و داخل شدند آن حضرت به هر گروهى از ملائكه كه رسيد سلام كردند بر او و براى او دعا كردند و او را مشايعت كردند پس به مرد پيرى رسيدند كه در زير درختى نشسته بود و اطفال بسيار بر دور او بودند، حضرت پرسيد: اين مرد پير كيست و اين اطفال كيستند؟ جبرئيل گفت كه : اين پدر تو ابراهيم خليل عليه السلام است و اين كودكان اطفال مومنانند بر دور او كه ايشان را غذا مى دهد و تربيت مى كند.
و چون از آنجا گذشتند و به مردى رسيدند كه بر كرسى نشسته بود، و چون به جانب راست خود نظر مى كرد مى خنديد و شاد مى شد، و چون به جانب چپ خود مى نگريست اندوهناك مى شد و مى گريست ! حضرت پرسيد: اين كيست ؟ جبرئيل عرض كرد: اين پدر تو آدم است چون مى بيند آنها را كه داخل بهشت مى شوند از فرزندانش شاد و خندان مى شود و چون مى بيند آنها را كه داخل جهنم مى شوند از فرزندانش محزون و گريان مى شود.
پس از آنجا گذشتند و ملكى را ديدند كه بر كرسى نشسته پس آن ملك بر آن حضرت سلام كرد وليكن آن شادى و خوشروئى كه از ديگران ديد از او نديد، فرمود: اى جبرئيل ! من به هيچ ملك نگذشتم مگر از او ديدم آنچه مى خواستم از شادى و سرور بغير اين ملك ، جبرئيل عرض كرد: اين ((مالك )) خزانه دار جهنم است و او از همه ملائكه خوشروتر و خوشخوتر بود و چون حق تعالى جهنم را به او سپرد و مشاهده نمود عذابها را كه خدا براى عاصيان خود مهيا كرده است ديگر نخنديد.
پس از آنجا گذشت تا به مقام مناجات حق تعالى رسيد و پنجاه نماز بر امت او واجب گرديد و به شفاعت حضرت موسى عليه السلام استدعاى تخفيف نمود تا به پنج نماز رسيد، چون در برگشتن به حضرت ابراهيم عليه السلام رسيد گفت : يا محمد! امت خود را از من سلام برسان و خبر ده ايشان را كه بهشت آبش شيرين است و خاكش خوشبو است و زمينش ساده است و درختانش از سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اللّه و الله اكبر و لا حول و لا قوه الا بالله است ، پس امر كن امت خود را كه اين ذكرها را بسيار بگويند تا درختان ايشان در بهشت بسيار شود. پس در راه به قافله اى از قريش رسيدند.
چون حضرت فرود آمد خبر داد اهل مكه را از معراج و خبر داد ايشان را از قافله ابوسفيان و رم كردن شتران و شكستن پاى شتر ايشان ، و فرمود: نزد طلوع آفتاب آن قافله داخل مى شوند؛ و چون آفتاب طالع شد قافله داخل شدند و آنچه حضرت خبر داده بود همه را تصديق كردند.(1266)
و ابن بابويه و على بن ابراهيم در حديث موثق از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شبى در ابطح خوابيده بودم و على عليه السلام در دست راست من و جعفر در دست چپ من و حمزه نزديك من خوابيده بودند ناگاه صداى بال ملائكه را شنيدم و گوينده اى مى گفت كه : اى جبرئيل ! بسوى كداميك مبعوث شده اى ؟ جبرئيل اشاره بسوى من كرد و گفت : بسوى اين مبعوث شده ام و اين بهترين فرزندان آدم است و آن كه در دست راست اوست وصى و وزير و داماد و خليفه اوست در امت او، و آن ديگرى عموى اوست حمزه كه سيد الشهدا است ، و آن ديگر جعفر است پسر عم او كه دو بال رنگين خدا به او خواهد داد كه در بهشت با ملائكه پرواز كند، بگذارش كه ديده اش به خواب رود و گوشهايش بشنود و دلش خبر دار باشد، مثل او مثل پادشاهى است كه خانه اى ساخته باشد و خوانى گسترده باشد و بنده خود را به خوان خود دعوت كرده باشد: پادشاه ، خداوند عالميان است ؛ و خانه ، دنيا است ؛ و خوان ، نعمت حق تعالى بهشت بى انتهاست ؛ و داعى از جانب خدا، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است .
پس جبرئيل آن حضرت را بر براق سوار كرد و بسوى بيت المقدس برد و محرابهاى پيغمبران را بر آن حضرت عرض كرد و در آنجا نماز كرد و برگشت ، در برگشتن به قافله قريش ‍ گذشت و ايشان فرود آمده بودند و شترى از ايشان گم شده بود از پى آن شتر مى گشتند و ظرف آبى نزد ايشان بود، حضرت از آن ظرف آب آشاميد و باقى آن را ريخت .
چون حضرت برگشت به مكه فرمود: امشب رفتم بسوى بيت المقدس و آثار و منازل پيغمبران را ديدم و به قافله قريش گذشتم در فلان موضع و شتر ايشان گم شده بود و آب ايشان را آشاميدم و ريختم ، ابوجهل گفت : بپرسيد بيت القمدس چند استوانه و چند قنديل دارد؟ پس جبرئيل صورت بيت المقدس را در برابر آن حضرت باز داشت كه آنچه پرسيدند جواب فرمود؛ پس گفتند: تا قافله بيايد و حقيقت گفته هاى تو را معلوم كنيم ، حضرت فرمود: قافله نزد طلوع آفتاب خواهد آمد و شتر سرخ موئى در جلو شتران خواهد بود.
چون صبح شد اهل مكه بسوى عقبه شدند تا حقيقت گفتار آن حضرت را معلوم كنند، چون آفتاب طالع شد قافله پيدا شد به همان نشانها كه حضرت فرموده بود و اهل قافله به فرموده آن حضرت خبر دادند و با مشاهده اينها كفر و عناد ايشان زياده شد.(1267)
و ابن بابويه به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به امير المومنين عليه السلام فرمود: يا على ! چون مرا به آسمان هفتم بردند و از آنجا به سدره المنتهى و از آنجا به حجابهاى نور و حق تعالى مرا گرامى داشت به مناجات خود و رازهاى نهان به من گفت ، در ميان آنها فرمود: يا محمد؛ عرض كردم : لبيك اى پروردگار من و سيد من كه توئى با بركت و بلند مرتبه ، فرمود: بدان كه على امام و پيشواى دوستان من است و نورى است براى هر كه اطاعت من كند و اوست كلمه اى كه لازم متقيان گردانيده ام ، هر كه او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده است و هر كه او را نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده است ، پس او را بشارت ده به اين ؛ چون به زمين آمد على را بشارت داد به آنچه حق تعالى در حق او فرموده بود، امير المومنين عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله ! آيا قدر من به مرتبه اى رسيده است كه در چنين مكانى مرا ياد كنند؟ حضرت فرمود بلى يا على ، شكر كن پروردگار خود را، پس على عليه السلام به سجده افتاد براى شكر نعمت حق تعالى ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سر برادر يا على كه حق تعالى به تو مباهات كرد با ملائكه خود.(1268)
و به سند ديگر از ابن عباس روايت كرده است كه : چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را به آسمان بردند جبرئيل آن حضرت را به نهرى رسانيد كه آن را ((نور)) مى گفتند چنانكه در قرآن فرموده است ((جعل الظلمات و النور))(1269)، چون به آن نهر رسيدند جبرئيل گفت : عبور كن با بركت خدا كه حق تعالى ديده تو را منور گردانيده و راه تو را گشوده است و اين نهرى است كه احدى از آن عبور نكرده است نه ملك مقرب و نه پيغمبر مرسل ، و هر روز يك مرتبه من در اين نهر فرو مى روم و بيرون مى آيم و بالهاى خود را مى افشانم و از هر قطره اى كه از بال من مى ريزد حق تعالى ملك مقربى خلق مى نمايد كه او بيست هزار رو دارد و چهل هزار زبان دارد و به هر زبانى به لغتى سخن مى گويد كه اهل لغت ديگر آن را نمى فهمند؛ پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از آن نهر گذشت تا به حجابها رسيد و آنها پانصد حجابند كه از هر حجاب تا حجاب ديگر پانصد سال راه است ، پس جبرئيل گفت : پيش برو اى محمد، حضرت فرمود: اى جبرئيل ! تو چرا با من نمى آئى ؟ جبرئيل عرض كرد: از اين مكان نمى توانم گذشت - به روايت ديگر گفت : اگر به قدر يك بند انگشت پيشتر آيم مى سوزم (1270) - پس حضرت رسول پيش تاخت آنچه خدا خواست تا آنكه حق تعالى او را ندا كرد: منم محمود و توئى محمد نام تو را از نام خود اشتقاق كردم ، هر كه با تو وصل كند به محبت و متابعت من با او وصل مى كنم به لطف و رحمت و هر كه از تو قطع كند از او قطع مى نمايم لطف و رحمت خود را، فرو رو بسوى بندگان من و خبر ده ايشان را به كرامت من تو را و من هيچ پيغمبر نفر ستادم مگر وزيرى براى او مقرر كردم و تو رسول منى و على وزير توست .(1271)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : در شب معراج حق تعالى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را ندا كرد كه : يا محمد! مدت پيغمبرى تو منقضى شد و عمر تو به آخر رسيد كه را براى امت خود بعد از خود اختيار كرده اى ؟ عرض كرد: پروردگارا! من خلق تو را امتحان كردم احدى را نيافتم كه اطاعت من زياده از على بن ابى طالب بكند، حق تعالى فرمود: من نيز كسى را نيافتم كه بعد از تو اطاعت من زياده از او بكند، حضرت گفت : خداوندا! امتحان كردم خلق تو را و كسى را نيافتم كه مرا دوست تر دارد از على بن ابى طالب ، حق تعالى فرمود: براى من نيز چنين است از من به او برسان كه او نشانه شاهراه هدايت است و پيشواى دوستان من است و نورى است براى هر كه اطاعت من بكند.(1272)
و شيخ طبرسى روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بر بال ملكى سوار شدم و از سدره المنتهى گذشتم تا به ساق عرش در آويختم و از ساق عرش ‍ ندا شنيدم كه : منم خداوندى كه بجز من خداوندى و معبودى نيست و سالمم از همه نقصها و عيبها و امان دهنده ام از عذاب خود مومنان را و شاهدم بر احوال خلق و عزيز و غالبم و جبارم و بزرگوارى مخصوص من است و به خلق خود مهربان و رحم كننده ام ، پس خدا را به دل ديدم نه به ديده .(1273)
و شيخ طوسى به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون مرا به آسمان بالا بردند و داخل بهشت شدم در آنجا قصرى ديدم از ياقوت سرخ كه از بيرونش اندرونش را مى توانست ديد براى روشنى و صفا و نور آن و در آن قصر دو قبه بود از مرواريد و زبرجد، گفتم : اى جبرئيل ! اين قصر از كيست ؟ گفت : براى كسى است كه سخن نيكو گويد و پيوسته روزه باشد و طعام بسيار بخوراند و به عبادت بايستد در شب هنگامى كه مردم در خوابند.
