فرزندان پيامبر و پاسخ به نوشته اى غرض آلوده

(زمان خواندن: 9 - 18 دقیقه)

فرزندان رسول خدا، بنامهاى قاسم، طاهر، طيب، زينب، رقيه، ام كلثوم و فاطمه، همگى از خديجه رضى اللَّه عنها بودند. قاسم و طيب و طاهر هر سه بعد از بعثت آن حضرت، درگذشتند و به همين جهت بود كه مردى بنام عاص بن وائل سهمى، رسول خدا را ابتر لقب داده بود، زيرا كه در ميان اعراب كسى كه پسرى نداشت، ابتر به معنى بلاعقب و ناقص مى خواندند. و خداوند متعال براى تسلى خاطر پيامبر خود، سوره مباركه انا اعطيناك الكوثر [ كوثر نام نهرى است در بهشت و به معنى خير كثير و اولاد و ذريه فراوان نيز آمده و بهر يك از معانى ياد شده، ترجمه ى سوره ى كوثر چنين است همانا كه ما به تو كوثر بخشيديم پس (بشكرانه) براى پروردگارت نماز بگزار و قربانى كن كه بى شك، دشمن تو، ابتر و بلاعقب خواهد بود. ] را نازل فرمود تا از گفته ى بيهوده گويان آزرده خاطر نباشد.
گرچه در اين، ترديدى نيست كه كليه فرزندان رسول به جز ابراهيم، همه از خديجه بودند ولى راويان اخبار، در شماره ى پسران آن حضرت اختلاف دارند:
ابن اسحق مى نويسد: بزرگترين پسر رسول خدا قاسم و پس از او طيب و سپس طاهر است. طبرى گويد: خديجه رضى اللَّه عنها، از پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و سلم، فرزندانى به ترتيب، با نامهاى قاسم، طيب، طاهر كه عبداللهش نيز مى خواندند و زينب و رقيه و ام كلثوم و فاطمه به دنيا آورد.
در كتاب استيعاب آمده است كه:
به اتفاق مورخين، خديجه را از پيامبر، چهار دختر بود كه همگى ادراك اسلام نموده و از مكه مهاجرت كردند، ايشان عبارتند از: زينب و فاطمه و رقيه و ام كلثوم و ينز متفقند كه پسر پيامبر از اين بانو، همان قاسم است كه به همين مناسبت محمد را، ابوالقاسم مكنى نموده اند.
معمر از ابن شهاب نقل كرده كه: برخى از علماء پنداشته اند خديجه پسرى بنام طاهر از پيامبر داشت. و عقيل نيز از ابن شهاب روايت نموده كه: خديجه براى رسول خدا، فاطمه و زينب و ام كلثوم و رقيه و قاسم و طاهر را به جهان آورد.
قتاده گويد: خديجه چهار دختر و دو پسر آورد، يكى قاسم كه كنيه رسول خدا به آن مناسبت است و ديگرى، عبداللَّه كه در همان كوچكى وفات يافت.
در كتاب روض الانف سهيلى از زبير به عوام نقل شده كه خديجه از پيامبر، دو پسر بنام هاى قاسم و عبداللَّه داشت، عبداللَّه را از آن جهت كه بعد از بعثت متولد گرديد طيب و طاهر نام دادند ولى قاسم به سن راه رفتن رسيد ولى هنوز شيرخوار بود كه از جهان رفت.
در كتاب اصابه آمده است كه: از خديجه، قاسم و عبداللَّه تولد يافتند و چون عبداللَّه پس از بعثت به دنيا آمده بود، او را طيب و طاهر مى خواندند.
شيخ احمد حلوانى در كتاب خود، به نام واكب الربيع فى مولد الشفيع، فرزندان پيامبر خدا را، به ترتيب ولادتشان، چنين آورده است:
بالقاسم بن المصطفى و بزينب           و رقيه هب لى القبول و فاطمه
و بام كلثوم و عبداللَّه جد           وقنى بابراهيم شر الحاطمه

[ يعنى: «خداوندا به قاسم پسر مصطفى و به زينب و رقيه و فاطمه، تو را سوگند كه مرا به خود بپذير و عذرم را قبول فرما. و به ام كلثوم و عبداللَّه و ابراهيم بر من كرم نما و از شر دورزخم وارهان. ] .
