عودا و بدأ: آخرين و اولين گفتارم.
غلط: اشتباه كردن در سخن؛ لذا فرمود: لا اقول ما اقول غلطا.
شطط: دورى و تجاوز از حق، افراط در دورى در مكان، مانند شطت الدار؛ يعنى، خانه بسيار دور است و در حكم، مانند آن كه در آيه ى شريفه آمده: «لقد قلنا اذا شططا؛ يعنى، گفتار بسيار دور از حقيقت گفته ايم.» عزيز عليه: دشوار و گران است بر او.
ما عنتم: آنچه موجب مشقت و دشوارى شما باشد.
حريص عليكم: بسيار مشتاق و خواهان.
تعزوه: نسبت بدهيد او را.
صادعا: از صدع: آشكار كردن و شكافتن و به جاى آوردن فرمان.
مدرجه: راه و محله و مركز.
نذاره: به كسر نون از ماده انذار: بيم دادن.
مائلا: اگر مائلا على مدرجة المشركين باشد، به معناى در حالى كه حمله مى برد به مركز مشركان؛ اگر مائلا عن مدرجة المشركين باشد؛ يعنى، از راه و مركز مشركان، منحرف بود.
ثبج: وسط هر چيز و عمده ى آن، ميان پشت و كتف.
اكظام: جمع كظم (به فتح كاف و ظا): گلو، دهان، راه تنفس.
ينكت: با نون و تا از نكت: به روانداختن، به سر درافكندن را مى گويند؛ طعنه فنكته: شمشير زد او را، پس به سر درافكند.
الهام: جمع هامه: سرها، كنايه از بزرگان قوم.
انهزم: شكست خورد. و لوا الدبر: پشت برگرداندند، كنايه از شكست.
تفرى الليل عن صبحه: شب شكافت صبح را.
اسفر: روشن شد.
محض: خالص.
شقاشق: جمع شقشقه (به كسر شين اول و دوم): آنچه اشتر مست از دهان بيرون كند، كنايه از سخنورى است.
طاح: هلاك شد. و شيظ: مردمان رذل و پست و جلف. جوهرى گويد: وشيظ: برخى از مردم هستند كه داراى ريشه واحدى نباشند و در مقابل، وسيغ يعنى، شريف.
انحلت: گشوده شد.
عقد: جمع عقده: گره ها.
شقاق: مخالفت و عناد.
فهتم: به زبان آورديد.
كلمة الاخلاص: كلمه ى لا اله الا الله.
نفر: مردم (كمتر از ده نفر و به بيشتر از ده نفر گفته نمى شود).
بيض: به كسر با،جمع ابيض: سفيدپوستان.
خماص: جمع اخمص: گرسنگان؛ في نفر من البيض الخماص: در ميان گروهى از سفيدرويان گرسنه شكم بر اثر روزه (كنايه از اهل ورع و تقواست).
شفاء: به فتح شين: طرف هر چيز و كنار آن، شفا حفرة: كنار گودال.
مذقة: به ضم ميم: نوشابه ى اندك آب؛ مذقة الشارب: نوشيدن يك جرعه آب.
نهزة: به ضم نون و سكون ها و فتح زا: فرصت.
قبسة: به ضم قاف: شعله كوچك آتش؛ قبسة العجلان: شعله اى از آتش كه شخص با شتاب و عجله بردارد (كنايه از حقارت و پستى در برابر قدرتهاى بزرگ آن عصر است).
موطى ء: به فتح ميم و طا: لگدكوب؛ «وطئ الاقدام» مثل مشهورى است در مذلت و مغلوبيت و در اين جا مراد، لگدكوب ملتهاست.
الطرق: به فتح طا و سكون را: گنداب، آب آميخته به بول شتر.
تقتاتون: از قوت به معناى غذا؛ يعنى، آذوقه خود قرار مى داديد.
القد: به كسر قاف و تشديد دال: پوست بز دباغى نشده (كنايه از اشياى پست است، و احتمال دارد از قديد؛ يعنى، گوشت خشك شده در آفتاب باشد، و در نسخه اى «ورق» برگ درخت است).