حضرت امير المومنين عليه السلام فرمود: عرض كردم : يا رسول الله ! از امت تو كسى هست كه طاقت اينها داشته باشد؟ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سخن نيكو آن است كه بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اللّه و الله اكبر، و پيوسته روزه داشتن آن است كه ماه مبارك رمضان را تمام روزه بدارد، و طعام دادن آن است كه براى عيال خود تحصيل نمايد آنقدر كه ايشان محتاج ديگران نباشند، و در شب نماز كردن آن است كه نماز خفتن را بجا آورد در هنگامى كه يهود و نصارى و ساير كافران در خوابند.(1274)
و ابن بابويه به سندهاى معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى در شب معراج مرا ندا كرد كه : يا محمد؛ عرض كردم : لبيك اى پروردگار من ، پس فرمود: بدان كه على پيشواى متقيان و پادشاه مومنان است و كشاننده رو سفيدان و دست و پا سفيدان است - يعنى شيعيان خود - بسوى بهشت .(1275)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى در شب معراج خود با من سخن گفت و مرا ندا كرد كه : اى محمد! على حجت من است بعد از تو بر خلق من و پيشواى اهل اطاعت من است ، هر كه فرمان او برد فرمان من برده است و هر كه عصيان او كند عصيان من كرده است پس او را نصب كن براى امت خود كه با او هدايت يابند از تو.(1276)
و به سندهاى معتبر ديگر روايت كرده است كه : حق تعالى در شب معراج حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را ندا فرمود كه : يا محمد! كه را اختيار كرده اى كه بعد از تو در ميان امت تو جانشين تو باشد؟ حضرت عرض كرد: خداوندا! تو براى من اختيار كن ، حق تعالى فرمود: من اختيار كردم براى تو برگزيده تو را كه على بن ابى طالب است .(1277)
و به سند معتبر ديگر از ابن عباس روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون مرا از آسمان هفتم به سدره المنتهى بردند و از آنجا به حجابهاى نور رفتم حق تعالى مرا ندا فرمود كه : اى محمد! تو بنده منى و من پروردگار توام پس براى من خضوع كن و بس ، و مرا عبادت كن و بس ، و بر من توكل كن و بس ، و بر غير من اعتماد مكن كه من تو را پسنديدم كه بنده و حبيب و رسول و پيغمبر من باشى ، و برادر تو على را پسنديدم كه خليفه من و درگاه قرب من باشد پس اوست حجت من بر بندگان من و پيشواى خلق من است ، و به او شناخته مى شوند دوستان و دشمنان من و به او جدا مى شوند لشكر شيطان از لشكر من و به او برپا مى شود دين من و به او محفوظ مى گردد حدود من و جارى مى شود احكام من ، و به سبب تو و او و امامان از فرزندان او رحم مى كنم بندگان و كنيزان خود را، و به قائم شما آبادان مى گردانم زمين خود را به تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير خود، و به او پاك مى گردانم زمين را از دشمنان خود و ميراث مى دهم آن را به دوستان خود، و به او كلمه كافران را پست و كلمه خود را بلند مى گردانم ، و به او زنده مى گردانم بندگان خود را و شهرهاى خود را، و از براى او به مشيت خود ظاهر مى گردانم گنجها و ذخيره هاى خود را و او را مطلع مى گردانم بر رازهاى خود، و او را امداد مى كنم به ملائكه خود كه او را تقويت نمايند بر جارى گردانيدن امر من و بلند گردانيدن دين من ، اوست ولى حق و به راستى مهدى و هدايت كننده بندگان من .(1278)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه امير المومنين عليه السلام گفت : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى خلقى نيافريده است كه افضل باشد از من و گرامى تر باشد نزد او از من ، عرض كردم : يا رسول الله ! تو بهترى يا جبرئيل ؟ فرمود: يا على ! بدرستى كه حق تعالى تفضيل داده است پيغمبران مرسل را بر ملائكه مقربان و مرا فضيلت داده است بر جميع پيغمبران و بعد از من تو را و امامان بعد از تو را فضيلت داده است بر ملائكه و جميع خلق ، و بدرستى كه ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران محبان مايند، يا على ! آنها كه حامل عرشند و آنان كه در دور عرشند تسبيح و تحميد پروردگار خود مى گويند و طلب آمرزش مى نمايند براى آنان كه ايمان آورده اند به ولايت ما، يا على ! اگر ما نمى بوديم نمى آفريد خدا آدم را و نه حوا و نه بهشت و نه دوزخ و نه آسمان و نه زمين را، چگونه بهتر نباشيم از ملائكه و حال آنكه ما پيشى گرفتيم بر ايشان بسوى معرفت پروردگار خود و تسبيح و تهليل و تقديس او زيرا كه اول چيزى كه حق تعالى خلق كرد ارواح ما بود پس گويا گردانيد ما را به توحيد و تحميد خود، پس ملائكه را خلق كرد و چون ايشان ارواح ما را يك نور ديدند و عظمت نور ما را مشاهده كردند و نور ما را بسيار عظيم شمردند ما ((سبحان الله )) گفتيم تا ملائكه بدانند كه ما خلق مربوب خدائيم و حق تعالى منزه است از صفات ما و ساير مخلوقات ، پس ملائكه به تسبيح ما تسبيح گفتند و حق تعالى را از صفات ما منزه دانستند، و چون عظمت شان ما را مشاهده نمودند ما ((لا اله الا الله )) گفتيم تا ملائكه بدانند كه ما بنده هاى خدائيم و ما را از خدائى بهره اى نيست و بغير خدا ديگرى مستحق پرستيدن نيست ، و چون ملائكه بزرگى ما را مشاهده كردند ما ((الله اكبر)) گفتيم تا ملائكه دانستند خدا از آن بزرگتر است كه كسى بزرگوارى تواند يافت مگر به بندگى او، و چون عزت و قوت ما را در ملكوت اعلى مشاهده كردند ما گفتيم ((لا حول و لا قوه الا بالله )) ملائكه دانستند كه حول و قوت مخصوص خدا است ، و چون ملائكه مشاهده كردند نعمتهاى خدا را بر ما و دانستند كه حق تعالى اطاعت ما را بر همه خلق واجب گردانيده است گفتيم ((الحمدلله )) تا ملائكه بدانند كه خدا از ما مستحق شكر و ثنا است به سبب نعمتها كه به ما كرامت فرموده است ، پس ملائكه گفتند ((الحمدلله )) و به بركت ما هدايت يافتند بسوى تحميد و توحيد و تسبيح و تهليل و تمجيد حق تعالى ؛ پس حق تعالى آدم عليه السلام را خلق كرد و نور ما را در صلب او سپرد و امر كرد ملائكه را كه سجده كنند آدم را براى تعظيم ما و اكرام ما، پس سجده ايشان بندگى خدا بود و اكرام و اطاعت آدم عليه السلام بود براى آنكه ما در صلب او بوديم و چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آنكه سجده كردند همه ايشان براى آدم ؟
و چون مرا به آسمان بردند جبرئيل اذان و اقامه گفت دوتا دوتا و گفت : پيش بايست اى محمد، گفتم : اى جبرئيل ! من بر تو پيشى گيرم ؟ گفت : آرى زيرا كه حق تعالى پيغمبرانش را بر ملائكه فضيلت داده است و تو را بخصوص بر همه خلق زيادتى داده است ، پس من جلو ايستادم و با ايشان نماز كردم و اين را براى فخر نمى گويم .
و چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل گفت : پيش رو يا محمد، و خود ايستاد، گفتم : اى جبرئيل ! در چنين موضعى از من جدا مى شوى ؟ گفت : يا محمد! اين منتهاى حدى است كه خدا براى من قرار داده است اگر از اينجا بگذرم بالهاى من مى سوزد به سبب تعدى كردن از اندازه هاى حق تعالى ، پس مرا در درياهاى نور غوطه دادند و در بحار الانوار خداوند جبار شنا كردم تا رسيدم به آنجا كه خدا مى خواست كه مرا به آنجا بالا برد از علوم ملك او.
پس ندا از جانب اعلا به من رسيد: يا محمد! عرض كردم : لبيك و سعديك اى پروردگار من ، پس ندا رسيد: اى محمد! توئى بنده من و پروردگار توام مرا عبادت كن و بر من توكل كن بدرستى كه توئى نور من در عباد من و رسول من بسوى خلق من و حجت من بر بندگان من ، براى تو و هركه تو را متابعت كند آفريدم بهشت خود را و هر كه تو را مخالفت كند آفريدم آتش خود را براى او، و براى اوصياى تو واجب گردانيدم كرامت خود را و براى شيعيان ايشان واجب گردانيدم ثواب خود را، عرض كردم : خداوندا! اوصياى مرا تعيين فرما كه ايشان را بشناسيم ، فرمود: اى محمد! اوصياى تو آنهايند كه نامهاى ايشان بر ساق عرش من نوشته است ، چون نظر كردم به ساق عرش دوازده نور ديدم و در هر نور سطرى سبز ديدم كه در آن سطر نام يكى از اوصياى من نوشته بود، اول ايشان على بن ابى طالب و آخر ايشان مهدى امت من ، عرض كردم : خداوندا! اينها اوصياى منند بعد از من ؟ فرمود: يا محمد! اينها دوستان من و اوصيا و برگزيدگان و حجتهاى منند بعد از تو بر بندگان من و ايشان اوصيا و خليفه هاى تواند و بهترين خلق منند بعد از تو، بعزت و جلال خود سوگند مى خورم كه دين خود را به ايشان ظاهر گردانم و كلمه خود را به ايشان بلند گردانم و به آخر ايشان زمين را از دشمنان خود پاك گردانم و مشرق و مغرب زمين را به تصرف او در آورم و بادها را مسخر او گردانم و ابرهاى صعب را براى او ذليل گردانم كه بر آنها سوار شود و به هر جا كه خواهد از آسمان و زمين برود او را به لشكرهاى خود يارى كنم و به ملائكه خود مدد كنم تا آنكه دعوت من بلند گردد و همه خلق بر يگانه پرستى من جمع شوند، پس سلطنت او را دائم و مستمر گردانم و دولت حق را در دوستان خود و پيشوايان دين قرار دهم كه دست به دست گردانند تا روز قيامت .(1279)
ايضا به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام و ابن عباس روايت كرده است كه : روزى عايشه به نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمد و آن حضرت فاطمه عليها السلام را در دامن خود نشانده بود و مى بوسيد، عايشه عرض كرد: چرا اين دختر بزرگ را اينقدر مى بوسى و به چه سبب افراط در محبت او مى نمائى ؟ حضرت فرمود: اى عايشه ! در شب معراج چون به آسمان چهارم رسيدم جبرئيل اذان و اقامه گفت و مرا پيش داشت و با اهل آسمان چهارم نماز كردم ، و چون به جانب راست خود نظر كردم حضرت ابراهيم عليه السلام را در باغى از باغهاى بهشت ديدم كه گروهى از ملائكه او را در ميان گرفته بودند، و چون بر آسمان ششم بر آمدم ندا از جانب اعلا شنيدم كه : اى محمد! نيك پدرى است پدر تو ابراهيم و نيك برادرى است برادر تو على ، چون به حجابهاى عظمت و جلال رسيدم جبرئيل دست مرا گرفت و داخل بهشت كرد در آنجا درختى از نور ديدم كه زير آن درخت دو ملك حله ها و زيورها بر هم پيچيدند، گفتم : اى حبيب من جبرئيل ! اين درخت از كيست ؟ گفت : از برادرت على بن ابى طالب است و اين دو ملك براى او حله و زيورها مى پيچند و جمع مى كنند تا روز قيامت ، چون پيشتر رفتم رطبى براى من آوردند از زبد نرمتر و از مشك خوشبوتر و از عسل شيرين تر، من يك رطب گرفتم و خوردم و آن رطب نطفه شد در پشت من و چون به زمين آمدم با خديجه نزديكى كردم و او به فاطمه حامله شد، پس فاطمه حوريه اى است به صورت انسان ، هرگاه مشتاق بهشت مى شوم فاطمه را مى بوسم و مى بويم كه ريحانه بهشت است .(1280)
به روايت ديگر فرمود: هر وقت او را مى بوسم بوى درخت طوبى از او مى شنوم .(1281)
و ايضا به سند معتبر از امامزاده عبدالعظيم عليه السلام روايت كرده است از امام محمد التقى عليه السلام كه امير المومنين عليه السلام فرمود: روزى من و فاطمه عليها السلام به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم رفتيم و آن حضرت بسيار مى گريست ، عرض كردم : پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول الله چه سبب گريه تو شده است ؟
فرمود: يا على ! شبى كه مرا به آسمان بردند زنى چند از امت خود را در عذاب شديد ديدم و گريه من براى ايشان است ، زنى را ديدم كه به موى سر آويخته بودند و مغز سرش ‍ مى جوشيد؛ و زنى را ديدم كه به زبان آويخته بودند و حميم جهنم را در حلقش مى ريختند؛ و زنى را ديدم كه به پستانها آويخته بودند؛ و زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را مى خورد و آتش در زيرش شعله مى كشيد؛ و زنى را ديدم كه پاهايش را به دستهايش بسته بودند و مارها و عقربها را بر او مسلط كرده بودند؛ و زنى را ديدم كور و كر و لال بود و در تابوت آتش كرده بودند او را و مغز سرش از بينى او بيرون مى آمد و بدنش از خوره و پيسى پاره پاره مى شد؛ و زنى را ديدم كه به پاها آويخته بودند در تنور آتش ؛ و زنى را ديدم كه گوشت بدن او را از پيش و پس مى بريدند به مقراضهاى آتش ؛ و زنى را ديدم كه رو و دستهايش را مى سوختند و امعاى خود را مى خورد؛ و زنى را ديدم كه سرش سر خوك بود و بدنش بدن خر و بر او هزار هزار نوع عذاب بود، زنى را ديدم به صورت سگ و آتش در دبرش داخل مى كردند و از دهانش بيرون مى آمد و ملائكه سر و بدنش را به عمودهاى آتش ‍ مى زدند.