توفيق و سازش ميان روايات مختلف بالا، چندان دشوار به نظر نمى رسد، چه اختلاف مورخان را در مورد تعداد پسران پيامبر، مى توان ناشى از اشتباهى دانست كه در اسم و لقب ايشان پيش آمده، به اين صورت كه برخى از روات، طيب و طاهر را دو پسر جداگانه به حساب آورده و قاسم را سومى ايشان تصور كرده اند، در حاليكه طيب و طاهر دو لقب عبداللَّه است و با اين بيان، فرزندان ذكور پيامبر از خديجه، تنها همان دو پسر با نامهاى قاسم و عبداللَّه خواهند بود. و قول مشهور ميان مورخان نيز همين است و جمع بين روايات هم اين نظر را تاييد مى نمايد. ليكن در مورد تاريخ ولادت و در گذشت هر يك از ايشان، گرچه سازش ميان اقوال مختلف، دشوارتر مى آيد، اما تنها ابن اسحق، مرگ هر دو پسر رسول خدا را در جاهليت و پيش از طلوع اسلام نقل كرده است، در حاليكه ديگر روات، تولد قاسم را پيش از اسلام و مرگ او را پس از آن روايت نموده ولى تولد و درگذشت عبداللَّه را بعد از اسلام معين كرده اند، و با توجه به آنكه در سند روايات اخير، زبير بن عوام خواهر زاده ى حضرت خديجه قرار دارد و يكى از عشره ى مبشره است، بيشتر مى توان به آنها اعتماد و اطمينان نمود.
ابن سعد، يكى ديگر از مورخان، ترتيب فرزندان پيامبر را بر حسب تاريخ ولادتشان از ابن عباس، به شرح زير ذكر كرده است، قاسم، زينب، عبداللَّه، ام كلثوم، فاطمه و بالاخره رقيه، اما قاسم، نخستين فرزند رسول خدا در مكه در گذشت و پس از روى عبداللَّه نيز بمرد.
ابن سعد مى نويسد: ماريه از پيامبر در مدينه، صاحب پسرى بنام ابراهيم شد كه ذى حجه سال هشتم هجرى در هيجده ماهگى وفات يافت.
خديجه همه ى فرزندان خود را، پس از وضع حمل، بدايه مى سپرد و در اين ميان، تنها فاطمه از خود شير مى داد و حضانت مى كرد.
لامنس كشيش و مستشرق يسوعى، درباره ى فاطمه و دختران رسول خدا، صلى اللَّه عليه و سمل، كتابى به زبان فرانسه نگاشته و در آن كتاب به منابع و مآخذ فراوانى استناد كرده و نظرات و آرائى دور از حقيقت و بى ارزش ابراز نموده است، گاهى، به طور كلى منكر وجود برخى از دختران پيامبر شده و زمانى بدون رعايت عفت قلم و با استناد به پاره اى روايات مجعول، ايشان را به ارتكاب لغزشهائى متهم ساخته و از روى عداوت، موجبات آزار و ايذاء ايشان را بر قلم رانده است. اين خاورشناس! ضمن يادآورى ميل فراوان پيامبر بداشتن اولاد ذكور و ذريه، مى نويسد: محمد در ميان خويشاوندان خود، از جهت نداشتن پسر، مورد سرزنش بود و او را محمد ابتر لقب داده بودند، تا آنكه قرآن با آن با آيه ان شائك هو الابتر به اين گونه طعنه ها، پاسخ داد. و نيز گويد: مردم درباره ى محمد، مى گفتند كه چون او را پسر و برادرى نيست ، لاجرم با مرگش همه ى اين دعويها پايان مى گيرد و حتى خاطره ى زندگانى او نيز محو و نابود خواهد گرديد.
 لامنس در ادامه ى مطالب بالا مى نويسد: «بدلائل ياد شده بود كه مورخان اسلام و نويسندگان شرح زندگانى پيامبر سعى كرده اند، تا براى او پسرانى چون طيب و مطيب و عبدالعزيز و عبد مناف دست و پا كنند، در حاليكه اثبات اين ادعا و قبول اين همه پسر براى محمد بسيار دشوار است، به ويژه اگر به خاطر آوريم كه اين مورخان، خود، در اصل وجود اين پسران و در نام ايشان با يكديگر، اختلاف نظر دارند.» اما به طورى كه پيش از اين ها، يادآور شديم، فرزندان رسول خدا، صلى اللَّه عليه و سلم، عبارت از چهار دختر و سه پسر بودند و مادر همه ى ايشان باستنثاء ابراهيم، حضرت خديجه، رضى اللَّه عنها، بود.
