بابا!
بابا!
آن درب كه «سياه» نيست!
بابا!
«سوخته» است!
چرا؟ چرا؟!
چرا؟ بابا!
دخترم!
آرام باش! آرام!
مگر نه آن درب از «چوب» بود؟!
آرى، بود!
از چوب بود! و چوب براى «سوختن» است، دخترم!
مگر نه مادرت، «چوب» ها، همه را، مى سوزاند، تا خانه مان «گرم» شود، و «سرد» ى ها بروند، تا «امان» مان را نبرند ، دخترك عفيف من!
دست هاى كوچك، و نحيف تو، با همين ، با همين سوختن هاست، كه گرم گرم مى شود، و از سردى، و سرما، حفظ...! و اين «دنيا» خانه اى بود، همه «سرد»، و بس، ناجوانمردانه!
اين بود كه خدا خواست...!
بابا!
چه مى گويى؟!
مگر نديده اى كه مادرم «هيزم» ها را مى سوزاند ، اما، آن سوخته ى سوخته كه هيزم نيست ، «درب» است، درب!
درب خانه است ، درب خانه را كه نمى سوزانند! و هيزم ها را هم، مادرم در «خانه» مى سوزاند!
اما، اينجا كه خانه نيست ، «كوچه» است بابا!
«كوچه» است! تا زه! تا زه! در هيزم هايى كه مادرم مى سوزاند، «ميخ» پيدا نمى شود! و من خودم ديدم ميخى «بزرگ»!
در ميان «سوخته» هاى همان درب!
آخ!
بابا! باز هم كه مى گريى!
تو را چه مى شود؟!
خدايا! چه روز است امروز!
بابا!
اگر از حرف هايم رنجه مى شوى، ديگر نمى گويم!
اما تو هم گريه مكن! را ستى، بابا!
كناره ى همان درب ديدم كه چيزى نوشته بود!
خودم ديدم!
نوشته بود؟!
چيزى؟!
كجايش؟!
بيا تا نشانت دهم ، با من بيا!
بيا!
آنجاست!
ديدى؟!
ديدى بابا؟!
براى من هم بخوان!
مى خوانى؟!
چى نوشته است؟!
چى؟!
بابا! بابا!
مگر چى نوشته است؟!
آه! صورتت را نزن!
نزن بابا!
نوشته اش چيست مگر؟!!
چيست؟!
دخترم!
نوشته است:
بر حاشيه برگ شقايق بنويسيد گل تاب فشار در و ديوار ندارد
گل؟!
درب؟!
ديوار؟!
يعنى چه؟ بابا!
دخترم! رهايم كن!
رهايم كن!
رهايم كن!
سوخته!
- بازدید: 1177