فاطمه عليها السلام عرض كرد: اى حبيب من و نور ديده من ! مرا خبر ده كه عمل و سيرت ايشان چه بود كه حق تعالى اين انواع عذاب را بر ايشان مسلط گردانيد؟
حضرت فرمود: اى دختر گرامى ! آن زنى را كه به موى آويخته بودند موى خود را از مردان نمى پوشانيده ؛ و آن را كه به زبان آويخته بودند به زبان آزار شوهر خود مى كرده ؛ و آن را كه به پستانها آويخته بودند مانع شوهر مى شده از جماع كردن با او؛ و آن را كه به پاها آويخته بودند از خانه بى رخصت شوهر بيرون مى رفته ، و آن كه گوشت بدن خود را مى خورد براى نامحرم زينت مى كرده ؛ و آن كه پاهايش را به دستهايش بسته بودند خود را نمى شسته و جامه هايش را پاك نمى كرده و غسل حيض و جنابت نمى كرده و بدنش را از نجاستها طاهر نمى كرده و نماز را سبك مى شمرده ؛ و آن كور و كر و لال فرزند از زنا بهم رسانيده و به گردن شوهر خود مى انداخته ؛ و آن كه گوشت بدنش را مقراض مى كردند خود را به مردان مى نموده كه به او رغبت نمايند؛ و آن كه رو و بدنش را مى سوختند و روده هاى خود را مى خورد قرمساق بوده و مرد و زن را به حرام به يكديگر مى رسانيده ؛ و آن كه سرش سر خوك بود و بدنش بدن خر سخن چين و دروغگو بوده ؛ و آن كه به صورت سگ بود و آتش در دبرش مى كردند او خواننده و نوحه كننده و حسود بوده .
پس حضرت فرمود: واى بر زنى كه شوهر خود را به خشم آورد و خوشا حال كسى كه شوهر خود را راضى دارد.(1282)
و به سند معتبر از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت كرده است كه : روزى حضرت صادق عليه السلام احوال شخصى از اصحاب خود را پرسيد، عرض كردند: او بيمار است ، حضرت به عيادت او رفت و او را نزديك به موت يافت ، به او فرمود: ظن خود را نيكو گردان به پروردگار خود، عرض كرد: ظن من به پروردگار نيك است ليكن غم دختران خود دارم ، حضرت فرمود: آن كسى را كه براى مضاعف گردانيدن حسنات و محو كردن سيئات اميد دارى براى اصلاح حال بنات خود نيز از او اميدوار باش ، مگر نشنيده اى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج چون به سدره المنتهى رسيدم بعضى از شاخهاى آن را ديدم كه از آن پستانها آويخته بود و از بعضى از آن پستانهاى شير مى ريخت و از بعضى عسل و از بعضى روغن و از بعضى شبيه به آرد گندم سفيد و از بعضى جامها و از بعضى مانند ميوه سدر، پس در خاطر خود گفتم : آيا اينها در كجا قرار مى گيرند؟ و در آن وقت جبرئيل با من نبود كه از او سوال كنم زيرا كه او در مرتبه خود ماند و من از درجه او بالاتر رفتم ؛ پس حق تعالى مرا ندا كرد: اى محمد! اينها غذاى دختران و پسران امت توست ، پس بگو به پدران دختران كه : دلتنگ مباشيد براى پريشانى احوال دختران خود زيرا كه چنانكه ايشان را آفريده ام روزى به ايشان مى دهم .(1283)
و به سندهاى معتبر ديگر از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج در آسمان سوم مردى را ديدم كه نشسته و يك پاى او در مشرق بود و يك پاى او در مغرب و لوحى در دست داشت و در آن نظر مى كرد و سر خود را حركت مى داد، گفتم : يا جبرئيل ! اين كيست ؟ گفت : ملك موت است .(1284)
و به سند معتبر ديگر از حضرت امام حسين عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: در شب معراج در ميان عرش ‍ ملكى را ديدم كه در دستش شمشيرى از نور بود و به آن بازى مى كرد چنانكه حضرت امير المومنين عليه السلام با ذوالفقار بازى مى كرد در جنگ و ملائكه هرگاه مشتاق لقاى امير المومنين عليه السلام مى شدند به روى آن ملك نظر مى كردند، عرض كردم كه : خداوندا! اين برادر و پسر عم من على بن ابى طالب است ؟ حق تعالى ندا كرد: يا محمد! اين ملكى است كه بر صورت على آفريده ام كه در ميان عرش مرا عبادت مى كند ثواب حسنات و تقديس و تسبيح او براى على بن ابى طالب است تا روز قيامت .(1285)
به سند معتبر ديگر روايت كرده است كه : حبيب سجستانى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد از تفسير آيه ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى ، حضرت فرمود كه : اى حبيب ! يعنى نزديك شد به جانب حق تعالى به قرب معنوى پس بسيار نزديك شد پس بود به قدر دو نيم كمان يا نزديكتر پس خدا وحى فرستاد به او در آن مكان رفيع آنچه خواست ؛ اى حبيب ! بدرستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون فتح مكه نمود خود را در عبادت حق تعالى بسيار تعب مى فرمود براى شكر نعمتهاى او پس روزى طواف بسيار كرد و على بن ابى طالب عليه السلام با آن حضرت بود، و چون تاريكى شب ايشان را فرو گرفت براى سعى به جانب صفا رفتند، و چون از صفا فرود آمدند و متوجه مروه شدند از آسمان نورى فرود آمد و ايشان را فرا گرفت كه كوههاى مكه همه از آن نور روشن شد و ديده هاى ايشان از مشاهده آن خيره گرديد و دهشت عظيم ايشان را عارض شد، و چون به جانب مروه بالا رفتند حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سر به جانب آسمان بلند كرد و دو انار در بالاى سر خود ديد و دست برد و هر دو را گرفت ، پس حق تعالى او را ندا فرمود كه : اى محمد! اينها از ميوه هاى بهشتند و نمى تواند خورد از اينها مگر تو و وصى تو على بن ابى طالب ؛ پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم يكى را تناول فرمود و على عليه السلام ديگرى را؛ پس جبرئيل حضرت رسول را به آسمان برد تا به نزديك سدره المنتهى رسانيد و جبرئيل ايستاد و حضرت را گفت : پيش برو كه من ياراى آن ندارم كه از اين پيشتر بيايم .
حضرت باقر عليه السلام فرمود: آن درخت را براى آن سدره المنتهى مى گويند كه اعمال اهل زمين را ملائكه حافظان اعمال به آنجا مى رسانند و حفظه كرام برره در زير آن درختند و آنچه ملائكه كاتبان اعمال بالا مى برند آنها مى گيرند و در الواح سماويه ثبت مى نمايند، چون حضرت در سدره المنتهى نظر كرد ديد كه شاخهاى آن درخت به زير عرش رسيده و دور عرش را فرو گرفته پس نورى از انوار عظمت و جلال خداوند جبار براى آن حضرت تجلى كرد كه ديده اش از دهشت آن نور بازماند و اعضايش بلرزيد پس حق تعالى دلش را محكم گردانيد و ديده اش را قوت و نور ديگر بخشيد تا آنكه از آيات پروردگار خود ديد آنچه ديد و از خطابهاى پروردگار خود شنيد آنچه شنيد، و چون برگشت باز به زير سدره المنتهى رسيد جبرئيل را در آنجا بار ديگر ديد چنانكه حق تعالى فرموده است و لقد رآه نزله اخرى # عند سدره المنتهى (1286) و مراد آن است كه : بار ديگر جبرئيل را ديد - نه خدا را به روشى كه سنيان مى گويند - پس خدا را به ديده دل ديد و به ديده سر آيات بزرگ پروردگار خود را ديد كه هيچ مخلوقى به غير او آنها را نديده بود و نخواهد ديد.
پس حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : بزرگى درخت سدره به قدر صد سال راه است از روزهاى دنيا و هر برگى از آن تمام اهل دنيا را مى پوشاند، و خدا ملكى چند آفريده كه موكلند به درختان زمين پس هيچ درخت از خرما و غير آن در زمين نيست مگر با آن درخت ملكى هست كه آن درخت را و ميوه آن را محافظت مى نمايد، و اگر آن نباشد هر آينه درندگان و جانوران زمين در هنگام ميوه آن را فانى كنند، و به اين سبب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منع فرمود مسلمانان را كه در زير درخت ميوه دار بول و غايط كنند، و به اين سبب آدمى را انسى مى باشد به درخت ميوه دار در وقت ميوه زيرا كه ملائكه نزد آن درخت حاضر مى باشند.(1287)
و به سند معتبر روايت كرده است كه از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدند: به چه سبب در نماز شام و خفتن و صبح بلند مى خوانند قرائت را و در ساير نمازها آهسته مى خوانند؟
فرمود: زيرا كه چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را به آسمان بردند اول نمازى كه حق تعالى بر آن واجب كرد نماز ظهر روز جمعه بود، پس ملائكه را با آن جناب ضم كرد كه به او اقتدا كردند و آن حضرت را فرمود قرائت را بلند بخواند تا فضيلت او بر ملائكه ظاهر گردد، پس نماز عصر را بر او واجب گردانيد و كسى را از ملائكه با او ضم نكرد و امر كرد آهسته بخواند زيرا كه احدى پشت سر او نبود كه بشنود، پس نماز شام و خفتن را واجب گردانيد و ملائكه را فرمود كه به او اقتدا كردند و آن حضرت را امر كرد بلند بخواند تا ايشان بشنوند، و چون نزديك صبح به زمين آمد نماز صبح را بر او واجب گردانيد و امر كرد او را كه با مردم نماز كند و قرائت را بلند بخواند تا فضيلت او بر مردم ظاهر شود چنانكه بر ملائكه ظاهر شد.