اين مرد خاورشناس! آنجا كه سخن از فاطمه، رضى اللَّه عنها، به ميان آورده، بى خردانه كوشيده است تا ثابت كند كه زهرا به علت محروميت از جمال و زيبائى، تا سن هيجده سالگى ازدواج نكرده و ديگر اميدى نداشت كه پس از اين سن و سال، كسى خواستگارش شود و لذا هنگامى كه پيامبر، پيشنهاد ازدواج على را، بوى عرضه داشت، لحظه اى خاموش ماند و اين سكوت نه از آن جهت بود كه دچار شرم گرديده باشد، بلكه در شگفت شد كه چگونه مردى به سراغ او آمده و از وى خواستگارى نموده است! ولى بعدها، به سخن آمد و شكايت مى كرد كه چرا پدرش او را به مردى بى بضاعت همسر كرده است.؟ استاد عباس محمود عقاد، گفته هاى اين مرد را سراسر كذب محض دانسته و در ضمن گفتار خود، دروغ وى را بر ملا ساخته و مشت در و غير داز را بكلى باز كرده و مى گويد:
«اگر اين مرد در دعوى خود دليل و مستندى ارائه مى نمود، باز جاى آن داشت كه تصور كنيم. وى به مقتضاى امانت در مسائل علمى چنين مطالبى را عنوان كرده است، اما چه توان كرد كه تمام اسناد و مدارك تاريخى و روايات موجود، على رغم او و به عكس مدعاى او، بر اين دلالت دارد كه حضرت فاطمه زهراء، رضى اللَّه عنها، در سن هيجده سالگى شوهر كرده بوده است و اگر اين مرد بى غرضانه چشم مى گشود، همه ى مدارك را در كنار خود مى يافت، ولى متعمدا ديده از ديدار حقايق فروبسته و كوشيده است، تا آنچه عيب و منقصت است جستجو كند، نه آنچه واقعيت و حقيقت است.
برحسب روايات متواتر و احاديث مشهور، حضرت زهرا از پدر و مادرى زيبا و صاحب جمال، تولد يافته و خواهرانش همگى با مردانى ثروتمند و سرشناس، همچون ابوالعاص بن ربيع و عثمان بن عفان ازدواج كرده بودند و با اين حال نمى توان قبول كرد كه پدر و مادر و خواهران همه زيبا باشند و در اين ميان تنها يك دختر از جمال محروم ماند. بيشتر مورخان نوشته اند: در آن زمان كه فاطمه به سنين ازدواج مى رسيد، دعوت پيامبر اسلام نيز آغاز گرديده بود و مسلمانان گروهى از مكه مهاجرت كرده و جماعتى هم كه در مكه بودند، از شر كفار و مشركان امان نداشتند و از سوى ديگر، طبق قوانين و مقررات اسلامى، ازدواج زنان مسلمان، تنها با مردان مسلمان مجاز بود و در ميان جمعيت قليل مسلمانان،برخى همسر داشتند و برخى ديگر از نظر مالى قادر به تشكيل خانواده نبودند و ديگر تاخيرى در ازدواج زهرا تصور شود، بنا به علل بالا بوده نه آنچه خاورشناس دشمن اسلام- بجان كندن- خواسته است بر تاريخ ببندد
علاوه آنكه اين مرد اگر خالى از سوءنيت بود، مى توانست تاخير ازدواج فاطمه را براساس تصيم پيامبر خدا توجيه كند كه مى خواست او را تنها با پسر عم خود، على همسر گرداند و در انتظار زمانى بود كه داماد براى اين مقصود، آمادگى كامل حاصل نمايد.
