مُسنَد، به فتح سين ونون آن چيزى را گويند كه از زمين بالاتر باشد (در مكانى بالاتر قرار گرفته باشد)، همچون بالا رفتن از دامنه كوه و درّه كه انسان را در مكانى فراتر از سطح زمين قرار مى دهد. [ : خليل بن احمد فراهيدى: ترتيب كتاب العين/ به كوشش بكايى، ص 392 (و) ابن منظورلسان العرب، ج 6ص 378 ] در حديث اُحُد آمده است«رأيتُ النِساء يُسنِدنَ فِى الجَبَلِ» أي يُصَعِّدن فيه. [ ابن اثيرالنهاية، ج 2ص 408. ] همچنين گفته شده است كه از دامنه كوه بالاتر و از ستيغ آن پاييتر را«سند» گويند. [ ابن اثيرالنهاية، ج 2ص 408 (و) طريحى مجمع البحرين/ تحقيق سيد احمد حسينى، ج 2ص 71. ] جمع اين كلمه «اسناد» است كه جمع مكسر ديگرى ندارد. [ ابن منظور: لسان العرب، ج 6ص 378. ] اگر اين كلمه با «الى» متعدّى گردد و بگوييم«سَنَدَإليه»، به آن تكيه دادن معنا مى دهد. «سَنَدَ فى الجبل» يعنى از كوه بالا رفت. «سَنَدَ لِلْخَمْسِينَ» يعنى به پنجاه سالگى نزديك شد و «سَنَدَ الشيى ءَ سَنَداً» يعنى براى او تكيه گاهى قرار داد كه به او استناد كند. [ مجمع اللغة العربيةالمعجم الوسيء ج 1ص 456. ] و «اسناد» در كلام عرب، نسبت دادن، بالا رفتن، بالا بردن، [ يعنى هم فعل لازم است و هم متعدّى به نفسه ] جديّت در امرى- همچون دويدن- معنا مى دهد و در اصطلاح علم نحو نسبت تامّ و كامل دادن ميان دو كلمه را گويند. [ مجمع اللغه العربيه المعجم الوسيط ج 1 ص 456 ] امّا علماى لغت اين كلمه را به هر چيزى كه به او شيى اى اسناد داده شود معنا كرده اند. [ خليل بن احمد فراهيدى ترتيب كتاب العين/ به كوشش بكايى، ص 392 (و) ابن منظورلسان العرب، ج 6ص 387. ] با روشن گرديدن معناى لغوى اين واژه، به بيان معناى اصطلاحى آن مى پردازيم در اصطلاح اهل ادب، كلام از دو جزء تشكيل شده است سَنَد و مُسنَد.
مثلاً شما وقتى مى گوييدعَبدُاللَّه رَجُلٌ صالح، ٌ«عَبدُاللًه» سند [ توجه داشته باشيد دراينجا خليل بن احمد «سند» و «مُسنَد» را يكى دانسته است. به معناى ديگر، او در اينجا مصدر را به معناى اسم مفعول گرفته است ] و «رَجُلٌ صالحٌ» مُسنَدٌإليه است. [ خليل بن احمدترتيب كتاب العين/ به كوشش بكايى، ص 392. ] امّا در اصطلاح اهل حديث- كه مطمح نظر ماست- معانى گوناگونى عرضه شده است. ولى پيش از آن، لازم مى آيد اين نكته را يادآور گرديم كه براى اين كلمه در نزد اهل حديث سه اعتبار وجود دارد:
1- از «مسند» همان اسناد اعتبار مى شود، يعنى اسم مفعول به معناى مصدر.
2- مراد كتابى است از آنچه كه به صحابه پيامبر خدا نسبت داده شده است و از آنها روايت گرديده است. [ بلقينى محاسن الاصطلاح (در ذيل مقدّمه ابن الصلاح) ، ص 112 ] كه در نزد شيعه احاديثى كه به يكى از معصومين (عليهم السلام) ختم بشود را در بر مى گيرد.
