يا...!
معذورم بدار!
اگرت نامى به ميان آمد ، به، «ضرورت» بود، و رنه، اينقدرم عقل و كفايت باشد، كه نامت را ، همچو منى ، نبايد برد!
افسوسا و صد دريغ اين «مُركب» ها كه «مَركب» معانى شده اند، همه، از «فاطمه» مى گويند، آن يك «گل» سرخ! كه شميمش آكنده داشت جان و جهان را، و عصر و مصر ما را ، سلامش باد روزى كه بيامد، و روزى كه برفت! و نيز بر همگانى كه ره پويند راهش را، و چه بسيارند! و از آن بسيار آن پر فروغ «مادر» است، كه همچنان مى تابد بر دلبند فرزند ماهوار خويش، و براستى كه جوادش «ماهواره» اى است، و بايدش «بالا» برد!
ماهواره ى «خداى» ، يعنى كتابش ، آرى، «قرآن» را مى گويمى. و مى تواند چه «تهاجم» ها كه بدارد، «فرهنگ» فرنگ را ، اگرش دريابند!
بارى ، اين نوشته ام را هديت مى دارم به مادرش؛ سركار، خانم فروغى، كه بس سرافراز است ، آنهم به پاس تعليم ادب و كرامت مر فرزند خويش را. و نيز اخلاص، صفا، و مردم انديشى خويش، و از ياد نبردنش بى بضاعت مردمان را!
نصرت حق ناصرش!
پيشگفتار
- بازدید: 1199