ازمیان شعله ها(قسمت 4)

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

قسمت 4

من دختر نبوّت و مادر امامتم، اينجا مدينه و خانه ى همسرم است، و سال هاى زندگى ما اهل بيت.
زندگى در كنار همسرى چون اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام به همه ى عوالم مى ارزد.
همسرم اوّل شخصى است كه به پدرم ايمان آورده، و روزى نمى گذشت مگر اينكه پدرم فضيلتى از او مى گفت و اين منم كه سراپا شادى ام.
پدرم پس از عروسيمان به ديدنم آمد، و باز هم به ديدنم آمد. مى دانستم چه حالى دارد. آخر نه سال تمام من و او با هم بوديم. و من هم دخترش بودم و هم مادرش. به خصوص بعد از خديجه كه اميد و دلخوشى اش من بودم و حال هم كه در خانه ى او نبودم.
اى كاش پدرم در خانه تنها مى ماند و عايشه در كنارش نبود. من خوب مى دانستم پدرم چه مى كشد. پدرم ديگر بيش از اين همين فاصله ى كم بين خانه ى خود و زندگى ما در خانه ى همسرم على را تحمّل ننمود و ما به يكى از خانه هاى نزديك مسجد منتقل شديم.
سال سوّم هجرى بود و نيمه ى ماه رمضان كه فرزندم پا به جهان گذاشت، فرزندى به زيبايى و ملاحت پدرم كه از طرف خداوند او را «حسن» ناميد و خانه ى ما شد يكى دنيا شادى و سرور. شايد از قدم حَسَنم همراه با پيروزى مسلمين كه تازه از جنگ «بدر» بازگشته بودند.
روزهاى شادى سپرى مى شدند كه خبر لشگركشى دوباره ى كفّار قريش به گوش مسلمانان رسيد و جنگ «اُحد» شروع شد.
در اين جنگ با نيرنگ جنگجوى كفّار «خالد بن وليد» مسلمانان پس از پيروزى، شكست نسبى داشتند و مدينه در ماتم شهادت بسيارى از ياران پدرم به سوگ نشست. يارانى چون حمزة بن عبدالمطلب عموى پدرم، مصعب بن عمير و...، و حتّى پدرم در خطر شديد واقع شده بود.
من و زنان مهاجرين و انصار در مدينه بوديم كه شنيديم صدايى مى گويد:
محمّد كشته شد.
همگى سراسيمه به سوى رزمگاه و كوه «اُحد» شتافتيم و زمانى رسيديم كه جنگ پايان يافته بود و بيش از هفتاد تن از مسلمانان روى زمين افتاده بودند. از مشركين هم بسيار كشته شده و بقيّه گريخته بودند.
آن سوتر صورت پدرم را غرق در خون پيشانى و با دندان شكسته ديدم و در كنار او همسرم با هفتاد زخم عميق شمشير به دست ايستاده بود.
به سويشان شتافتم. همسرم با اينكه خود جانى نداشت آب آورد و من پدرم را شستشو نمودم و زخم هايش را بستم و ديگر مجروحان را نيز چنين كردند و همسرم را هم. او كه تا مدّتى در بستر مداوا مى شد. اينها گذشت.
اوايل سال چهارم هجرى بود و سوّم ماه شعبان. شادى غم آلودى خانه ى ما را گرفته بود. مدّتى مى گذشت كه همه اش گريه بود و اشگ و حرف از عطش و تشنگى. از مظلوميّت و شهادت و همه ى اينها درباره ى فرزندى بود كه همان روزها بايد پا به جهان مى گذاشت.
حمل اين فرزند شش ماه شد و او به دنيا آمد و پدرم از سوى خداوند او را «حسين» صدا زد. حسين يعنى حسن كوچك و به راستى چنين بود.
من بودم و دو فرزند در آغوشم:
حسن بسيار زيبا، و حسين بسيار نمكين و خواستنى، كه هميشه در آغوش پدرم بودند.
گاهى به مسجد مى رفتند و در ميان نماز جماعت بر گردن پدرم مى نشستند و پدرم به قدرى سجده اش را طولانى مى كرد تا حسن و حسين خود برخيزند.
گاهى آنها را بر روى خود مى نشاند و به دور اطاق مى چرخيد و گاهى آنها را دنبال مى نمود.
بارى آن قدر حسينم را دنبال كرد تا بالاخره او را گرفت و سر و صورت و سينه اش را غرق بوسه كرد. عايشه كه در اطاق بود به پدرم اعتراض نمود و پدرم هم مثل هميشه سخت او را توبيخ كرد.
آرى روز به روز جمع اهل بيت گرم تر مى شد و يك به يك به دنيا آمده بودند. هر روز صداى پدرم را مى شنيدم كه بر در خانه ى ما مى ايستاد و با صداى بلند مى گفت:
«السلام عليكم يا أهل البيت». و سپس آيه ى تطهير را تلاوت مى نمود:
«إنّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيرأ [ترجمه: خداوند چنين اراده نموده كه هر گونه پليدى را از شما اهل بيت دور گرداند و شما را پاك بدارد. سوره احزاب، آيه 33.]».
گاهى پدرم مى آمد و دست مرا مى بوسيد! سينه ام را مى بوسيد و مى فرمود:
فاطمه بهشت من است. من از فاطمه ام بوى بهشت مى شنوم.
مدّتى گذشت و همه چشم انتظار كودكى ديگر بودند و از همه چشم انتظارتر فرزندم حسين! تا بالاخره دخترم به دنيا آمد.
به دنيا آمد و از ابتدا شروع كرد به گريه. او را به پدرم دادند ساكت نشد. به شوهرم دادند باز هم گريه. به من دادند كه شايد آغوش مادر مى خواهد ولى نه. او را به آغوش برادرش داديم تا شايد كودكى او آرام شود ولى نشد. فقط يك نفر باقى مانده بود:
فرزندم خردسالم حسين!!
ديدنى بود كه تا اين دختر را در آغوش او گذاردند لبخندى به صورت برادرش زد و با هم تبسّم كردند و اين تبسّم نه كارى بود كودكانه، كه هزاران معنى داشت!
اين دختر همه اش عجيب بود و نامش هم. پدرم از سوى خداوند او را «زينب» ناميد. زينب يعنى زين آب و به راستى چنين بود. زينت و افتخار پدر.
اكنون من بودم و همسرم على عليه السلام و سه فرزند، و مدّتى از تولّد زينبم مى گذشت كه فرزند چهارمم به دنيا آمد:
دخترم «ام كلثوم».

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page