پس از آن حضرت پرسيدند: به چه سبب تسبيح در دو ركعت آخر بهتر است از قرائت حمد؟ فرمود: زيرا كه بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در دو ركعت آخر نورى از انوار عظمت الهى جلوه كرد كه آن حضرت را دهشتى عارض شد و گفت : سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اللّه و الله اكبر و به اين علت تسبيح افضل از قرائت شد.(1288)
و به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چون آن حضرت به معراج رفت و به نزديك بيت المعمور رسيد وقت نماز شد، جبرئيل اذان و اقامه گفت و آن حضرت پيش ايستاد و ملائكه و پيغمبران در عقب او صف كشيده و نماز كردند.(1289)
كلينى و شيخ طوسى و ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده اند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون حق تعالى مرا به ملكوت اعلا برد از عقب حجاب وحيها به من فرمود كه ملكى در ميان نبود، از جمله آن بود كه : يا محمد! هر كه ولى و دوست مرا ذليل گرداند چنان است كه با من محاربه كرده است ، هر كه با من محاربه كند من با او محاربه مى كنم . من عرض كردم : خداوندا! كيست ولى تو؟ فرمود: هر كه ايمان آورد به تو و وصى و امامان فرزندان شما و ايشان را امام خود داند.(1290)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه از امام موسى كاظم عليه السلام پرسيدند: به چه علت در نماز يك ركوع و دو سجده مقرر شده است ؟ حضرت فرمود: اول نماز كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ادا نمود در پيش عرش الهى بود زيرا كه چون آن حضرت را در شب معراج به آسمانها بردند و به نزد عرش رسيد حق تعالى آن حضرت را ندا كرد كه : اى محمد! نزديك چشمه صاد بيا و مساجد خود را بشو و پاك گردان و براى پروردگار خود نماز كن ، پس حضرت به نزديك آن چشمه رفت و وضو كامل بجا آورد و در خدمت پروردگار خود ايستاد پس حق تعالى امر نمود او را كه : افتتاح نماز بكن ؛ چون تكبير گفت فرمود: يا محمد! بخوان ((بسم الله الرحمن الرحيم )) تا آخر سوره حمد؛ پس ‍ فرمود كه : سوره توحيد را بخوان ، چون حضرت سوره توحيد را تمام كرد سه نوبت گفت : ((كذلك الله ربى )) پس حق تعالى فرمود: يا محمد! ركوع كن براى پروردگار خود، چون به ركوع رفت فرمود: بگو ((سبحان ربى العظيم و بحمده ))، حضرت سه مرتبه گفت ، پس فرمود: سر بردار، چون راست ايستاد فرمود: سجده كن پروردگار خود را، چون به سجده رفت فرمود: بگو سبحان ربى الاعلى و بحمده ، چون سه مرتبه گفت فرمود: درست بنشين يا محمد، چون درست نشست جلالت حق تعالى را به ياد آورد و بى امر او باز به سجده رفت و سه مرتبه تسبيح گفت ؛ پس ندا رسيد كه : درست بايست و قرائت بكن ؛ پس باز امر به ركوع و سجود كرد آن حضرت را، و چون سجده اول را بجا آورد باز جلالت پروردگار خود را به ياد آورد و بار ديگر به سجده رفت ، حق تعالى فرمود: سر بردار خدا تو را ثابت دارد و تشهد بخوان ، چون تشهد را تمام كرد حق تعالى او را ندا كرد كه : سلام كن ، پس حضرت به پروردگار خود سلام كرد و خداوند جبار آن حضرت را جواب سلام گفت و فرمود: و عليك السلام اى محمد به نعمت من قوت يافتى بر طاعت من و به عصمت خود تو را به درجه پيغمبرى رسانيدم و حبيب خود گردانيدم .
پس حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: آنچه خدا امر فرموده در هر ركعت يك ركوع و يك سجود بود، و چون به سبب تذكر عظمت الهى حضرت سجده ديگر اضافه نمود خدا نيز آن را واجب گردانيد.
پس از حضرت پرسيد: ((صاد)) كدام است ؟ حضرت فرمود: چشمه اى است كه از ركنى از اركان عرش الهى منفجر مى شود كه آن را ((ماء الحيوه )) مى گويند يعنى آب زندگانى چنانكه حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است ((ص والقرآن ذى الذكر)).(1291)(1292)
و به سند معتبر ديگر روايت كرده است كه از امام موسى كاظم عليه السلام پرسيدند كه : به چه علت تكبير در افتتاح نماز هفت مرتبه سنت شده است ؟ و به چه علت در ركوع سبحان ربى العظيم و بحمده مى گويند و در سجود سبحان ربى الاعلى و بحمده مى گويند؟
حضرت فرمود: حق تعالى آسمانها را هفت آفريده و زمينها را هفت آفريده و حجابها را هفت آفريده ، و چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به معراج رفت و به مرتبه قاب قوسين رسيد و يك حجاب از حجابها هفتگانه براى او گشوده شد يك مرتبه ((الله اكبر)) گفت ، و همچنين هر يك از حجابها كه گشوده مى شد يك مرتبه ((الله اكبر)) مى گفت تا آنكه هفت حجاب از او گشوده شد و هفت مرتبه ((الله اكبر)) گفت ، چون نماز معراج مومن است لهذا در اول نماز مقرر كرده اند كه هفت مرتبه ((الله اكبر)) بگويد تا حجابهائى كه سبب بعد او از جناب اقدس الهى گرديده از پيش او برداشته شود؛ و چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بعد از رفع حجابها انوار عظمت و جلال حق تعالى بر دلش جلوه كرد اعضايش بلرزيد و به ركوع افتاد و گفت : ((سبحان ربى العظيم و بحمده ))، و چون سر از ركوع برداشت نورى از آن عظيم تر بر او جلوه كرد پس به سجده افتاد و گفت : سبحان ربى الاعلى و بحمده ، و چون هفت مرتبه اين ذكر را گفت دهشتش ساكن گرديد؛ و به اين سبب مقرر شد كه اين ذكرها در ركوع و سجود گفته شود.(1293)
و به سند معتبر ديگر روايت كرده است كه از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدند كه به چه علت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از مسجد شجره احرام به حج بست و در موضع ديگر احرام نبست ؟ حضرت فرمود: زيرا كه در شبى كه آن حضرت را به آسمان بردند چون محاذى مسجد شجره رسيد حق تعالى او را ندا كرد: يا محمد؛ عرض كرد: لبيك ، حق تعالى فرمود: آيا تو را يتيم نيافتم پس تو را جا دادم ؟ و تو را گمشده نيافتم پس هدايت كردم بسوى خود؟ حضرت عرض كرد: ان الحمد و النعمه لك و الملك لا شريك لك لبيك .(1294)
پس به اين سبب آن حضرت احرام از مسجد شجره بست نه از موضع ديگر.(1295)
و شيخ طوسى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى مرا پنج فضيلت عطا كرد و على را هم پنج فضيلت عطا كرد: مرا كلمات جامعه داد و على را علوم جامعه داد؛ مرا پيغمبر گردانيد و او را وصى من گردانيد؛ به من كوثر بخشيد و به او سلسبيل بخشيد؛ به من وحى عطا كرد و به او الهام عطا كرد؛ مرا به آسمان برد و براى او درهاى آسمان و حجابها را گشود كه او بسوى من نظر مى كرد و من بسوى او نظر مى كردم .
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گريست ، من گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد چرا گريه مى كنى ؟ فرمود: اى پسر عباس ! اول سخنى كه حق تعالى به من گفت اين بود كه فرمود: اى محمد! نظر كن به زير خود، چون نظر كردم ديدم حجابها شكافته شده و درهاى آسمان گشوده شده ، و على را ديدم كه سر بسوى آسمان بلند كرده و بسوى من نظر مى كند، پس على با من سخن گفت و من با او سخن گفتم و پروردگار من با من سخن گفت .
عرض كردم : يا رسول الله ! حق تعالى با تو چه سخن گفت ؟ گفت : حق تعالى فرمود: اى محمد! گردانيدم من على را وصى تو و وزير تو و خليفه تو بعد از تو، اعلام كن او را كه اينك سخن تو را مى شنود، پس من در همانجائى كه در خدمت پروردگار خود ايستاده بودم آنچه فرمود به على گفتم و على مرا جواب گفت كه : قبول كردم و اطاعت نمودم ؛ پس حق تعالى امر كرد ملائكه را كه بر على سلام كنند و همه بر او سلام كردند و على جواب سلام ايشان گفت ، و ملائكه را ديدم كه شادى مى كردند به جواب سلام او و به هيچ گروهى از ملائكه آسمان نگذشتم مگر آنكه مرا تهنيت و مبارك باد گفتند براى خلافت على و به من گفتند: يا محمد! بخداوندى كه تو را به راستى فرستاده است سوگند كه شادى بر جميع ملائكه داخل شد به آنكه حق تعالى پسر عم تو را خليفه تو گردانيد؛ و ديدم كه حاملان عرش الهى سرها به زير افكنده بودند به جانب زمين ، گفتم : اى جبرئيل ! چرا حاملان عرش ‍ اعلا سرها از مناظر رفعت و اصطفا بيرون كرده بسوى زمين مى نگرند؟ جبرئيل گفت : يا محمد! هيچ ملك از ملائكه نماند كه بسوى على نظر نكرد در اين وقت از روى شادى و طرب مگر حاملان عرش كه ايشان الحال از جانب خداوند ذوالجلال مرخص شدند كه بسوى آن حضرت نظر كنند، چون به زمين آمدم آنچه ديده بودم على مرا خبر مى داد، پس ‍ دانستم كه به هر مكان كه رفته بودم براى على حجب را گشوده بودند كه او نيز ديده بود.(1296)
و عياشى به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نماز خفتن را در زمين كرد و بر ملكوت سماوات عروج نمود و پيش از صبح به زمين برگشت و نماز صبح را در زمين ادا كرد.(1297)
و به سندهاى معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج چون به زمين برگشتم به جبرئيل گفتم كه : آيا حاجتى دارى ؟ گفت : حاجت من آن است كه خديجه را از جانب خدا و از جانب من سلام برسانى ؛ چون حضرت سلام حق تعالى و جبرئيل را به خديجه رسانيد خديجه گفت : خداوند من سلام است و سلامتيها از اوست و سلامها بسوى او بر مى گردد و بر جبرئيل باد سلام .(1298)
و در كتب معتبره اهل سنت روايت كرده اند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شبى كه مرا به آسمان بردند در آسمان چهارم ملكى را ديدم كه بر منبرى از نور نشسته است و ملك بسيار بر دور او جمع شده اند، گفتم : اى جبرئيل ! اين ملك كيست ؟ جبرئيل گفت : نزديك او برو و بر او سلام كن ، چون نزديك او رفتم و سلام كردم ديدم برادر و پسر عم من على بن ابى طالب بود، گفتم : اى جبرئيل ! على پيش از من به آسمان آمده است ؟ جبرئيل گفت : اى محمد! ملائكه به حق تعالى شكايت كردند شوق لقاى على را پس ‍ حق تعالى اين ملك را از نور روى على بن ابى طالب خلق كرد و ملائكه در هر شب جمعه (و روز جمعه )(1299) هفتاد مرتبه او را زيارت مى كنند و تسبيح و تقديس حق تعالى مى نمايند و ثواب آنها را به دوستان على هديه مى كنند.(1300)
و در مناقب خوارزمى كه از كتب معتبره سنيان است روايت كرده است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند كه : حق تعالى در شب معراج به چه لغت با تو سخن گفت ؟ حضرت فرمود: در آن شب خدا به لغت على بن ابى طالب مرا خطاب كرد و مرا الهام كرد كه گفتم : پروردگارا! تو مرا خطاب كردى يا على با من سخن گفت ؟ حق تعالى مرا ندا كرد: اى احمد! من شبيه به اشياء نيستم و مثل و مانند ندارم ، و مرا به ديگران قياس نمى توان كرد، تو را از نور خود آفريدم و على را از نور تو آفريده ام ، و چون مى دانم كه هيچكس را از على دوست تر نمى دارى پس به صدا و لغت على با تو سخن گفتم تا دل تو مطمئن گردد.(1301)
و على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون در شب معراج داخل بهشت شدم زمينهاى سفيد ساده ديدم و ملكى چند ديدم كه قصرها مى ساختند با خشتى از طلا و خشتى از نقره و گاهى دست باز مى گرفتند و مى ايستادند، پرسيدم از ايشان كه : چرا گاهى مى سازيد و گاهى دست مى كشيد؟ گفتند: انتظار خرجى مى كشيم ، پرسيدم : خرجى شما چيست ؟ گفتند: گفتن مومن در دنيا سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اللّه و الله اكبر هرگاه كه اين ذكرها را مى گويند بنا مى كنيم و هرگاه ترك مى كنند ما نيز ترك مى كنيم .(1302)
و شيخ طوسى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت امير المومنين عليه السلام فرمود: يا على ! در شبى كه مرا به آسمان بردند در هر آسمان مرا استقبال كردند ملائكه و بشارتهاى بسيار گفتند تا آنكه مرا ملاقات كرد جبرئيل با گروه بسيار از ملائكه و گفتند: اگر جمع مى شدند امت تو بر محبت على خدا جهنم را نمى آفريد.