آرى هر يك از اين جهات كافى بود كه ازدواج فاطمه را هر چند كه زيباترين دختر جهان بود به تاخير افكند. ليكن اين خاورشناس پرده ى عداوت برديده نهاده و همه ى اينها را ناديده گرفته است و تنها دليل اينكار را، فقدان جمال در فاطمه پنداشته است...» اين خاورشناس كينه ورز و مغرض، به اين مقدار هم اكتفا نكرده، بلكه در تاريخ ولادت فاطمه نيز، تحريف نموده و در اين زمينه هم از جعل اكاذيب فروگذارد نكرده است. وى فاطمه را نخسيتن دختر پيامبر، معرفى نموده، در حاليكه هرگز چنين نبوده است. از سوى ديگر اين مرد، گفتار كذب و دور از حقيقت خود را، همه جا مستند به نقل برخى مورخان مى كند، ولى هيچ گاه نام و نشانى از اين برخى مورخان بدست نمى دهد و اين، خود نيرنگى است كه در تمان دروغ پردازيهاى خويش، در كتابهاى ديگرى هم كه تاليف نموده، بكار زده است.

لامنس مى نويسد: «مورخان اسلام سعى كرده اند كه تاريخ ولادت فاطمه را طورى معين كنند كه ازدواجش با على بن ابى طالب، در سن جوانى صورت گرفته باشد، تا آنكه گفته نشود كه تاخير ازدواج فاطمه، از ساير خواهرانش، به اين جهت بوده كه كسى را در او رغبت نبوده و خواستگارى برايش پيدا نمى شده است» اما اين مرد فراموش كرده است كه تمام نويسندگان سيره و مورخان در اين موضوع اتفاق نظر دارند كه زينب و رقيه پيش از فاطمه، به خانه شوهر رفته اند و از طرفى، على بن ابى طالب در خانه ى پيامبر مى زيسته و در دامن او تربيت شده بود و از همه چيز در آن خانه با خبر بود و ديگر سخن از كمى و يا زيادى سن فاطمه براى او كه در كنار ايشان زندگى مى كرد. معنى نداشت.
لامنس به دنبال مزخرف گوئيها و دروغ پردازيهاى خود، مى نويسد: «اگر بخواهيم تصويرى واقعى از فاطمه ترسيم نمائيم، ابتداء بايد، تاجهاى طلائى افتخارى كه مورخان ساخته و بر تارك او نهاده اند، برداريم و مطابق نقد و بررسى هاى تاريخى معمول اين زمان، در زندگانى او كاوش و تحقيق نمائيم، اصولا فاطمه چه در خانه ى پدر خود و چه در ميان اصحاب پيامبر و ديگر مردمان، همانند يا دختر معمولى و عادى با او رفتار مى شده و هيچ كجا ديده نشده است كه نسبت به او پيش از دختران در سطح متعارف، عزت و احترام قائل شوند و حتى در خانه ى پدر، از عايشه و حفصه و زينب و ديگر زنان پيامبر، كم اهميت تر بوده است و براى آنكه خواننده در صحت مطالب بالا اطمينان حاصل نمايد، لازم است كه در كتب سيره قديمى تر، مانند سيره ابن هاشم، پژوهش و مطالعه نمايد، مثلا در اين كتاب، تنها دوبار نام فاطمه به ميان آمده است.» بارى اين مرد! براى ارضاء حسن دشمنى و عداوتى كه در سينه پنهان دارد، به اراجيف خود، باز هم ادامه داده، مى گويد: «احترام و تكريم و تقديسى كه هم اكنون، اهل بيت پيامبر از آن برخوردارند، از قرن دوم هجرى آغاز شده است.» تصور نمى كنم براى رد گفته هاى غرض آلود و كينه توزانه و اكاذيب اين به اصصلاح خاورشناس، فعلا نيازى به استدلال داشته باشيم، چه خوانندگان گرامى بزودى، بر بطلان اين مزخرفات و افتراآت آگاهى خواهند يافت، و در اينجا تنها بذكر اين نكته قناعت مى شود كه: مقام و عظمت و منزلت فاطمه زهرا آنچنان بود كه پدرش رسول خدا، صلى اللَّه عليه و سلم، درباره اش مى فرمود: «خشم فاطمه خداوند را به خشم مى آورد و خشنودى و رضايتش خداى را، خشنود و راضى مى سازد.» و نيز در جاى ديگر فرمود: «فاطمه پاره ى تن من است، هر چه او را بيازارد، مرا آزرده و هر چه او را خشنود كند، مرا خشنود نموده است.» و نيز عايشه رضى