تقتاتون القد: قوت قرار مى داديد از پوست دباغى نشده ى چهارپايان (كنايه از وخامت اوضاع اقتصادى است).
اذله: جمع ذليل: خوارها و زبونها.
خاسئين: جمع خاسئ: ذليل و رانده شده (كنايه از مطرود بودن است) و در آيه ى شريفه است: «كونوا قردة خاسئين»- خطاب به طاغيان بنى اسرائيل-: بشويد بوزينه ها در حالى كه پست و رانده شده ايد، و در دعاهاست: «و اخسأ شيطاني» به همزه وصل؛ يعنى، شيطان مرا از من ذليل و دور كن!
يتخطفكم: بربايند، از تخطف: ربودن با سرعت.
انقذكم: نجات بخشيد
اللتيا و التي: به فتح لام در اللتيا: رويدادهاى بزرگ و كوچك.
ذؤبان: به ضم ذال و سكون همزه، جمع ذئب: گرگان.
ذؤبان العرب: سركردگان عرب (كنايه از خطرناك بودن آنهاست).
مني: به ضم ميم و كسر نون: گرفتار شد.
بهم الرجال: به ضم با و فتح ها (مثل غرف جمع غرفه): مردان دلير؛ بهم جمع بهمة.
مردة: به فتح ميم و را و دال، جمع مارد: طغيانگران و سركشان.
أطفاها: فعل ماضى از إطفأ، به معناى خاموش كردن.
نجم: آشكار شد؛ نجم: (به سكون جيم) آشكار شدن و روييدن گياهها.
قرن: به فتح قاف و سكون را: شاخ.
فغرت: به فتح فا و غين: گشوده شد؛ فغر فاغرة: گشوده شد دهانى، ظاهرا در گشوده شدن دهان استعمال مى شود. در صحيفه ى ملكوتيه ى سجاديه- صلوات الله عليه- است: «اعوذ بك من عقاربها الفاغرة افواهها؛ بار الها! پناه مى برم به تو از عقربهاى جهنم كه دهانهاى خود را گشوده اند.» قذف: فعل ماضى از قذف: انداختن.
لهوات: به فتح لام و ها، جمع لهاة بر وزن حصاة: زبانك دهان (كنايه از محل احاطه و گلوگاه دشمن و وسط معركه جنگ).
فلاينكفئ: برنمى گشت، دست بردار نبود.
يطأ: مضارع از مصدر وطى ء: لگدكوب مى كرد.
صماخ: به كسر صاد: سوراخ گوش و خود گوش؛ يطأ صماخها، (كنايه ى از بين بردن و سركوب نمودن).
أخمص: به فتح همزه و سكون خا و فتح ميم، بر وزن احمر: فرورفتگى كف پاى كه به زمين نمى رسد.
اخماد:مصدر: خاموش كردن.
لهبها: لهب بر وزن فرس، به فتح لام و هاء: شعله آتش كه همراهش دود نباشد.
مكدود: اسم مفعول از كد، به فتح كاف: رنج پذير، رنج بر.
مشمرا: اسم فاعل از «شمر ازاره عن ساقه»: بالا زد پيراهن خود را از ساق پا (كنايه از آمادگى كامل و مصمم بودن براى خدمتگزارى).
كادح: رنجبر، زحمتكش. مجتهد: بسيار كوشا و نستوه.
رفاهية: تن آسايى؛ رفاهية من العيش: در فراخى زندگى، و در نسخه اى به جاى رفاهية «بلهنية من العيش» آمده كه به همان معناست. و ادعون: آسوده خيالان، تن آسايان (جمع وديع يا وادع).
فاكهون: مزاح كنندگان.
دوائر: جمع دايره: به حوادث نامطلوب دايره مى گويند. در قرآن كريم است: «عليهم دائرة السوء؛ بر آنها باد حوادث و رويدادهاى بد و تلخ.» تتربصون: انتظار مى كشيديد.
تتوكفون: توقع مى داشتيد، از مصدر توكف: توقع داشتن.
تنكصون: از آن خيرى كه به طرف آن رفته بوديد برمى گشتيد، عقب نشينى مى كرديد نزال: به كسر نون: رويارويى دو طرف در جنگ.
توضيح مفردات
- بازدید: 1311