يا على ! بدرستى كه حق تعالى تو را حاضر گردانيد با من در هفت موطن تا انس يافتم به تو:
اول - در شبى كه مرا به آسمان بردند جبرئيل گفت : يا محمد! كجاست برادر تو على ؟ گفتم : او را در زمين گذاشتم ، گفت : دعا كن تا خدا بياورد او را از براى تو، چون دعا كردم مثال تو را با خود ديدم ، ناگاه ملائكه را ديدم كه صفها كشيده بودند گفتم : اى جبرئيل ! اينها كيستند؟ گفت : اينها گروهى چندند كه حق تعالى با ايشان مباهات خواهد كرد به تو در روز قيامت پس نزديك ايشان رفتم و با ايشان سخن گفتم از احوال گذشته و آينده تا روز قيامت .
دوم - در مرتبه دوم كه مرا به عرش بردند جبرئيل گفت : يا محمد! برادر تو كجاست ؟
گفتم : او را در زمين گذاشتم ، گفت : خدا را بخوان تا او را به نزد تو آورد، چون دعا كردم مثال تو را نزد خود ديدم و پرده هاى هفت آسمان از پيش ديده من برداشته شد تا ديدم ساكنان جميع ملكوت سماوات را و هر ملكى در هر جاى آسمان بود مشاهده كردم و همه را تو نيز مشاهده نمودى .
سوم - وقتى كه حق تعالى مرا بر جن مبعوث گردانيد، جبرئيل گفت : برادر تو كجاست ؟ گفتم : او را به جاى خود در زمين گذاشته ام ، گفت : دعا كن تا حاضر شود، چون دعا كردم تو حاضر شدى پس آنچه با ايشان گفتم و ايشان با من گفتند همه را تو شنيدى و حفظ نمودى .
چهارم - حق تعالى مرا مخصوص گردانيده به ليله القدر و تو را با من در آن شريك نموده .
پنجم - چون با حق تعالى در ملا اعلا مناجات كردم مثال تو با من بود، پس براى تو از خدا هر كرامتى را سوال كردم همه را به تو عطا فرموده بغير از پيغمبرى كه به من فرمود: بعد از تو پيغمبرى نمى باشد.
ششم - چون به بيت المعمور طواف كردم مثال تو با من بود، و چون پيغمبران در عقب من نماز كردند مثال تو در عقب من بود.(1303)
هفتم - در هنگام رجعت كه گروه كافران را هلاك گردانم تو با من خواهى بود.
يا على ! حق تعالى مرا بر جميع مردان عالميان فضيلت داده ، و تو را بعد از من بر ايشان فضيلت داده ، پس فاطمه را بر جميع زنان عالميان زيادتى داده ، پس حسن و حسين و امامان از ذريت حسين را بعد از من و تو بر جميع مردان عالميان فضيلت داده .
يا على ! نام تو را با نام خود مقرون يافتم در چند موطن و باعث انس من گرديد:
اول - در شب معراج چون به بيت المقدس رسيدم بر صخره بيت المقدس نوشته ديدم لا اله الا اللّه محمد رسول الله ايدته بوزيره و نصرته به يعنى : ((محمد را تقويت كردم به وزير او و يارى كردم او را به او)) گفتم : اى جبرئيل ! كيست وزير من ؟ گفت : على بن ابى طالب است .
دوم - چون به سدره المنتهى رسيدم در آنجا نوشته ديدم : لا اله الا انا وحدى و محمد صفوتى من خلقى ايدته بوزيره و نصرته به گفتم : اى جبرئيل ! وزير من كيست ؟ گفت : على بن ابى طالب است .
سوم - چون از سدره المنتهى گذشتم و به عرش پروردگار عالميان رسيدم در قائمه اى از قائمه هاى عرش نوشته بود لا اله الا الله انا وحدى و محمد حبيبى و صفوتى من خلقى ايدته بوزيره و اخيه و نصرته به .(1304)
و سيد ابن طاووس به سند معتبر از امير المومنين عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شبى در حجر اسماعيل خوابيده بودم ناگاه جبرئيل به نزد من آمد و مرا از روى لطف حركت داد و گفت : يا محمد! برخيز و سوار شو كه تو را پروردگار تو به نزد خود طلبيده است ؛ و چهار پائى آورده بود از استر كوچكتر و از درازگوش ‍ بزرگتر و گامش به قدر بينائى آن بود و دو بال داشت از جوهر و نامش براق بود، پس به آن سوار شدم و چون به عقبه رسيدم مردى را ديدم كه ايستاده بود و موهاى سرش بر دوشهايش آويخته بود، چون نظرش بر من افتاد گفت : السلام عليك يا اول السلام عليك يا آخر السلام عليك يا حاشر جبرئيل گفت : جواب سلامش بگو، گفتم : و عليك السلام و رحمة الله و بركاته ؛ چون به ميان عقبه رسيدم مرد سفيد رو و پيچيده موئى را ديدم ، چون نظرش بر من افتاد سلام كرد مانند سلام آن مرد اول و به رخصت جبرئيل من جواب گفتم ، پس آن مرد سه مرتبه گفت : نگاه دار حرمت وصى خود على بن ابى طالب را كه مقرب پروردگار است .
چون به بيت المقدس رسيدم در آنجا مردى كه را ديدم از همه كس خوشروتر و سفيدتر و خوش قامت تر، پس به همان نحو بر من سلام كرد و من به امر جبرئيل جواب سلام او گفتم ، پس سه مرتبه گفت : يا محمد! نگاه دار حرمت وصى خود على بن ابى طالب را كه مقرب پروردگار است و امين توست بر حوض كوثر و صاحب شفاعت بهشت است .
پس از براق فرود آمدم و جبرئيل دست مرا گرفت و داخل مسجد بيت المقدس نمود و مسجد پر بود از گروهى كه من ايشان را نمى شناختم و مرا از صفها گذرانيد ناگاه ندائى از بالاى سر خود شنيدم كه : پيش بايست اى محمد، پس جبرئيل مرا پيش داشت و با ايشان نماز كردم ، پس از آنجا نردبانى از مرواريد بسوى آسمان اول گذاشتند و جبرئيل دست مرا گرفت و بسوى آسمان اول برد، چون به نزديك آسمان رسيدم آنجا را مملو ديدم از پاسبانان و شهابها، و چون جبرئيل در آسمان اول را كوبيد ملائكه گفتند: كيست ؟ گفت : منم جبرئيل ، گفتند: همراه تو كيست ؟ گفت : محمد است ، گفتند: مبعوث شده است ؟ گفت : بلى ؛ پس در را گشودند و گفتند: مرحبا اى برادر بزرگوار و اى خليفه پروردگار و اى برگزيده خداوند جبار، توئى خاتم پيغمبران و بعد از تو پيغمبرى نخواهد بود؛ پس از آنجا نردبانى از ياقوت كه بر زبريد جد سبز مزين كرده بودند گذاشتند و بر آن نردبان بالا رفتم تا به آسمان دوم رسيدم ، و چون جبرئيل در زد ملائكه سوال كردند به نحوى كه در آسمان اول شد، و چون در گشودند مرا مرحبا گفتند و بشارتها دادند؛ پس از آنجا نردبانى از نور گذاشتند كه انواع نورها به آن نردبان احاطه كرده بود، پس جبرئيل گفت : يا محمد! ثابت قدم باش خدا هدايت كند تو را.
و همچنين از آسمان به آسمان بالا مى رفتم تا به آسمان هفتم رسيدم ناگاه صدائى عظيم شنيدم ، گفتم : اى جبرئيل ! اين چه صدا است ؟ گفت : يا محمد! اين صداى درخت طوبى است و از اشتياق تو چنين صدا مى كند؛ پس مرا دهشتى عظيم عارض شد و جبرئيل گفت : يا محمد! نزديك رو بسوى پروردگار خود كه به مكانى رسيده اى كه هيچ مخلوقى به اين مكان نرسيده و اگر از بركت كرامت تو نمى بود من نيز به اين مكان نمى توانستم رسيد و انوار جلال بالهاى مرا مى سوخت .
پس من به قدم توفيق ربانى ساحتهاى عزت و جلال سبحانى را طى كردم و هفتاد حجاب براى من گشوده شد، پس ندا از جانب حق تعالى به من رسيد كه : يا محمد؛ چون نداى حق را شنيدم به سجده افتادم و عرض كردم : لبيك رب العزه لبيك ، پس ندا رسيد: يا محمد! سر برادر و آنچه خواهى سوال كن تا عطا كنم و هر شفاعت كه خواهى بكن تا شفاعت تو را روا گردانم بدرستى كه توئى حبيب من و برگزيده من و رسول من بسوى خلق من و امين من در ميان بندگان من ، چون به نزد من آمدى كه را جانشين خود گردانيدى در ميان قوم خود؟ گفتم : آن كسى را كه تو از من بهتر مى شناسى برادر من و پسر عم من و ياور من و وزير من و صندوق علم من و وفا كننده به وعده هاى من ، پس حق تعالى ندا فرمود كه : بعزت و جلال وجود و بزرگوارى و قدرت من بر خلق من سوگند ياد مى كنم كه قبول نمى كنم ايمان به خود را و نه ايمان به پيغمبر تو را مگر با اعتقاد به امامت و ولايت او، يا محمد! مى خواهى او را در ملكوت آسمان ببينى ؟ گفتم : پروردگارا! چگونه او را در اينجا ببينم و حال آنكه او را در زمين گذاشته ام ؟ پس ندا رسيد كه : يا محمد! سر بالا كن ، چون نظر كردم على را با ملائكه مقربين در ملا اعلى مشاهده نمودم و از مشاهده او شاد و خندان گرديدم و گفتم : پروردگارا! اكنون ديده ام روشن گرديد، پس حق تعالى ندا فرمود: يا محمد؛ گفتم : لبيك ذو العزه لبيك ، فرمود كه : عهد مى كنم بسوى تو در باب على عهدى پس بشنو آن عهد را، گفتم : پروردگارا! آن عهد كدام است ؟ فرمود: على نشانه راه هدايت است و امام ابرار است و كشنده فجار است و پيشواى مطيعان من است و اوست كلمه اى كه لازم پرهيزكاران گردانيده ام و علم و فهم خود را به او ميراث داده ام ، پس هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است و او را امتحان خواهم كرد و خلق خود را به او امتحان خواهم كرد پس بشارت ده او را به اين بشارتها يا محمد.