اللَّه عنها، خود، به فضيلت و برترى مقام فاطمه گواهى داده و مى گويد: «هيچ كس را از فاطمه والاتر و برتر نديد، مگر پدرش رسول خدا، صلى اللَّه عليه و سلم.» لامنس در ادامه ى مطالب بى قدر و پايه خود، در مورد دختران پيامبر، مى نويسد:«نام دختران محمد همانطور كه كتب سيره يادآور شده اند، نامهائى عادى و معمولى بوده است و رقيه و ام كلثوم بدون آنكه از خود فرزندى بدنيا آورند بلاعقب در گذشتند، ام كلثوم نام ديگرى نداشت و تنها به كنيه خوانده مى شد، وى و خواهرش رقيه، با دو پسر عموى پدر خود، يعنى پسران ابولهب، ازدواج كردند، ولى بعدها،شوهرانشان ايشان را ترك نمودند و پس از آن، عثمان بن عفان، نخستين را هم پس از وفات دومى، به ازدواج خود درآورد.» مرد! مى گويد: «مورخان و نويسندگان سيره ، رقيه را بحبشه تبعيد كردند و او را، پس از مدتى، نزد پدر، بازگردانيدند، ولى پدر، كه در آن هنگام، در جنگ بدر، شركت كرده بود، پس از بازگشت، با دختر متوفاى خود، روبرو گرديد. نام ام كلثوم را، تنها، يك مرتبه، در قديمى ترين كتب سيره، مى يابيم و اصولا اين دو دختر، وجود حقيقى و واقعى، نداشتند و مورخين، اين دو را، به دروغ، از خود، جعل نموده و با مسائل تاريخى ديگر، پيوندشان داده اند، تا آنكه پيامبر را، داراى فرزندان بسيار، قلمداد كنند.» در اينجا لامنس براى توجيه مناسبت لقب عثمان به ذوالنورين [ «ذورالنورين» به معنى صاحب دو نور است و اين لقب براى عثمان، به اين مناسبت بود كه وى با دو تن از دختران رسول خدا، يكى پس از ديگرى، ازدواج نمود. مترجم. ] درمانده و از ناچارى گويد: «اين لقب، نه به آن مناسبت است كه گفته شده كه چون عثمان دو دختر پيامبر را، يكى پس از ديگرى، به عقد همسرى خود درآورده است، بلكه بسيار ديده مى شود كه در عرب، كسانى را بدون هيچ مناسبت، با القابى كه به كلمه ذو آغاز مى شود، نامگذارى كرده اند و با اين بيان، لزومى ندارد كه لقب عثمان را از آن جهت كه ياد كرده اند، بدانيم، زيرا ممكن است او نيز مانند موارد ديگر هم چون ذواليدين و ذات النطاقين و ذوالوجهين بدان هيچ مناسبتى به آن لقب ملقب شده باشد.» مرد مستشرق! هنگامى كه از زينب، نخستين دختر پيامبر سخن به ميان آورده، ابراز شگفتى مى كند كه چگونه از او، فرزندى به جهان باقى نمانده و نسل او منقرض شده است؟ و چرا همراه پدر خود به مدينه، مهاجرت ننموده؟! او به نقل يعقوبى، در كنار شوهر خود، ابوالعاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبد شمس كه علاوه، خاله زاده اش نيز بود در مكه باقى مانده است. ابوالعاص پسر هاله دختر خويلد و خديجه دختر خويلد، خاله اوست. او مى نويسد: «زينب ترجيح مى داد كه در كنار شوى خود بماند و همراه پدر، به مدينه مهاجرت نكند.» و در اين نظر خود، به نوشته ى طبرى استناد نموده كه مى نويسد: «زينب تا كمى پيش از فتح مكه، در كنار شوى خود، ابوالعاص با آنكه مشرك بود، باقى ماند.» اما حقيقت اين است كه زينب رضى اللَّه عنها، بزرگترين دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و سلم، پيش از بعثت پدر، با پسر خاله خود، ابوالعاص ازدواج كرد و شوى خود را دوست مى داشت و در آن زمان كه ابوالعاص همراه با لشكر قريش، در بدر به جنگ مسلمانان آمد و اسير شد، زينب، ربيع را با اموالى به مدينه فرستاد كه فداء شوهر را پرداخته و او را از اسارت برهاند، در ميان آن اموال، گلوبندى كه خديجه در روز عروسى به زينب هديه كرده بود، ديده مى شد. چون چشم پيامبر به