آمد بهار وبوستان شد رشک فردوس برين گلها شکفته در چمن چون روى يار نازنين
گسترده باد جانفزا، فرش زمرد بى شمر افشانده ابر پر عطا بيرون ز حد، در ثمين
از ارغوان وياسمين طرف چمن شد پرنيان وز اقحوان ونسترن سطح دمن ديباى چين
از لادن وميمون رسد هر لحظه بوى جانفزا وزسوسن ونسرين زمين، چون روضه خلد برين
از فرط لاله بوستان گشته به از باغ ارم وز فيض ژاله گلستان، رشک نگارستان چين...
شد موسم عيش وطرب، بگذشت هنگام کرب جام مى گلگون طلب، از گلعذارى مه جبين
قدش چو سر وبوستان خدش به رنگ ارغوان بويش چو بوى ضميران جسمش چو برگ ياسمين
چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانند کمان آب بقايش در دهان مهرش هويدا از جبين
رويش چو روز وصل او، گيتى فروز ودلگشا مويش چو شام هجر من آشفته وپرتاب وچين
با اينچنين زيبا صنم، بايد به بستان زد قدم جان، فارغ از هر رنج وغم دل خالى از هر مهر وکين...
مهدى امام منتظر، نوباوه خير البشر خلق دو عالم سر به سر بر خوان احسانش نگين...
قصيده بهاريه انتظار
- بازدید: 1332