پس جبرئيل به نزد من آمد و گفت : يا محمد! پيشتر رو، و چون پيشتر رفتم به نزد نهرى رسيدم كه در كنار آن نهر قبه ها از در و ياقوت بود و آب آن نهر از نقره سفيدتر و از عسل شيرين تر و از مشك خوشبوتر بود پس دست زدم و كفى از طينت آب نهر برداشتم از مشك خوشبوتر بود، پس جبرئيل به نزد من آمد و از او پرسيدم كه : اين چه نهر است ؟ گفت : نهر كوثر است كه حق تعالى به تو عطا كرده است و فرموده است ((انا اعطيناك الكوثر))، پس نظر كردم مردانى چند ديدم كه ايشان را به جهنم مى انداختند، از جبرئيل پرسيدم كه : اينها كيستند؟ گفت : اينها سنيانند و جبريانند و خارجيانند و بنواميه اند و آنهايند كه عداوت امامان از فرزندان تو دارند اين پنج كس را از اسلام بهره اى نيست .
پس جبرئيل به من گفت كه : آيا راضى شدى از پروردگار خود آنچه عطا كرده به تو؟ گفتم : تنزيه مى كنم پروردگار خود را و شكر مى گويم او را، ابراهيم را خليل خود گردانيد و با موسى سخن گفت و سليمان را ملك عظيم بخشيد و با من سخن گفت و مرا خليل خود گردانيد و عطا كرد مرا در باب على امرى بزرگ ، اى جبرئيل ! بگو كه كى بود: كه در اول عقبه ديدم و بر من سلام كرد؟ جبرئيل گفت : او برادر تو موسى بن عمران بود تو را گفت : ((السلام عليك يا اول )) زيرا كه پيش از همه بشر تو بشارت دهنده و پيغمبر بودى ، و گفت : ((السلام عليك يا آخر)) زيرا كه آخر پيغمبران مبعوث گرديدى ، و گفت : ((السلام عليك يا حاشر)) زيرا كه حشر امتها به نزد تو خواهد شد؛ پس گفتم كه : آن كه در ميان عقبه ديدم كى بود؟ گفت : او برادر تو عيسى بن مريم بود كه تو را وصيت كرد در باب برادرت على بن ابى طالب ؛ گفتم : كى بود كه بر در بيت المقدس ديدم ؟ گفت : او پدر تو آدم بود كه تو را وصيت كرد در باب پسر عم خود على بن ابى طالب و خبر داد تو را كه او پادشاه مومنان و سيد مسلمانان و پيشواى شيعيان است ؛ گفتم : آنها چه جماعت بودند كه در بيت المقدس صف كشيده بودند و من پيشنمازى ايشان كردم ؟ گفت : آنها پيغمبران و ملائكه بودند كه خداوند عالميان براى كرامت تو ايشان را حاضر گردانيده بود كه در عقب تو نماز كنند.
چون در آن شب به زمين آمدند و صبح شد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را طلبيد و گفت : بشارت مى دهم تو را يا على كه برادرت موسى و برادرت عيسى و پدرت آدم همه سفارش تو كردند به من و تو را سلام رسانيدند، پس حضرت امير المومنين عليه السلام گريست و گفت : حمد مى كنم خداوندى را كه مرا نزد پيغمبران خود معروف گردانيده ؛ پس حضرت فرمود كه : يا على ! ديگر بشارت مى دهم تو را كه نظر كردم به ديده خود بسوى عرش پروردگار خود و مثال تو را در آنجا ديدم و پروردگار من در باب تو عهدها گرفت از من ، يا على ! ساكنان ملا اعلا همه دعا مى كنند از براى تو و برگزيدگان عالم بالا استدعا مى نمايند از پروردگار خود كه رخصت يابند كه نظر كنند بسوى تو و تو شفاعت خواهى كرد در روز قيامت در وقتى كه امتها را در كنار جهنم باز داشته باشند.(1305)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : روزى مردى در مسجد كوفه به خدمت امير المومنين عليه السلام آمد و پرسيد: چه معنى دارد اين آيه واسال من ارسلنا من قبلك من رسلنا(1306) كه حق تعالى پيغمبر خود را امر فرموده كه از پيغمبران گذشته سوال نمايد؟ حضرت فرمود كه : چون حق تعالى پيغمبر خود را در شب معراج از مسجد الحرام بسوى مسجد اقصى برد - و مراد از مسجد اقصى ، بيت المعمور آسمان است - چون جبرئيل آن حضرت را به نزد چشمه اى آورد و گفت : يا محمد! از اين چشمه وضو بسازد، پس جبرئيل اذان و اقامه گفت و حضرت را پيش داشت و گفت : نماز كن و قرائت را بلند بخوان كه در عقب تو گروهى از ملائكه و انبياء نماز مى كنند كه عدد ايشان را بغير از خدا كسى نمى داند، و در صف اول آدم و نوح و هود و ابراهيم و موسى و عيسى و هر پيغمبرى را كه خدا به خلق فرستاد از زمان آدم تا خاتم صلى الله عليه و آله و سلم همه ايستاده بودند، پس حضرت پيش ايستاد و همه اقتدا به او كردند و چون از نماز فارغ شد حق تعالى به او وحى فرستاد كه : سوال كن اى محمد از پيغمبرانى كه پيش از تو فرستاده ام كه آيا بغير از خداوند يگانه خداوندى مى پرستيده اند؟ پس حضرت رو بسوى ايشان گردانيد و فرمود كه : به چه چيز شهادت مى دهيد؟ گفتند: شهادت مى دهيم به وحدانيت خدا و آنكه او را شريكى نيست و شهادت مى دهيم كه توئى رسول خدا و شهادت مى دهيم كه على امير المومنين وصى توست و شهادت مى دهيم كه توئى بهترين انبيا و على است بهترين اوصيا و خدا اين پيمان را از براى همه ما گرفته .(1307)
به سند معتبر ديگر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : در شب معراج جبرئيل مرا به نزد درختى برد كه مثل آن در عظمت و بهجت نديده بودم و بر هر شاخ آن و بر هر برگ آن و بر هر ميوه آن ملكى بود و نورى از انوار حق تعالى آن درخت را احاطه كرده بود، پس جبرئيل گفت : اين سدره المنتهى است كه پيغمبران پيش از تو از اين مكان تجاوز نمى توانستند كرد و حق تعالى به مشيت خود تو را از اين مكان خواهد گذرانيد تا بنمايد به تو آيات بزرگ خود را، پس ‍ مطمئن باش به تاييد الهى و ثابت قدم باش تا كامل گردد براى تو كرامتهاى خدا و برسى به جوار قرب حق تعالى .
پس با تاييد ربانى بالا رفتم تا به زير عرش الهى رسيدم و از آنجا پرده سبزى براى من آويختند كه وصف آن در نور و ضياء و حسن و بهاء نمى توانم كرد، پس در آن پرده در آويختم و آن پرده مرا بالا كشيد تا پرده دار خلوتخانه قدس گرديدم در حرمسراى عزت و به بال رفعت پرواز كردم تا به مرتبه اى رسيدم كه صداهاى ملائكه را نمى شنيدم و از خود تهى گرديدم و جميع ترسها و بيمها از دلم بيرون رفت و ياد غير خدا از خاطرم برطرف شد و نفسم به قرب حق تعالى ساكن گرديد و شاديها و سرورها در دل خود يافتم و چنان خيال غير خدا از دلم بيرون رفته بود كه گمان كردم همه خلايق مرده اند، پس زمانى حق تعالى مرا مهلت داد تا به خود باز آمدم و از حيرت و دهشت رهائى يافتم و به توفيق حق تعالى چشم سر را بستم و ديده دل را گشودم و به ديده دل ملكوت آسمان و زمين را مى ديدم چنانكه حق تعالى فرموده است ما زاغ البصر و ما طغى # لقد راءى من آيات ربه الكبرى (1308) و به ديده دل به قدر ته سوزنى از انوار جلال حق مشاهده مى كردم از نورى كه هيچ دل را تاب ديدن آن نيست و هيچ عقل را ياراى فهميدن آن نيست ، پس پروردگار من مرا ندا كرد كه : يا محمد.
گفتم : لبيك ربى و سيدى و الهى لبيك .
فرمود: آيا دانستى قدر خود را نزد من و منزلت و بزرگوارى خود را در درگاه من ؟
گفتم : بلى اى سيد من .
گفت : يا محمد! آيا شناختى مكان خود را و منزلت اوصياى خود را نزد من ؟
گفتم : بلى اى سيد من .
گفت : آيا مى دانى اى محمد كه اهل ملا اعلا در چه چيز سخن مى گويند؟
گفتم : پروردگارا! تو بهتر مى دانى و توئى علام الغيوب .
گفت : سخن مى گويند در درجات و حسنات ، آيا مى دانى كه درجات و حسنات چيست ؟
گفتم : تو بهتر مى دانى اى سيد من .
فرمود كه : درجات و حسنات كامل ساختن وضو است در سرماها و به پاى خود سعى كردن به نمازهاى جماعت با تو و با امامان از فرزندان تو و انتظار نماز كشيدن بعد از نماز و افشاى سلام كردن و طعام به مردم خورانيدن و در شبها نماز كردن در وقتى كه مردم در خواب باشند؛ پس مرا نوازشها نمود و امتم را عطاها فرمود گفت : از تو سوال مى كنم از امرى كه خود بهتر مى دانم بگو كه را خليفه و جانشين خود كردى در زمين ؟
گفتم : خليفه خود كردم بهترين اهل زمين را براى ايشان برادرم و پسر عمم را و يارى كننده دين تو را اى پروردگار من .
حق تعالى فرمود كه : راست گفتى اى محمد من تو را برگزيدم به پيغمبرى و مبعوث گردانيدم به رسالت و امتحان كردم على را به رسانيدن رسالتهاى تو بسوى امت تو و او را حجت خود گردانيدم در زمين با تو و بعد از تو و اوست نور دوستان من و ولى مطيعان من ، و جفت او گردانيدم فاطمه را، و او وصى توست و وارث تو و غسل دهنده تو و يارى كننده دين تو و كشته خواهد شد بر سنت من و سنت تو، خواهد كشت او را شقى اين امت ؛ پس پروردگار من مرا به امرى چند مامور گردانيد كه رخصت نفرمود كه آنها را به اصحاب خود بگويم پس از پرده عزت مرا به زير آورد تا به جبرئيل رسيدم ، و چون به زير سدره المنتهى رسيدم مرا داخل بهشت گردانيد و مساكن خود و مساكن على را مشاهده نمودم و جبرئيل با من سخن مى گفت ؛ ناگاه نورى از انوار خداوند جبار براى من جلوه كرد و در مانند ته سوزن نظر كردم در مثل نورى كه در عرش ديدم پس نداى حق را شنيدم كه : يا محمد.
گفتم : لبيك ربى و سيدى و الهى .