3- قسمتى ازاقسام حديث است كه براى آن تعاريف مختلفى عرضه شده است. هرچند كه برخى از عامّه در تعريف آن خلط كرده اند، و برخى از خاصّه به تبع ايشان در دام اشتباه افتاده اند. امّا بر سبيل اجمال عبارت است از 3-1) آن حديثى كه به قائلش اسناد داده شده است و جمع آن «مساند» و «مسانيد» است. [ فيروز آبادى القاموس المحيء باب الدال فصل السين/ ج 1: ص 584 (و) ابن منظورلسان العرب، ج 6ص 387. ] 3-2) آن حديثى است كه به پيامبر خدا اسناد داده شده است. [ شهيد ثانى البداية، ج 2صص 99-98 (و) ميردامادالرواشح السماويّة، ص 127 (و) بغدادى الكفاية فى العلم الرواية، ص 21 (و) حاكم نيشابورى معرفة علوم الحديث، ص 18 (و) مجمع اللغة العربيةالمعجم الوسيء ج 1ص 456 ] كه در نزد شيعه، علاوه بر پيامبر خدا، يكى ازمعصومين (عليهم السّلام) را در بر مى گيرد.
مرحوم علامّه شيخ عبداللَّه مامقانى (1351-1290 ق) در اين باره مى گويد استعمال كلمه «مسند» دراين معنا بسى بيشتر از ديگر معانى است و به اين مطلب گروهى از عامّه همچون ابن الصلاح (643-577 ق) [ مقدمه ابن الصلاح، ص 17 ] و محى الدّين نووى (676-631 ق) [ سيوطى تدريب الرواى شرح تقريب النواوي، ج 1ص 182 ] و غيرايشان تصريح كرده اند. البته برخى همچون ابن عبدالبر دركتاب «التمهيد» لفظ مسند را عموميّت داده بر حديث مقطوع هم شامل دانسته اند، كه بر اين تقدير، حديث مسند ومرفوع را يك معنا و مفهوم مى باشد. امّا ابن حجر عسقلانى (852-773 ق) بر اين قول خرده گرفته و گفته است كه ملازمه اين سخن آن خواهد شد كه مسند بر مُرسل و مُعضل و منقطع صدق نمايد كه بر اين گفتار قائلى نيافته ايم. [ مامقانى مقباس الهداية/ تحقيق شيخ محّمدرضا مامقانى، ج: 1 صص 205-203. ] 3-3) آن حديثى است كه اسنادش به پيامبر خدا متصّل باشد [ ابن مُلَقّن: التذكرة، ص 14 ] كه با اين فرض، حديث مسند در زمره احاديث صحيص مى باشد [ شهيد ثانى البداية/ به تصحيح بقّال، ج 1: ص 98 (و) ميرزاى قمى: القوانين، ص 486 (و) ازهرى: تهذيب اللغة، ج 12: ص 365 (و) ابن منظور: لسان العرب، ج 6: ص 388 (و) زبيدى: تاج العروس، ج 2: ص 381 (و) حاكم: معرفة علوم الحديث، ص 48 (و) قاسمى دمشقى: قواعد التحديث، ص 123 (و) مامقانى: مقباس الهداية، ج 1: ص 203. ] استعمال لفظ «مسند» در اين كتاب، لحاظ اعتبار دوم و يا لحاظ تعريف نخست از اعتبار سوم است. يعنى كتابى كه سخنان حضرت زهراء (عليهاالسّلام) را گردآورده است و يا احاديثى كه قائلش- حضرت صديقه كبرى- اسناد داده شده است. پس رواياتى كه درآن از حضرتش سخن رفته و گوينده اش پيامبر خدا و يا ائمه معصومين (عليهاالسّلام) هستند از دايره محتويات كتاب خارج است؛ زيرا كتاب «مسند فاطمه (عليهاالسّلام) » است و نه مسند پيامبر خدا و يا يكى از معصومين (عليهم السّلام).
هر چند برخى مسند را به اين معنا گرفته اند، كه در اين صورت احداث قولى جديد در معناى اصطلاحى مى باشد، كه قائلى در ميان علماى علم دراية الحديث ندارد. [ براى مثال: حجةالاسلام، شيخ عزيزاللَّه عطاردى كتابى درمورد زندگانى، سخنان و راويان حديث از امام كاظم (عليه السّلام) گرداورى و تنظيم نموده اند به نام «مسند الامام الكاظم (عليه السلام)». شايد اين نامگذارى از باب «تَسمِيَةُالشَّي ءبإسم جُزئِهِ» باشد؛ زيرا تنها فصل كتاب در باب سخنان حضرت مى باشد و مابقى نصوص و رواياتى است كه در مورد حضرت آمده است. ]
معناى «مسند»
- بازدید: 1290