صدف مرواريدپرور، غنچه لبش را به ظرافت و لطافتِ يك گل داوودى مى گشايد و مى گويد: به نام خداى خالق فاطمه، حصان را نيك مى شناسم. او «پارسا»ترين و «عفيف»ترين مخلوق آفريدگار دو گيتى است چرا كه خدا از روح خودش در كالبد او دميده است.
نام ارجمند فاطمه عليهاالسلام را خود خدا بر زبان پيامبرش- حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم- از سوى فرشته مقربش- حضرت جبرئيل عليه السلام- جارى و سارى ساخت. او كسى است كه چون از مادر زاده شد سر به سجده گذاشت و انگشت اشارت از زمين به سوى آسمان بلند نمود و صمد يكتا را سپاس گفت. زمانى كه او به ندا آمد دل پدرش را به نوا آورد.
فاطمه عليهاالسلام كسى است كه قبل از تولد در رحم با مادر گرامى اش ، خديجه عليهاالسلام- ام المؤمنين- سخن مى گفت. با اين كرامت بزرگ ياد پيامبر اولوالعزم خداى عزيز- عيسى عليه السلام- زنده شد كه او نيز وحدانيت خدا را پس از تولد، از مأذنه گهواره فرياد مى كرد. و قتى كه اراده ى اللَّه بر تولد اين مولود پاك تعلق گرفت، احدى از زنان قريش، خديجه را در زايمان كمك نكرد تنها به بهانه ازدواج ثروتمندترين زن مكه با فقيرترين مرد هاشمى! اما از آنجا كه خدا مؤمنين و معتقدين خود را تك و تنها رها نمى كند، چهار زن بزرگ تاريخ «تسليم» در برابر خداوند را در زمان زايمان و وضع حمل به يارى او فرستاد، چون اين نوزاد پاك نهاد پا به عرصه وجود نهاد به نخستين اقيانوس عظيم آبى كه جان و تن سپرد زلال بى همانند «كوثر» بود.
اين بود گوشه اى از بحر وجود دختر گرامى خاتم الانبيا كه من مى دانستم. اگر در طلب آب معرفت، تشنه تر شده اى، نشستن را از خاطر ببر و فقط رفتن را به ياد داشته باش! اين دو مرواريد را به پاس دوستى و به رسم يادبود نزد خودت نگه دار، اما هرگز فراموش نكن كه هر چه را خواستى ببينى، خدا را قبل از آن، بعد از آن، با آن و در آن ببين!
صدف، پس از اهداى اين سفارش به آهستگى لب هايش را بر هم مى نهد. بلافاصله پرى خواب، او را آرام آرام با خود مى برد و چهره شاداب و نمكينش را به خوابى خوش مهمان مى كند.
مرواريدها را با عدسى هاى چشمانم تعويض مى كنم. حال مى توانم بخوبى خدا را در همه چيز ببينم. اكنون مى فهمم كه «ديدن» يك دنيا با «تماشا» و «نگاه كردن» فرق دارد. اما براى پختگى كامل بايد كه عمرى چون سايه بر پاى چشمه افتاد تا در ديدن به مرحله «يقين» رسيد.
با چشمانم از صدف ناز تشكر مى كنم كه بابى مفصل از فضايل فاطمه كبرى عليهاالسلام را به رويم گشود، درِ سرايى كه هر كه خالصانه و خاضعانه بكوبد به رويش گشوده مى شود و آنچه بجويد خواهد يافت، و كيست كه نااميد از درگاه ابرار به بارگاه اغيار برود؟ آن هم درِ خانه سخاوت و كاشانه كرم و منزل جود فاطمه عليهاالسلام كه همچون يكى از هشت باب بهشت برين است.
دست آخر دستى از سر نوازش بر سر صدف مى كشم، بوسه اى بر صورتش مى نشانم و در حالى كه او در خواب است با درود و بدرودى از او جدا مى شوم. با خود زمزمه مى كنم: چه محروم و مغبون است آن كه جرعه اى از زمزم اين درياى درافشان و گهرنشان را بنوشد ولى در پى سرچشمه جوشان اين «آب حيات» نباشد و با كشتى نجات و اشاره آشكار فانوس هدايت، قدمى برندارد! هان اى دل! اگر اصالت و نجابت مى خواهى در اين اصل و نسل و نسب خواهى يافت.
با اين اميد و آرمان بلند، ميان رفتن و ماندن درنگ جايز نيست. بايد درنگ را بى درنگ كشت. در انتهاى اولين منزل سفرم و در يك قدمى منزل دوم، استوارتر گام برمى دارم و با دو چراغ چشمانم مى روم تا ناديدنى ها را ژرف تر و عميق تر ببينم، لذا طى طريقى ديگر آغاز مى كنم. يا على عليه السلام مدد!
حصان كيست؟
- بازدید: 1587