پس ندا كرد كه : سبقت گرفته است رحمت من بر غضب من براى تو و ذريت تو، توئى مقرب من از ميان خلق من و توئى امين من و حبيب من و رسول من ، بعزت و جلال خود سوگند مى خورم كه اگر ملاقات نمايند مرا جميع خلق من و شك كرده باشند در پيغمبرى تو يا دشمنى كرده باشند با برگزيده هاى من از فرزندان تو هر آينه ايشان را همه داخل جهنم گردانم و پروا نكنم ، اى محمد! على امير المومنين است و سيد مسلمانان است و قائد شيعيان است بسوى بهشت و پدر دو سيد جوانان بهشت است كه به ستم شهيد خواهند شد، پس مرا ترغيب نمود بر نماز و ساير چيزها كه مى خواست .(1309)
و به سند معتبر ديگر از ابن عباس روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون مرا به آسمانها بردند به هيچ آسمانى نگذشتم مگر آنكه ملائكه از من سوال كردند از حال على بن ابى طالب و گفتند: اى محمد! چون به دنيا برگردى على و شيعيان او را از ما سلام برسان ؛ و چون به آسمان هفتم رسيدم و از آنجا گذشتم و جميع ملائكه آسمانها و ملائكه مقربان و جبرئيل از من جدا شدند و من تنها به توفيق حق تعالى رفتم تا به حجابهاى پروردگار خود رسيدم و داخل سراپرده هاى عزت گرديدم از حجاب به حجاب ديگر مى رفتم از حجاب عزت و حجاب قدرت و حجاب بهاء و حجاب كرامت و حجاب كبرياء و حجاب عظمت و حجاب نور و حجاب ظلمت و حجاب وقار و حجاب كمال تا آنكه هفتاد هزار حجاب را به قدم قدرت ربانى و توفيق سبحانى طى كردم و به بال اقبال در حريم قدس پرواز كردم تا به حجاب جلال رسيدم و در آن خلوتخانه خاص به قدم عبوديت و اختصاص ايستادم و با پروردگار خود مناجات كردم و آنچه خواست به من وحى نمود و هر چه از براى خود و على سوال كردم همه را به من عطا فرمود و مرا در حق شيعيان و دوستان على وعده شفاعت نمود.
پس خداوند جليل مرا ندا كرد: اى محمد! كى را دوست مى دارى از خلق من ؟
گفتم : اى پروردگار من ! او را دوست مى دارم كه تو او را دوست مى دارى .
پس ندا فرمود كه : على را دوست دار كه من او را دوست مى دارم و دوست مى دارم هر كه او را دوست مى دارد.
پس به سجده افتادم و تنزيه كردم پروردگار خود را و شكر او نمودم ، پس ندا فرمود كه : اى محمد! على ولى من است و برگزيده من است از خلق من ، بعد از تو من او را اختيار كردم كه برادر و وصى و وزير و برگزيده و جانشين تو باشد و ياور تو باشد بر دشمنان من ، يا محمد! بعزت و جلال خود سوگند مى خورم كه هر جبار كه با على دشمنى كند البته او را درهم شكنم و هر دشمنى از دشمنان من كه با على مقاتله كند البته او را بگريزانم و هلاك گردانم ، يا محمد! من بر دلهاى بندگان خود مطلع گرديدم و على را خير خواه ترين خلق يافتم براى تو و مطيعترين ايشان يافتم تو را پس او را بگير برادر و وصى و خليفه خود و به او تزويج نما دختر خود را بدرستى كه خواهد بخشيد به ايشان دو پسر طيب طاهر پاكيزه پرهيزكار نيكوكردار، به ذات خود قسم مى خورم و بر خود واجب گردانيدم البته علم او را بلند گردانم بسوى قائمه عرش خود و بهشت خود و درآورم او را به ميان ساحت كرامت خود و آب دهم او را از حظيره قدس خود، و هر كه با ايشان دشمن باشد يا از طريق ولايت ايشان عدول نمايد البته محبت خود را او سلب نمايم و از ساحت قرب خود او را دور گردانم و عذاب و لعنت خود را بر او مضاعف نمايم ، اى محمد! بدرستى كه توئى رسول من بسوى جميع خلق من و على است ولى من و امير المومنان و بر اين اعتقاد گرفته ام پيمان ملائكه و پيغمبران و جميع خلق خود را در وقتى كه ايشان ارواح بودند پيش از آنكه خلقى در آسمان و زمين بيافرينم براى محبتى كه دارم به تو و به على و به فرزندان شما و به دوستان شما كه شيعيان شما باشند و شيعيان شما را از طينت شما آفريده ام .
پس عرض كردم : اى اله من و سيد من ! چنان كن كه امت من همه بر اعتقاد به امامت او متفق گردند.
فرمود: يا محمد! او ممتحن است و ديگران به او ممتحن اند و به او امتحان مى كنم جميع بندگان خود را در آسمان و زمين تا آنكه كامل گردانم ثواب آنها را كه اطاعت من بنمايند در حق شما و فرو فرستم عذاب و لعنت خود را بر هر كه مخالفت و عصيان من كند در حق شما و به شما جدا مى كنم خبيث را از طيب ، يا محمد! بعزت و جلال خود سوگند ياد مى كنم كه اگر تو نبودى آدم را خلق نمى كردم و اگر على نمى بود بهشت را نمى آفريدم زيرا كه به شما جزا مى دهم بندگان خود را در روز معاد به ثواب و عقاب و به على و به امامان از فرزندان او انتقام مى كشم از دشمنان خود در دار دنيا، پس باز گشت همه بسوى من است در روز جزا پس تو را و على را حاكم مى گردانم در بهشت و دوزخ خود، پس داخل بهشت نمى گردد دشمن شما و داخل جهنم نمى شود دوست شما، و قسم به ذات مقدس خود خورده ام كه چنين كنم .
پس برگشتم و از هر حجابى از حجابهاى پروردگار خود كه بيرون مى آمدم از عقب خود ندا مى شنيدم كه : ((يا محمد! دوست دار على را))، ((يا محمد! گرامى دار على را))، ((يا محمد! مقدم دار على را))، ((يا محمد! خليفه گردان على را))، ((يا محمد! وصى گردان على را))، ((يا محمد! برادر خود گردان على را))، ((يا محمد! دوست دار هر كه را دوست دارد على را))، ((يا محمد! تو را وصيت مى كنم در حق على و شيعيان او وصيت خير))؛ و چون به ملائكه رسيدم مرا در آسمانها تهنيت مى گفتند كه : گوارا باد تو را يا رسول الله كرامت خدا براى تو و براى على .(1310)
و به سند معتبر از امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون داخل بهشت شدم در آن درختى ديدم كه بار آن درخت حله ها و زيورها بود و در ميان آن حوريان بودند و در زير آن اسبان ابلق بودند و در بالاى آن درخت رضا و خشنودى حق تعالى بود، گفتم : اى جبرئيل ! براى كيست اين درخت ؟ گفت : براى پسر عم توست امير المومنين على بن ابى طالب ، چون حق تعالى امر كند كه مردم را داخل بهشت نمايند شيعيان على را به نزد اين درخت بياورند و از اين حله ها و زيورها بپوشانند و بر اسبان ابلق سوار شوند و منادى ندا كند: اينها شيعيان على اند صبر كردند در دنيا بر آزارها و امروز بهره مند شدند به اين عطاها.(1311)
و به سند ديگر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: چون مرا به آسمان بردند به قصرى رسيدم از مرواريد كه پروانه هاى آن قصر از طلاى درخشنده بود، پس حق تعالى وحى فرمود بسوى من كه اين قصر از على بن ابى طالب است .(1312)
و عياشى به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : شبى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در ابطح بود ناگاه جبرئيل براق را براى آن حضرت از آسمان فرود آورد و بر آن هزار هزار محفه (1313) از نور بسته بودند، چون براق را نزديك آورد كه حضرت سوار شود براق امتناع نمود، جبرئيل طپانچه اى بر آن زد كه عرق از آن ريخت و گفت : ساكت شو كه محمد است ، پس براق پرواز كرد بسوى سدره المنتهى (1314) و از آنجا بسوى آسمان ، و چون به آسمان اول رسيدند از صداى بال براق و غلبه انوار آن زينت سبع طباق ملائكه از درهاى آسمان پرواز كردند و اطراف آسمان گريختند پس جبرئيل گفت : ((الله اكبر الله اكبر))، پس ملائكه گفتند: بنده مخلوق خداست ، و به نزد جبرئيل آمدند و از او پرسيدند: اين كيست ؟ گفت : محمد است ، پس ملائكه بر او سلام كردند و براق بسوى آسمان دوم پرواز كرد، باز ملائكه پرواز كرده گريختند، پس جبرئيل گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه اشهد ان لا اله الا اللّه ، پس ملائكه گفتند: بنده مخلوق خداست و به نزد جبرئيل آمدند و احوال آن حضرت را پرسيدند، چون آن حضرت را شناختند بر او سلام كردند؛ و همچنين به هر آسمانى مى رسيدند جبرئيل يك فصل اذان را مى گفت : و چون به آسمان هفتم رسيدند اذان را تمام كرد و در آنجا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پيشنمازى ملائكه و انبياء عليهم السلام كرد، پس جبرئيل آن حضرت را به مكانى برد و گفت : بالا رو كه من زياده از اين بالا نمى توانم آمد، پس حق تعالى آن حضرت را در فضاى بى انتهاى قرب خود بالا برد آنچه خواست و درهاى علم و معرفت و فيض بر او گشود آنچه خواست ، پس خطاب نمود به او كه : يا محمد! كه را براى امت خود انتخاب كرده اى بعد از خود؟ عرض كرد: خدا بهتر مى داند، حق تعالى فرمود: على امير المومنان است .(1315)
و على بن ابراهيم به سند معتبر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه فرمود: چون داخل بهشت شدم و در بهشت درخت طوبى را ديدم كه اصلش در خانه على بود و هيچ قصر و منزلى در بهشت نبود مگر شاخى از آن درخت در آن بود و در بالاى آن درخت سبدها بود كه در آن سبدها حله ها بود از سندش و استبرق بهشت براى هر مومنى هزار هزار سبد بود كه در هر سبدى صد هزار حله بود به رنگهاى مختلف كه هيچ حله به حله ديگر شباهت نداشت و اينها جامه هاى اهل بهشت است و سايه آن درخت كه ظل ممدود است چندان كشيده بود كه اگر سوارى صد سال مى تاخت از سايه آن به در نمى توانست رفت ، و در پائين آن درخت طعامها و ميوه هاى اهل بهشت بود كه در قصرها و منازل ايشان آويخته بود، و در هر شاخى صد رنگ بود از ميوه ها كه در دنيا شبيه آنها را ديده ايد و از آنچه شبيه آنها را نديده ايد و از آنچه مانند آن را شنيده ايد و از آنچه مانند را نشنيده ايد، و هر چه از آن مى چيدند به جاى آن ديگرى مى روييد چنانكه حق تعالى فرموده است ((لا مقطوعه و لا ممنوعه (1316)، و در زير آن درخت نهرى است كه از آن نهرهاى چهار گونه منشعب مى شود: نهرهاى آب صافى ، نهرهاى شير، نهرهاى شراب ، نهرهاى عسل مصفا.(1317)
و ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج به آسمان رفتم از عرق من به زمين ريخت و از آن گل سرخ روئيد و آن گل به دريا افتاد پس ماهى خواست آن را بگيرد و دعموص هم خواست آن را بگيرد - و دعموص كرمى است كه سر پهنى دارد و دم باريكى و در ميان آب و گل بهم رسد - پس ‍ حق تعالى ملكى را فرستاد كه ميان ايشان حكم كرد كه نصف آن از ماهى باشد و نصف ديگر از دعموص ، و به آن سبب پره هاى سبزى كه بر دور برگهاى گل مى باشد نيمى به شكل دم ماهى است و نيمى به شكل دم دعموص است زيرا كه به هر گلى پنج پر احاطه كرده است و دو پر آنها از هر دو طرف پره هاى ريزه دارد و دو پر آن مانند دم دعموص باريكند و از هيچ طرف پرى ندارد و يكى از يك طرف پر دارد و از يك طرف پر ندارد پس نيمش به ماهى مى ماند و نيمش به دعموص (1318)، و در اشعار عجم نيز اين مضمون را بسته اند.