آن گردن بند افتاد، بشناخت و اندوهى سنگين بر چهره اش سايه افكند و به مسلمانان گفت: اگر ميل داريد و صلاح مى بينيد، اسيرى زينب را آزاد نموده و گلوبند را نيز به او باز گردانيد، همه پذيرفتند و او را آزاد كردند و گلوبند را نيز نزد زينب، باز پس فرستادند ابوالعاص در مكه پيش از هجرت از دوستان صديق پيامبر به حساب مى آمد و حاضر نشده بود كه توصيه كفار را در مورد جدا شدن از همسر خود بپذيرد. پس از آنكه رسول خدا، او را از اسارت مسلمانان نجات داد، بر او شرط كرد كه زينب را نزد او به مدينه بفرستد. ابوالعاص هم به عهد خود وفا كرد و زينب را به مدينه نزد پدر گسيل نمود. از آن تاريخ، زينب در مدينه و ابوالعاص در مكه به حالت شرك به سر مى برد و رسول خدا طبق قوانين و مقرارت اسلام، ميان آن دو جدائى اعلام فرموده بود. تا آنكه اندكى پيش از فتح مكه، ابوالعاص كه از سفر تجارتى خود از شما باز مى گشت، دچار لشگريان اسلام شد و او و همه ى مردان كاروان و تمام اموال و شتران ايشان بدست مسلمانان افتادند، ولى ابوالعاص شخصا موفق گشت، از چنگ ايشان فرار كند و پنهانى به مدينه آمد و يكسره نزد زينب، همسر پيشين خود رفت، و از او پناه خواست.
ميان مردم بانگ برداشت كه: «اى مردم، من ابوالعاص بن ربيع را پناه داده ام.» پيامبر چون صداى زينب، دختر خويش را بشنيد، به مسلمانان گفت: شنيديد كه زينب چه گفت؟ گفتند: آرى. گفت: به خدا كه من تا همين لحظه، از اين كار آگاهى نداشتم، و پس از آن قانون اسلام را به خاطرشان آورد كه: «پست ترين مسلمانان حق دارد كسى را پناه دهد.» و سپس به خانه ى دختر خود رفت و به او فرمود: از ابوالعاص به خوبى پذيرائى نما وليكن در تنهائى با وى خلوت مكن كه تو براى او حلال نيستى. زينب گفت: پدر، ابوالعاص براى پس گرفتن اموال خود به اينجا آمده است. آنگاه پيامبر دستور داد تا آن گروه كه بر ابوالعاص تاخته بودند، گرد آمدند و با ايشان گفت: «مى دانيد كه اين مرد، از خويشان و بستگان من است و شما مال او را گرفته ايد و خداوند نيز آنها را براى شما حلال و مباح فرموده است، ولى من شخصا، ميل دارم كه بر وى احساس كنيد و آنچه كه از او گرفته ايد، باز پس دهيد و در عين حال، حق داريد كه آن را براى خود نگاه داريد، زيرا كه از هر كس ديگر به آنها، سزاوارتريد.» گفتند: يا رسول اللَّه، همانطور كه مى فرمائى اطاعت مى كنيم و بدين ترتيب، اموال ابوالعاص را بوى باز گرداندند. و چون با همراهان و مال التجاره خود به مكه بازگشته و اماناتى كه از مردم نزدش بود، به صاحبان آنها رد كرد، پرسيد: آيا ديگر كسى هست كه طلبى و حقى بر من داشته باشد؟ گفتند: نه. گفت: اينك بدانيد كه من به اسلام گرويده ام و خود نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و سلم، به مدينه بازگشت و اسلام و ايمان خويش اظهار و اعلام نمود و پيامبر نيز زينب را به عقد و كابين جديد، به ازدواج مجدد او درآورد. زينب از شوهر خود، ابوالعاص دو فرزند به نامهاى على و امامه داشت، على در كودكى درگذشت ولى امامه بزرگ شد و سرانجام و پس از رحلت فاطمه زهرا و بر حسب وصيت او، به عقد همسرى على بن ابى طالب درآمد. پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و سلم، امامه را بسيار دوست مى داشت، تا آن جا كه روايت شده كه او را بر پشت خويش سوار مى كرد و به هنگام ركوع نماز، بر زمنيش مى نهاد و چون برمى خاست، دوباره بر دوشش مى كشيد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page