و ابن شهر آشوب روايت كرده است كه : در شبى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به معراج رفت حضرت ابوطالب آن حضرت را در جاى خود نيافت و بسيار از پى آن حضرت گرديد پس بنى هاشم را جمع كرد و فرمود: مهيا شويد كه اگر تا صبح محمد را نيابم شمشير مى كشم و دشمنان آن حضرت هر كه را بيابم هلاك مى كنم ؛ در اين تشويق و اضطراب بود تا آنكه حضرت از آسمان فرود آمد در خانه ام هانى خواهر امير المومنين عليه السلام ، چون ابوطالب آن حضرت را ديد شاد شد و دست او را گرفته بسوى مسجد الحرام آورد با گروه بنى هاشم پس شمشير خود را بيرون آورد و بنى هاشم را فرمود شمشيرهاى خود را بيرون آوردند، خطاب كرد به كفار قريش كه : بخدا سوگند اگر امشب او را نمى ديدم يكى از شما را زنده نمى گذاشتم .(1319)
و ايضا روايت كرده است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم شب شنبه هفدهم ماه مبارك رمضان شش ماه قبل از هجرت بسوى مدينه در خانه ام هانى يا خانه خديجه يا شعب ابى طالب يا مسجد الحرام بود، على اختلاف الروايت ، و به روايت ديگر: در ماه ربيع الاول دو سال بعد از بعثت ؛ پس اسرافيل و ميكائيل حاضر شدند و با هر يك هفتاد هزار ملك همراه بودند و بر آن حضرت سلام كردند و آن حضرت را بشارتها دادند و با ايشان دابه اى بود كه رويش مانند روى آدمى بود و پاهايش مانند پاهاى شتر و يالش مانند يال اسب و دمش مانند دم گاو و دو بال در ران خود داشت و لجامى از ياقوت سرخ بر سرش بود، و چون حضرت بر آن سوار شد پرواز كرد و از آسمان به آسمان مى رفت و ملائكه بر آن حضرت سلام مى كردند و او را بشارتها مى دادند و انبياء را در آسمانها مى ديد و از ايشان بشارتها مى شنيد تا از آسمانها در گذشت و به حجابهاى نور رسيد، پس شنيد كه ملائكه حجب سوره نور تلاوت مى كردند، چون به كرسى رسيد شنيد كه خازنان كرسى آيه الكرسى تلاوت مى كردند، چون به عرش رسيد شنيد كه حاملان عرش ((حم مومن )) تلاوت مى كردند و در آنجا هزار مرتبه به او ندا رسيد كه : نزديك بيا و در هر مرتبه يك حاجت بزرگ آن حضرت را روا مى كرد تا آنكه به مرتبه ((قاب قوسين او ادنى )) رسيد پس ‍ نداى حق تعالى به او رسيد كه : هر حاجت خواهى بطلب ، حضرت عرض كرد: پروردگارا! ابراهيم را خليل خود گردانيدى و موسى را كليم خود گردانيدى و سليمان را ملك عظيم بخشيدى ، به من چه كرامت عطا مى فرمائى ؟ حق تعالى ندا فرمود: اگر ابراهيم را خليل خود گردانيدم تو را حبيب خود گردانيدم ، و اگر با موسى در كوه طور سخن گفتم با تو در بساط نور سخن گفتم ، و سليمان را ملك فانى دادم و تو را ملك باقى آخرت بخشيدم و بهشت را در بسته عطا كردم و تو را شفاعت كبرى كرامت كردم .(1320)
مولف گويد: ساير احاديث معراج در ابواب آتيه اين مجلد و ساير مجلدات مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى و ذكر آنها در اينجا موجب تكرار مى گردد.

- پینوشتها -

 1193- رجوع شود به تفسير قمى 2/3 و كافى 8/121 و تفسير طبرى 8/5.
1194- امالى شيخ صدوق 510؛ مجمع البيان 3/395؛ تفسير قرطبى 10/208؛ تفسير ابن كثير 3/23؛ تفسير بيضاوى 2/434.
1195- العدد القويه 234.
1196- العدد القويه 344.
1197- مناقب ابن شهر آشوب 1/228.
1198- بصائر الدرجات 79؛ تفسير قمى 2/335؛ خصال 600.
1199- سوره اسراء: 1.
1200- رجوع شود به مجمع البيان 3/396 و تفسير كشاف 2/647 و تفسير فخر رازى 20/146.
1201- تفسير تبيان 6/446؛ مجمع البيان 3/395؛ تفسير نسائى 1/644؛ تفسير طبرى 8/6.
1202- تفسير قمى 2/243.
1203- تفسير عياشى 2/279.
1204- رجوع شود به بحار الانوار 18/374.
1205- آياتى كه در پى مى آيد تا آيه ((لقد راءى من آيات ربه الكبرى )) از آيه 1 تا آيه 18 سوره نجم مى باشند.
1206- مجمع البيان 5/172.
1207- رجوع شود به تفسير قمى 2/334 و تفسير فرات كوفى 449 و تاءويل الايات الظاهره 2/621 و 622.
1208- تفسير قمى 2/334.
1209- تفسير قمى 2/334.
1210- مجمع البيان 5/175.
1211- مجمع البيان 5/175. تفسير كشاف 4/421 تفسير ابن كثير 4/222.
1212- احتجاج 1/109.
1213- مجمع البيان 5/175.
1214- صفات شيعه 50.
1215- صفات شيعه 50.
1216- صفات شيعه 50 - 51.
1217- خصال 601؛ بصائر الدرجات 79.
1218- سوره صافات : 10.
1219- سوره مطففين : 18.
1220- سوره نساء: 10.
1221- سوره مريم : 57.
1222- سوره آل عمران : 68.
1223- سوره رعد: 29.
1224- سوره بقره : 285.
1225- تفسير قمى 2/3-11.
1226- سوره بقره : 285.
1227- سوره بقره : 285.
1228- سوره بقره : 286.
1229- تفسير قمى 1/95.
1230- اين دعا با اندكى تفاوت در مصدر ذكر شده است .
1231- تفسير قمى 2/11-12.
1232- سوره انعام : 160.
1233- امالى شيخ صدوق 371؛ علل الشرايع 132.
1234- سوره نجم : 8 و9.
1235- علل الشرايع 131و 132.
1236- در مصدر ((يونس بن عبد الرحمن )) ذكر شده است .
1237- علل الشرايع 132.
1238- عيون اخبار الرضا 2/32 با اندكى اختصار؛ احتجاج 1/111.
1239- خصال 203.
1240- علل شرايع 596.
1241- كافى 8/376.
1242- علل الشرايع 312؛ كافى 3/483. و روايت در اين مصدر با اندكى تفاوت ذكر شده است .
1243- كنز الفوائد 258.
1244- كنز الفوائد 260.
1245- بحار الانوار 18/302 به نقل از كتاب المحتضر.
1246- بحار الانوار 18/303 به نقل از كتاب المحتضر.
1247- بحار الانوار 18/304 به نقل از كتاب المحتضر.
1248- بحار الانوار 18/304-305 به نقل از كتاب المحتضر.
1249- بحار الانوار 18/305 به نقل از كتاب المحتضر.
1250- سوره بقره : 285.
1251- سوره بقره : 286.
1252- بحار الانوار 18/312 به نقل از كتاب المحتضر.
1253- كافى 1/442.
1254- كافى 1/442.
1255- كافى 3/302.
1256- كافى 2/353.
1257- سوره زخرف : 45.
1258- كافى 8/120-121.
1259- سوره يونس : 101.
1260- كافى 8/364-365.
1261- كافى 8/281؛ مجمع البيان 3/163؛ تفسير عياشى 2/146.
1262- اختصاص 101.
1263- علل الشرايع 572.
1264- سعد السعود 100.
1265- امالى شيخ صدوق 154.
1266- امالى شيخ صدوق 364-367.
1267- امالى شيخ صدوق 363 با اختصار؛ تفسير قمى 2/13.
1268- امالى شيخ صدوق 247.
1269- سوره انعام : 1، در روايت ((خلق )) آمده ولى در آيه شريفه ((جعل )) مى باشد.
1270- مناقب ابن شهر آشوب 1/229.
1271- امالى شيخ صدوق 290.
1272- تفسير قمى 2/244؛ امالى شيخ صدوق 386.
1273- احتجاج 1/109.
1274- امالى شيخ طوسى 458؛ تفسير قمى 1/21.
1275- امالى شيخ صدوق 491.
1276- امالى شيخ صدوق 387.
1277- امالى شيخ صدوق 474.
1278- امالى شيخ صدوق 504.
1279- علل الشرايع 5؛ عيون اخبار الرضا 1/262.
1280- مناقب ابن شهر آشوب 3/383، علل الشرايع 183 و 184. و نيز رجوع شود به احقاق الحق 10/6.
1281- تفسير قمى 1/365.
1282- عيون اخبار الرضا 2/10.
1283- عيون اخبار الرضا 2/3-4.
1284- عيون اخبار الرضا 2/32.
1285- عيون اخبار الرضا 2/131.
1286- سوره نجم : 13 و 14.
1287- علل الشرايع 276-278.
1288- علل الشرايع 322 و 323.
1289- كافى 2/302.
1290- كافى 2/353: محاسن 1/229. و نيز رجوع شود به امالى شيخ طوسى 195 و معانى الاخبار 19 و المومن 32 و 33 و مشكاه الانوار 327 و 328.
1291- سوره ص : 1.
1292- علل الشرايع 334.
1293- علل الشرايع 332.
1294- در مصدر عبارت چنين ذكر شده است : ان الحمد و النعمه و الملك لك لا شريك لك لبيك .
1295- علل الشرايع 433.
1296- امالى شيخ طوسى 105.
1297- تفسير عياشى 2/279.
1298- تفسير عياشى 2/279.
1299- از متن عربى روايت اضافه شد.
1300- كفايه الطالب 132 به نقل از حليه الاولياء و تاريخ بغداد و مجمع الزوائد؛ احقاق الحق 6/116 به نقل از ارجح المطالب .
1301- مناقب خوارزمى 37.
1302- تفسير قمى 2/53.
1303- عبارت ((و چون پيغمبران ...)) در مصدر نيامده است .
1304- امالى شيخ طوسى 642.
1305- اليقين 288.
1306- سوره زخرف : 45.
1307- اليقين 294.
1308- سوره نجم : 17 و 18.
1309- اليقين 298.
1310- اليقين 425، كه صدر روايت در آنجا ذكر نشده است .
1311- اليقين 251؛ مناقب خوارزمى 33.
1312- اليقين 470. و نيز رجوع شود به كفايه الطالب 190.
1313- محفه : تختى است شبيه به هودج .
1314- در مصدر عبارت ((بسوى سدره المنتهى )) ذكر نشده است .
1315- تفسير عياشى 159.
1316- سوره واقعه 33.
1317- تفسير قمى 2/336-337.
1318- علل الشرايع 601.
1319- مناقب ابن شهر آشوب 1/230.
1320- مناقب ابن شهر آشوب 228-230.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page